جدول جو
جدول جو

معنی صین - جستجوی لغت در جدول جو

صین
موضعی است به کوفه، (معجم البلدان)
موضعی است قرب اسکندریه
لغت نامه دهخدا
صین
نائب مفعول مطلق عددی، باب باب کردن. تقسیم بابواب کردن: و فصله بالاخبار و الاعتبار باباًباباً. (مقدمۀ ابن خلدون چ مطبعه البهیه ص 4)
چین: و ملوک جهان را چنان مسخر گردانید که از روم و صین و هند خراج بدو میفرستادند، (فارسنامۀ ابن بلخی)، رجوع به چین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آین
تصویر آین
(دخترانه و پسرانه)
آیین، دین، طریقت، آذین، زینت، آرایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاین
تصویر صاین
(پسرانه)
صائن، محافظ، نگاه دارنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صینی
تصویر صینی
سینی، ظرف مسطح و دوره دار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصین
تصویر رصین
ویژگی سخن محکم و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصین
تصویر حصین
استوار، محکم، مرصوص، بادوام، مدغم، متأکّد، مستحکم، ستوار، درواخ
فرهنگ فارسی عمید
(حُ صَ)
ابن منذر بن وعلهالرقاشی، مکنی به ابوعبدالله محمد و بعضی گفته اند ابوساسان محدث است. رجوع به احوال رودکی ص 127 و البیان و التبیین ج 2ص 142 و ج 3 ص 874 و مجمل التواریخ و القصص ص 511 شود
لغت نامه دهخدا
(نُصْ صی)
قسمت خارجی صین (چین) است. (نخبهالدهر دمشقی ص 265). چین ماچین. (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 131). رجوع به چین شود
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
شهری است مشهور زیر واسط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
اوانی صینیه، ظروف چینی است. ج، صوانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از سلاطین ارام، واو همان است که بر ضد یوتام اعلان جنگ کرد و اورشلیم را در ایام آحاز محاصره نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(غُ صَ)
نام مردی. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: ابن درید گوید: گمان میکنم بنی غصین بطنی باشد و من برآنم که این بنی غصین امروز در غزه هستند و گروهی نیز در رمله میباشند، و شیخ عبدالقادر بن غصین غزی از جملۀ آنان است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تبر خرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد). صورت مذکر و مؤنث این کلمه یکی است. ج، اخصن، خصن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محکم. استوار. استوار که کس بر وی قادر نباشد:
گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان
دشمن او را چه بصحرا و چه در حصن حصین.
فرخی.
زن و بچه... گسیل می کردند بحصارقوی و حصین که داشتند در پس پشت. (تاریخ بیهقی ص 113). آن ناحیتی و جائیست سخت حصین از جملۀ غور. (تاریخ بیهقی ص 111). بدو فرسنگی باغیست که بیلاب گویند، جایی حصین. (تاریخ بیهقی).
کنون به آفرین جهان آفرینم
من اندر حصار حصین محمد.
ناصرخسرو.
دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت
عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته.
مبارکشاه غزنوی.
شمشیر تو شیراوژند پرتاب تو پیل افکند
یک حملۀ تو برکند بنیاد صد حصن حصین.
جوهری.
از تو بودی همه تعهد من
گاه محنت بحصنهای حصین.
مسعودسعد.
از برای بیضه جای حصین گزینی. (کلیله و دمنه).
گنبد نیلوفری گنبدۀ گل شود
پیش سنانت کز اوست قصر ممالک حصین.
خاقانی.
ملک هند با حشم خویش از نهیب آن لشکر، با پناه کوهی حصین نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349).
دیار دشمن او را بمنجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
فروغ رای تو مصباح راههای مخوف
عنان عزم تو مفتاح ملکهای حصین.
سعدی.
ای که حصن حصین همی سازی
پس بکیوانش میکشی ایوان.
ابن یمین.
- حصار حصین، دژ مستحکم:
کلید بهشت و دلیل نعیم
حصار حصین چیست دین محمد.
ناصرخسرو.
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح الامین.
مولوی.
- حصنی حصین، حصاری استوار.
- درعی حصین، زرهی محکم.
، صاحب غیاث گوید: در شرح نصاب زندان آمده است (؟)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
شهری بر نهر خابور. و قبر ابوبکر حصین در آنجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُصَ)
ابن عبدالرحمان السلیمی، مکنی به ابی هذیل. محدث است و تابعی است، وفات او به سال 135 هجری قمری بود در سن نود و سه سالگی. رجوع به حبیب السیر جزء سیم ج 2 ص 270 و عیون الاخبار ج 1 ص 149 و ج 2 ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
نسبت است به صینیه و آن شهرکی است زیر واسط
نسبت است به صین (چین)
لغت نامه دهخدا
حسن بن احمد بن ماهان، مکنی به ابوعلی، او از احمد بن عبید واسطی و از او ابوبکر خطیب روایت کند، وی قاضی و خطیب صینیه بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصین
تصویر خصین
تبرک تبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصین
تصویر حصین
محکم، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
سینی از آوندها مونث صینی انواع ظروف از صحن قدح صراحی و غیره که در قدیم از چین وارد می شد
فرهنگ لغت هوشیار
بردبار، ارجمند، استوار، کوشا، دردناک محکم پابرجا استوار، جزیل استوار مقابل رکیک کلام رصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صینه
تصویر صینه
نگهداری، جامه نیک نگهداری شده - جامه خوب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بین
تصویر بین
وسط، میان
فرهنگ لغت هوشیار
وام، قرض مذهب، کیش، آیین، طاعت و نام فرشته ای که به محافظت قلم مامور است
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گشته چینی چینی ساخت چین منسوب به صین (چین) از مردم چین چینی، ساخته محصول چین: اترج صینی، ظرف چینی، سینی: خاتون آن خواجه صینیی عالی پر حلوا حضرت خداوندگار فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر. رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صینیه
تصویر صینیه
((یَّ))
مؤنث سینی، انواع ظروف از صحن، قدح، صراحی و غیره که در قدیم از چین وارد می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصین
تصویر حصین
((حَ))
استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصین
تصویر رصین
((رَ))
محکم، پابرجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بین
تصویر بین
میان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحن
تصویر صحن
میانسرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین
تصویر دین
بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره
استوار، پابرجا، قایم، محکم، مستحکم
متضاد: نااستوار، متزلزل، امن
متضاد: ناامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد