جدول جو
جدول جو

معنی صیدنانی - جستجوی لغت در جدول جو

صیدنانی
(صَ دَ)
عبدالله بن الحسن الحاسب المنجم. او راست: کتاب شرح کتاب محمد بن موسی الخوارزمی در جبر. کتاب شرح کتاب محمد بن موسی در جمع و تفریق. کتاب فی صنوف الضرب و القسمه. (الفهرست ابن الندیم ص 390)
لغت نامه دهخدا
صیدنانی
سنجاب امریکایی از جانوران
تصویری از صیدنانی
تصویر صیدنانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صندلانی
تصویر صندلانی
فارسی]، صندل فروش، عطرفروش، داروفروش، عطار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمدانی
تصویر صمدانی
ابدی، سرمدی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
کسی که در پیشاپیش امیر و یا وزیر حرکت کند و القاب او را اعلام نماید. (ناظم الاطباء). معرف. مرتبه دار
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
منسوب است به میدان و آن محله ای است به نیشابور. (یادداشت مؤلف). منسوب است به میدان زیاد نیشابور. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به میدان که محله ای است در اصفهان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ نی ی)
نوعی از خرما بمدینه منسوب به صیحان (نام قچقاری که به آن درخت بسته می شد). یا نام قچقار صیاح است. (منتهی الارب). نوعی است از خرمای سیاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صیداء. صیدانی. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
شهری است یا موضعی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
نسبت است به صمد. صمدی. عالم ربانی و عارف صمدانی. رجوع به صمد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی ی)
منسوب بعدنان.
- باغ عدنانی، در کوشک باغ عدنانی. (تاریخ بیهقی). و از سرای عدنانی به باغ فرورود. (تاریخ بیهقی).
- سرای عدنانی، سرایی بوده است بشهر نیشابور: از راه بدرگاه آمد و در دهلیز سرای پیشین عدنانی ببست و از این سرای گذشته و از سرای دیگر سخت فراخ و نیکو گذشت. و بودی که سلطان آنجا بودی به سرای عدنانی و آنجا بار دادی. (تاریخ بیهقی ص 56). و از سرای عدنانی به باغ فرورود. (تاریخ بیهقی ص 123). و امیر مسعود در صفۀ سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 124)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عیدان، و آن بطنی است از حضرموت، و او پدر ربیعه بن عیدان بن ربیعۀ ذی العرف ابن وائل ذی طراف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است:
ز عینانیان طائر شیردل
که دادی فلک را به شمشیر دل.
رجوع به عینان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
محمد بن محمد بن علی بن جناح همدانی الزیدانی، مکنی به ابوالغنائم. وی از ابوالبقاء العمر بن محمد بن علی الحبال و ابوالحسن بن العلاف و جز اینها استماع کرد و ابوسعد السمعانی و غیره از وی روایت دارند و در شوال سنۀ 537 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). رجوع به زیدان و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به صحراء زیدان که جایگاهی است در کوفه. (از الانساب سمعانی). رجوع به زیدان و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به لیدیان، از مردم لیدیان، (ایران باستان ج 2 ص 1145)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
شهری است از اعمال دمشق، مشهور به فراوانی تاک و شراب نیکو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ ظَ)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 27 هزارگزی باختر چرداول، کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام. کوهستانی و سردسیر است. 400 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ نی ی)
بوی فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
محمد بن عبدالرحمان، مکنی به ابوسعد. شاعری ادیب و فاضل و از مردم جرجان است. مؤلف دمیه القصر بسیاری از اشعار او را آورده است. وی بسال 463 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 915)
تخلص شاعری باستانی است ودر لغت فرس اسدی به بیت ذیل او استشهاد کرده است:
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک بباغ.
(لغت فرس چ اقبال ص 303)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
نسبت است به صیدلان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صندلانی. صیدنانی. صندنانی. عطار. (دهار). پیلور. (السامی فی الاسامی) (تفلیسی) ، داروفروش. داروئی. حشائشی. گیاه شناس. عقاقیری
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب است به صیداء که شهری است در ساحل بحرالروم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قسمی از موسیقی است، (یادداشت مؤلف)، رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
قسمی مرکبات بشکل پرتقال طلائی هشت سانتیم ترش طعم، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دْ)
عمل دیدبان:
چو آن سرو روان شد کاروانی
ز تاک سرو میکن دیدبانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ نی ی)
مرد پیلور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
منسوب است به صیدلان. (منتهی الارب). لغتی است در صیدلانی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ کُ)
در حال صید. در حال شکار. شکارکنان:
همه ره صیدکنان رفته بمغرب وینک
شاخ آهوست که با خون زبر آمیخته اند.
خاقانی.
صیدکنان مرکب نوشیروان
دور شد از کوکبۀ خسروان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از یونانی
تصویر یونانی
منسوب به یونان، ازمردم یونان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ک (ضیاء اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلانی
تصویر صندلانی
دارو ساز پیله ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدانه
تصویر صیدانه
یغام (غول)، پر گوی: زن پر درد سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمدانی
تصویر صمدانی
برینیک مینوی خدایی منسوب به صمد ربانی الهی: عارف صمدانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید نانی
تصویر صید نانی
منسوب به صیدله گیاه شناس، دارو فروش
فرهنگ لغت هوشیار
دارو فروش دارو شناس، گیاهشناس منسوب به صیدله گیاه شناس، دارو فروش. عطر فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار