جدول جو
جدول جو

معنی صیدبند

صیدبند
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرگان، نخجیرگیر، حابل، نخجیرگر، صیّاد، صیدگر، شکارگر، صیدافکن، شکارگیر، متصیّد، نخجیروال، نخجیرزن، قانص
تصویری از صیدبند
تصویر صیدبند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صیدبند

صیدبند

صیدبند
صیاد. شکارگیر. شکارگر:
اگر درد سخن میداشت صائب صیدبند ما
ز گوهر چون صدف میکرد آب و دانۀ ما را.
صائب (از آنندراج).
شکاری نیستم کآرایش فتراک را شایم
بقیدمن چه سعی است آنکه دارد صیدبند من.
وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

قیدبند

قیدبند
قلعه و حصار. (آنندراج). دژ. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

بادبند

بادبند
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار

پی بند

پی بند
آنکه پی و بنیاد دیوار بندد بنایی که دربستن پیهای در رفته مهارت دارد، زنجیر و پای بند ستوران
فرهنگ لغت هوشیار