جدول جو
جدول جو

معنی بیدبن

بیدبن
بید، درختی بی میوه با شاخه های راست و بلند، برگ های دراز و ساده، چوب کم دوام و برگ و پوست آن تلخ مزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها می روید
تصویری از بیدبن
تصویر بیدبن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بیدبن

بیدبن

بیدبن
درخت بید. (ناظم الاطباء) :
بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.
منوچهری.
سندس رومی در نارونان پوشانند
خرمن مینا بر بیدبنان افشانند.
منوچهری.
مریم دوشیزه باغ، نخل رطب بیدبن
عیسی یک روزه گل، مهد طرب گلستان.
خاقانی.
در بربیدبن نگر لشکر مور صف زده
گرد لوای سام بین موکب جام لشکری.
خاقانی.
چو بیدبن که تن آور شود به پنجه سال
به پنجروز ببالاش بردود یقطین.
سعدی
لغت نامه دهخدا

بندبن

بندبن
دهی جزء دهستان سیاهکل رود بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است. دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

بیدین

بیدین
مُرَکَّب اَز: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود،
فردوسی،
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت،
فردوسی،
نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد،
فردوسی،
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرۀبیدینان گرم و عناست،
فرخی،
هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر،
فرخی،
رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل،
فرخی،
مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس،
ناصرخسرو،
خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم،
ناصرخسرو،
قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است،
(گلستان)،
ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)،
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است،
؟
لغت نامه دهخدا

بیدهن

بیدهن
مُرَکَّب اَز: بی + دهن، مخفف بیدهان. فاقد دهان، کنایه از کسی که بر سخن گفتن قدرت نداشته باشد. (آنندراج)، عاجز و ناتوان در تکلم. سخنران حقیر. (ناظم الاطباء) :
عاشقان بیدهن را زهرۀ گفتار نیست
ورنه جای بوسه پرخالیست در کنج لبش.
صائب
لغت نامه دهخدا

بیدون

بیدون
مُرَکَّب اَز: بی + دون، کلمه نفی یعنی بدون، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بیدون

بیدون
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
لغت نامه دهخدا

بیدون

بیدون
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
لغت نامه دهخدا