جدول جو
جدول جو

معنی صیقم - جستجوی لغت در جدول جو

صیقم
(صَ قَ)
گنده بوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیقل
تصویر صیقل
زدودن زنگ، زدایندۀ زنگ فلز یا آینه، جلادهنده، برای مثال آهنی را که موریانه بخورد / نتوان برد از او به صیقل زنگ (سعدی - ۹۳)، صیقلی
صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): زدوده شدن، جلا یافتن
صیقل زدن (دادن، کردن): زدودن، جلا دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه گرفتن، روزه داشتن، روزه، [عربی، جمع صائم] صائم
فرهنگ فارسی عمید
(صی یَ)
جمع واژۀ صائم. (منتهی الارب). رجوع به صائم شود
لغت نامه دهخدا
(صی یَ)
سخت و استوار توانای گرداندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ صیق. رجوع به صیق شود
لغت نامه دهخدا
بطنی است از عرب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غبار بالا رفته یا عام است، یا کثرت و کثافت و سطبری و بلندی غبار است، (منتهی الارب)، گرد اندر هوا، (مهذب الاسماء)، باد و اصل این کلمه (زیق) و نبطی است، و لیث گوید غباری است که در هوا بالا رفته، (المعرب جوالیقی ص 11)، بانگ و فریاد، خوی، بوی بد ستوران، پیه سرخ داخل خرمابن، گنجشک، ج، صیقان، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
آواز موج دریا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بانگ دریا. (مهذب الاسماء) ، دریای فراخ دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج). دریای پهناور. (اقرب الموارد) ، آواز فروبردن لقمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شترمرغ دراز. (منتهی الارب). گویند هیق است و آخر کلمه میم زاید است. (از اقرب الموارد). رجوع به هیق شود
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی اسفنج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اخص است از صیق. غبار بالارفته. (منتهی الارب). رجوع به صیق شود
لغت نامه دهخدا
(صی یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سر بالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رجل صیهم، مرد درشت سطبر سخت و توانا، مرد بسیار سربالادارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از بلاد ختن است. (نزهت القلوب ج 3 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
وی کنیز امام حسن عسکری (ع) و مادر امام دوازدهم است که المعتمد علی الله بتحریک جعفر برادر امام از او مطالبۀ فرزند امام را کرد و صیقل منکر شد و دعوی حمل کرد. المعتمد او را در حرم خود نگاه داشت و زنان خلیفه و ابوالشوارب قاضی تعهد حال او میکردند تا بسال 263 هجری قمری بر اثر قیام صاحب الزنج وقصد حملۀ یعقوب بن لیث به بغداد و مرگ عبیدالله بن یحیی بن خاقان امور خلافت تزلزل یافت و بین طرفداران جعفرو صیقل خلاف افتاد. حسن بن جعفر نوبختی صیقل را در خانه خود پنهان کرد. سپس المعتضد صیقل را از خانه وی بیرون آورد و در قصر خود نگاه داشت و در همان قصر در عصر المقتدر درگذشت. (خاندان نوبختی صص 108-109)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یا)
جمع واژۀ صائم. (منتهی الارب). رجوع به صائم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ بَ)
روزه داشتن، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (دهار)،
جمع واژۀ صوم، (غیاث اللغات)، رجوع به صوم شود:
تا نپذیردت ز تو زی خدای
نیست پذیرفته صلاه و صیام،
ناصرخسرو،
نزد خداوند عرش باد مقبول
طاعت خیر تو و صیام و قیامت،
مسعودسعد،
از جسم بهترین حرکاتی صلاه بین
وز نفس بهترین سکناتی صیام دان،
خاقانی،
نی تراهر شب مناجات و قیام
نی ترا در روزه پرهیز و صیام،
مولوی،
، جمع واژۀ صائم، (منتهی الارب)، رجوع به صائم شود،
- عید صیام، عید رمضان، روز اول شوال:
عید قربان بر او مبارک باد
هم بر آنسان که بود عید صیام،
فرخی،
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است،
حافظ،
- ماه صیام، مه صیام، شهر رمضان، ماه رمضان، ماهی که در آن روزه داشتن واجب است مسلمانان را:
گر در مه صیام شودخوانده این مدیح
بر تو بخیر باد مدیح و مه صیام،
سوزنی،
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام،
خاقانی،
خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام
بر اولیا و احبای شهریار انام،
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
آنکه بعض دندان خود را بر بعضی زند. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، شیر بیشه. (منتهی الارب) ، شتر فربه. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(صِ قِ)
گنده پیر کلانسال و سطبر. (منتهی الارب). العجوز الکبیره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
گشاده گلو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
حکایت آواز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یَ)
جمع واژۀ صائم. (منتهی الارب). رجوع به صائم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیام
تصویر صیام
روزه داشتن، امساک از خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیقل
تصویر صیقل
تیز کننده شمشیر و زداینده آن، روشنگر، مهره زن، آینه افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیام
تصویر صیام
((ص))
روزه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیقل
تصویر صیقل
((صَ یا ص قَ))
آن که شمشیر و مانند آن را بزداید و جلا دهد، جلا دهنده، زداینده، در فارسی، زدودگی زنگ از فلزات و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
پرداخت، جلا، روشنگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صیقل زدن به خواب، دلیل پادشاهی بزرگ است. اگر بیند که صیقلی می نمود، دلیل است به خدمت پادشاه رود. محمد بن سیرین
دیدن صیقلی مردی باشد که به دست او حق از باطل پدید آید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب