عبدالله بن الحسن الحاسب المنجم. او راست: کتاب شرح کتاب محمد بن موسی الخوارزمی در جبر. کتاب شرح کتاب محمد بن موسی در جمع و تفریق. کتاب فی صنوف الضرب و القسمه. (الفهرست ابن الندیم ص 390)
عبدالله بن الحسن الحاسب المنجم. او راست: کتاب شرح کتاب محمد بن موسی الخوارزمی در جبر. کتاب شرح کتاب محمد بن موسی در جمع و تفریق. کتاب فی صنوف الضرب و القسمه. (الفهرست ابن الندیم ص 390)
منسوب است به میدان و آن محله ای است به نیشابور. (یادداشت مؤلف). منسوب است به میدان زیاد نیشابور. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به میدان که محله ای است در اصفهان. (از انساب سمعانی)
منسوب است به میدان و آن محله ای است به نیشابور. (یادداشت مؤلف). منسوب است به میدان زیاد نیشابور. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به میدان که محله ای است در اصفهان. (از انساب سمعانی)
منسوب بعدنان. - باغ عدنانی، در کوشک باغ عدنانی. (تاریخ بیهقی). و از سرای عدنانی به باغ فرورود. (تاریخ بیهقی). - سرای عدنانی، سرایی بوده است بشهر نیشابور: از راه بدرگاه آمد و در دهلیز سرای پیشین عدنانی ببست و از این سرای گذشته و از سرای دیگر سخت فراخ و نیکو گذشت. و بودی که سلطان آنجا بودی به سرای عدنانی و آنجا بار دادی. (تاریخ بیهقی ص 56). و از سرای عدنانی به باغ فرورود. (تاریخ بیهقی ص 123). و امیر مسعود در صفۀ سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 124)
منسوب بعدنان. - باغ عدنانی، در کوشک باغ عدنانی. (تاریخ بیهقی). و از سرای عدنانی به باغ فرورود. (تاریخ بیهقی). - سرای عدنانی، سرایی بوده است بشهر نیشابور: از راه بدرگاه آمد و در دهلیز سرای پیشین عدنانی ببست و از این سرای گذشته و از سرای دیگر سخت فراخ و نیکو گذشت. و بودی که سلطان آنجا بودی به سرای عدنانی و آنجا بار دادی. (تاریخ بیهقی ص 56). و از سرای عدنانی به باغ فرورود. (تاریخ بیهقی ص 123). و امیر مسعود در صفۀ سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. (تاریخ بیهقی ص 124)
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است: ز عینانیان طائر شیردل که دادی فلک را به شمشیر دل. رجوع به عینان شود
این کلمه بصورت جمع (عینانیان) در بیت ذیل از فردوسی در برخی از نسخ شاهنامه آمده است که ظاهراً ساکنان عینان منظور است. و در برخی نسخ دیگر ’غسانیان’ ضبط شده است: ز عینانیان طائر شیردل که دادی فلک را به شمشیر دل. رجوع به عینان شود
محمد بن محمد بن علی بن جناح همدانی الزیدانی، مکنی به ابوالغنائم. وی از ابوالبقاء العمر بن محمد بن علی الحبال و ابوالحسن بن العلاف و جز اینها استماع کرد و ابوسعد السمعانی و غیره از وی روایت دارند و در شوال سنۀ 537 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). رجوع به زیدان و مادۀ قبل شود
محمد بن محمد بن علی بن جناح همدانی الزیدانی، مکنی به ابوالغنائم. وی از ابوالبقاء العمر بن محمد بن علی الحبال و ابوالحسن بن العلاف و جز اینها استماع کرد و ابوسعد السمعانی و غیره از وی روایت دارند و در شوال سنۀ 537 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). رجوع به زیدان و مادۀ قبل شود
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 27 هزارگزی باختر چرداول، کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام. کوهستانی و سردسیر است. 400 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 27 هزارگزی باختر چرداول، کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام. کوهستانی و سردسیر است. 400 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
محمد بن عبدالرحمان، مکنی به ابوسعد. شاعری ادیب و فاضل و از مردم جرجان است. مؤلف دمیه القصر بسیاری از اشعار او را آورده است. وی بسال 463 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 915) تخلص شاعری باستانی است ودر لغت فرس اسدی به بیت ذیل او استشهاد کرده است: چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک بباغ. (لغت فرس چ اقبال ص 303)
محمد بن عبدالرحمان، مکنی به ابوسعد. شاعری ادیب و فاضل و از مردم جرجان است. مؤلف دمیه القصر بسیاری از اشعار او را آورده است. وی بسال 463 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 915) تخلص شاعری باستانی است ودر لغت فرس اسدی به بیت ذیل او استشهاد کرده است: چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک بباغ. (لغت فرس چ اقبال ص 303)
در حال صید. در حال شکار. شکارکنان: همه ره صیدکنان رفته بمغرب وینک شاخ آهوست که با خون زبر آمیخته اند. خاقانی. صیدکنان مرکب نوشیروان دور شد از کوکبۀ خسروان. نظامی
در حال صید. در حال شکار. شکارکنان: همه ره صیدکنان رفته بمغرب وینک شاخ آهوست که با خون زبر آمیخته اند. خاقانی. صیدکنان مرکب نوشیروان دور شد از کوکبۀ خسروان. نظامی