- صیدبند
- شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرگان، نخجیرگیر، حابل، نخجیرگر، صیّاد، صیدگر، شکارگر، صیدافکن، شکارگیر، متصیّد، نخجیروال، نخجیرزن، قانص
معنی صیدبند - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکارگر شکار بند
تبصره
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
آنکه پی و بنیاد دیوار بندد بنایی که دربستن پیهای در رفته مهارت دارد، زنجیر و پای بند ستوران
آنکه پهلوانان را به بند کشد، دلیر، شجاع
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، حجر هندی، شادنج، شادانج
آنکه دیو را ببندد و دربند کند، لقب تهمورث پادشاه سوم پیشدادی
یغام (غول)، پر گوی: زن پر درد سر
کلات دژ قلعه خصار دژ
نوعی کمربند که شاطران به کمر می بستند و بعضی از لوازم کار خود را به آن آویزان می کردند
درخت بید
پارسی تازی شده اند شماره نادانسته که به ده نرسد
بید، درختی بی میوه با شاخه های راست و بلند، برگ های دراز و ساده، چوب کم دوام و برگ و پوست آن تلخ مزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها می روید
علمی که دربارۀ گیاهان دارویی و خاصیت آن ها بحث می کند، گیاه شناسی، فروش عطر، دارو و گیاهان دارویی، داروفروشی، عطاری، کتاب داروشناسی، صیدنه در عربی
گیاه شناسی، دارو فروشی عطاری
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
جانوران شکاری که گوشت خوردنی ندارند، شاهنما کسی که خود را شاه وا نمود کند، سیم نما سنگ سپید، بویه فروش (عطار) که خود را دارو شناس جا بزند، خرمگس