جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن صید حرم: جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است، برای مثال دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / و ز آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش (حافظ - ۵۵۲) صید شدن: شکار شدن، به دام افتادن صید کردن: شکار کردن
جانوری را شکار کردن، اِشکَردَن، اِصطیاد، شِکَردَن، شِکَریدَن، اِقتِناص، بِشکَریدَن، شِکاریدَن صید حرم: جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است، برای مِثال دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / و ز آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش (حافظ - ۵۵۲) صید شدن: شکار شدن، به دام افتادن صید کردن: شکار کردن
کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
کص. فراهم آمدن و مجتمع گردیدن چیزی، آواز باریک برآوردن، مضطرب شدن و لرزیدن و پیچیدن بر خود از جهد و رنج، ورترنجیدن، جنبیدن، ترسیدن، بانگ کردن ملخ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انبوهی نمودن مردم بر آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند کص الماء بالناس
روئیدنگاه موی سینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز. (منتهی الارب). صوت. (اقرب الموارد) ، گیاهی است که با سماروغ روید. (منتهی الارب). گیاهی است که در ریشه های قارچ روید، و گاه آب آن را برای شستشوی سر به کار برند. گویند: هو عالم بمنبت القصیص، و این مثلی است که برای کسی که به حاجت های خود واقف باشد زنند. (اقرب الموارد). رجوع به قصیصه شود
روئیدنگاه موی سینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آواز. (منتهی الارب). صوت. (اقرب الموارد) ، گیاهی است که با سماروغ روید. (منتهی الارب). گیاهی است که در ریشه های قارچ روید، و گاه آب آن را برای شستشوی سر به کار برند. گویند: هو عالم بمنبت القصیص، و این مثلی است که برای کسی که به حاجت های خود واقف باشد زنند. (اقرب الموارد). رجوع به قصیصه شود
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم. گلدان. آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء).
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
لرزه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) ، پاره ای از عدد و هو مابین الثلث الی التسع او الی الخمس او مابین الواحد الی الاربعه او من اربع الی تسع او هو سبع و اذا جاوزت لفظ العشر ذهب البضع لایقال بضع و عشرون او یقال ذلک قال الفراء لایذ کرمع العشره و العشرین الی التسعین و لایقال بضع و ماءه و لابضعو الف و قال مبرمان البضع مابین العقدین من واحد الی عشره و من احد عشر الی عشرین و معالمذکر بهاء و معالمؤنث بغیر هاء. یقال بضعه و عشرون رجلاً و بضع و عشرون امراءه و لا تعکس و البضع غیرمعدود لانه بمعنی القطعه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از سه تا بده و گویند تا به نه. (مهذب الاسماء). از سه تا نه هر عددی که باشد. (از غیاث). پاره ای از عدد و از سه تا نه هر عددی که باشد. (از آنندراج). از سه تا ده. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). چند. اَند. اسم مفرد مبهم است از سه تا هفت و بقولی مافوق سه تا نه و گاهی بضع بمعنی هفت است چه در مصابیح آمده است که الایمان بضع و سبعون، ای سبع. (از تعریفات جرجانی). عدد از سه تا نه. (فرهنگ نظام). شمارۀ فرد تا ده. (مؤید الفضلاء) :فی بضع سنین. (قرآن 4/30: المرشد). فلبث فی السجن بضع سنین. (قرآن 42/12: المرشد). و رجوع به بض شود
خار خروس. (منتهی الارب). خار پس پای خروس. (مهذب الاسماء). سیخک پشت پای خروس. شوکهالدیک. ج، صیاصی، شاخ گاو و آهو. (منتهی الارب). شاخ گاو. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، حصار و هر چیز که بدان بازدارند چیزی را و پناه گیرند به وی، شبان نیکوسیاست، میخ که بوی خرما را برکنند، غرواشۀ بافنده که بدان تارو پود را برابر سازند. (منتهی الارب). شوکهالحائک التی یسوی بها بین السداه و اللحمه. (اقرب الموارد)
خار خروس. (منتهی الارب). خار پس پای خروس. (مهذب الاسماء). سیخک پشت پای خروس. شوکهالدیک. ج، صیاصی، شاخ گاو و آهو. (منتهی الارب). شاخ گاو. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، حصار و هر چیز که بدان بازدارند چیزی را و پناه گیرند به وی، شبان نیکوسیاست، میخ که بوی خرما را برکنند، غرواشۀ بافنده که بدان تارو پود را برابر سازند. (منتهی الارب). شوکهالحائک التی یسوی بها بین السداه و اللحمه. (اقرب الموارد)
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
هر چیز در قالب ریخته شده، شکل هیئت، خلقت آفرینش، هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن: صیغت جمع صیغت مفرد، نکاح موقت، زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم، کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند. یا چه صیغه ایست ک چه هیئت دستوری دارد ک، چه معنی دارد ک یا صیغه تفضیل. صفت (تفضیلی)
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست