- صید
- جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن
صید حرم: جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است،برای مثال دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / و ز آنچه با دل ما کرده ای پشیمان باش (حافظ - ۵۵۲)
صید شدن: شکار شدن، به دام افتادن
صید کردن: شکار کردن
معنی صید - جستجوی لغت در جدول جو
- صید
- شکار، آنچه از حیوانات شکاری بگیرند
- صید ((صَ))
- شکار کردن، شکار، آن چه که شکار کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جانوران شکاری که گوشت خوردنی ندارند، شاهنما کسی که خود را شاه وا نمود کند، سیم نما سنگ سپید، بویه فروش (عطار) که خود را دارو شناس جا بزند، خرمگس
بوف کوچ جغد نر
مراقب، چشم دارنده به چیزی
کژ کردن، شیر بیشه، گردنفراز
محصول، کشت و دروده
صید کردن
آنچه از مزرعه درو کرده باشند، درو شده
غرچه (مابون) کونخاره
رگ زده شده
مغزپز، خشکه گوشت، چوبدستی، کوهان فربه درشتر، نیزه شکسته، چغامه از راه چغانه ای توبی ساز وز وزن چغامه ای توبی راه (شهید) نیزه شکسته، قصیده، شعر پاکیزه و نیکو، گوشت خشک، استخوان با مغز
تله دام شست شکار ابزار آلت صید جانوران دام، جمع مصائد (مصاید)
میانسرای، آستانه در، آغل، شکاف گارباره (غار)، تنگ دوسیده آستان پیشگاه سرای آستانه، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند
((وَ))
فرهنگ فارسی معین
آستانه، پیشگاه سرای، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران
جشن، روزبه
سان واژه
رویت
جمع بیداء، بیابان ها
نظاره، تماشا، دیدن، رویت کردن
ماهیگیر، ماهیگیر
افزون کردن، افزون شدن، نمو دادن، نامی از نامهای مردان
نرمی و آهستگی
گردن خوب و نیکو خوب و نیکو
توان نیرو یاری دادن، توانا شدن، توانا کردن، فرارسیدن مرگ ضمیر شخصی متصل سوم شخص، جمع رفته اید گفتید خورید