ماشوره را گویند و لولۀ آفتابه و مانند آنرا نیز گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). نائرۀ آفتابه و ماشوره. (غیاث اللغات). نائرۀ آفتابه و مطهره و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). انبوب. لوله. (فرهنگ فارسی معین). نایژه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند بگوش اندر نهند و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه را بکوبند و بانبوبه اندر دمند نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ماشوره را گویند و لولۀ آفتابه و مانند آنرا نیز گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). نائرۀ آفتابه و ماشوره. (غیاث اللغات). نائرۀ آفتابه و مطْهَره و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). انبوب. لوله. (فرهنگ فارسی معین). نایژه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند بگوش اندر نهند و برمزند صواب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همه را بکوبند و بانبوبه اندر دمند نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
عمرو بن عثمان بن قنبر مولی بنی الحارث بن کعب بن عمر بن وعله بن خالد بن مالک بن أدد، مکنی به ابوبشر یا ابوالحسن. ایرانی و از مردم شیراز است و امام النحاه لقب اوست. او نحو را از خلیل، عیسی بن عمر، یونس و جز آنان فراگرفت و علم لغت از ابی الخطاب اخفش کبیر و جز او کسب کرده. او راست:الکتاب در نحو، کتابی که علمای سلف و خلف از تألیف مانند آن عاجز آمدند. و او بروزگار رشید در 32سالگی بقصد درک خدمت یحیی بن خالد بعراق رفت و در حضور یحیی کسائی و اخفش را با او مناظره رفت و یحیی ده هزار درهم بدو داد و او به بصره و از آنجا بموطن خویش شیراز بازگشت و در آنجا در چهل واند سالگی بسال 177 ه. ق. درگذشت. گویند هر کس که درصدد آموختن و تعلم الکتاب برمی آمد، ابوالعباس مبرد بدو می گفت: ’رکبت البحر’، یعنی به دریا درشدی و از این سخن تعظیم و استعظام این کتاب را میخواست. و مازنی می گفت: پس از الکتاب، در نحو کتابی بزرگ نوشتن شرم آور است. و گویند اصل سیبویه سیب بویه است به معنی بوی سیب. (از ابن الندیم). از جمله وقایع حیات وی مناظره او با کسایی در حضور یحیی بن خالد است. در مورد قرائت جمله: ’قد کنت اظن ان العقرب اشدلسعه من الزنبور فاذا هوهی و قالوا ایضاًفاذا هو ایاها’ سیبویه صورت دوم را انکار کرد و سرانجام خصمان بقضاوت عربی از مردم بادیه رضا دادند و آن داور به کسایی فتوی داد و سیبویه عراق را ترک گفت. یکی ماجرا را بنظم آورده. و شعر او به قصیدۀ زنبوریه معروف است. رجوع به مغنی اللبیب شود: گفت حق است این ولی ای سیبویه اتق من شر من احسنت الیه. مولوی
عمرو بن عثمان بن قنبر مولی بنی الحارث بن کعب بن عمر بن وعله بن خالد بن مالک بن أدد، مکنی به ابوبشر یا ابوالحسن. ایرانی و از مردم شیراز است و امام النحاه لقب اوست. او نحو را از خلیل، عیسی بن عمر، یونس و جز آنان فراگرفت و علم لغت از ابی الخطاب اخفش کبیر و جز او کسب کرده. او راست:الکتاب در نحو، کتابی که علمای سلف و خلف از تألیف مانند آن عاجز آمدند. و او بروزگار رشید در 32سالگی بقصد درک خدمت یحیی بن خالد بعراق رفت و در حضور یحیی کسائی و اخفش را با او مناظره رفت و یحیی ده هزار درهم بدو داد و او به بصره و از آنجا بموطن خویش شیراز بازگشت و در آنجا در چهل واند سالگی بسال 177 هَ. ق. درگذشت. گویند هر کس که درصدد آموختن و تعلم الکتاب برمی آمد، ابوالعباس مبرد بدو می گفت: ’رکبت البحر’، یعنی به دریا درشدی و از این سخن تعظیم و استعظام این کتاب را میخواست. و مازنی می گفت: پس از الکتاب، در نحو کتابی بزرگ نوشتن شرم آور است. و گویند اصل سیبویه سیب بویه است به معنی بوی سیب. (از ابن الندیم). از جمله وقایع حیات وی مناظره او با کسایی در حضور یحیی بن خالد است. در مورد قرائت جمله: ’قد کنت اظن ان العقرب اشدلسعه من الزنبور فاذا هوهی و قالوا ایضاًفاذا هو ایاها’ سیبویه صورت دوم را انکار کرد و سرانجام خصمان بقضاوت عربی از مردم بادیه رضا دادند و آن داور به کسایی فتوی داد و سیبویه عراق را ترک گفت. یکی ماجرا را بنظم آورده. و شعر او به قصیدۀ زنبوریه معروف است. رجوع به مغنی اللبیب شود: گفت حق است این ولی ای سیبویه اتق من شر من احسنت الیه. مولوی
گشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بازگردیدن کار، میل کردن بسوی کسی. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فلسفه) شدن. هرقلیطوس افیسوسی که یکی از فلاسفۀ نحلۀ ایونی و از حکمای یونانی قبل از سقراط است، اصل عالم را تبدل و بی قراری و شدن میداند. وی منکر وجود ثابت و پایدار است و عالم را به رودی تشبیه میکند که همواره روان است و یک دم مانند دم دیگر نیست. او میگوید: هیچ چیز را نمی توان گفت می باشد، بلکه باید گفت میشود و شدن نتیجۀ کشمکش اضداد است. (از سیر حکمت ج 1 ص 4)
گشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) ، بازگردیدن کار، میل کردن بسوی کسی. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فلسفه) شدن. هرقلیطوس افیسوسی که یکی از فلاسفۀ نحلۀ ایونی و از حکمای یونانی قبل از سقراط است، اصل عالم را تبدل و بی قراری و شدن میداند. وی منکر وجود ثابت و پایدار است و عالم را به رودی تشبیه میکند که همواره روان است و یک دم مانند دم دیگر نیست. او میگوید: هیچ چیز را نمی توان گفت می باشد، بلکه باید گفت میشود و شدن نتیجۀ کشمکش اضداد است. (از سیر حکمت ج 1 ص 4)
سابوته. زن پیر هفتادساله را گویند. (برهان قاطع). زن پیر بود به زبان آسیان (یعنی مردم آس) . قریع گوید: مرا که سال به هفتادوشش رسید و رمید دلم ز شلۀ صابوته و ز هرۀ تاز. (از لغت فرس)
سابوته. زن پیر هفتادساله را گویند. (برهان قاطع). زن پیر بود به زبان آسیان (یعنی مردم آس) . قریع گوید: مرا که سال به هفتادوشش رسید و رمید دلم ز شلۀ صابوته و ز هرۀ تاز. (از لغت فرس)
آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نار مشبوبه، آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، زنی که از سرانداز و موی حسن وی افزوده شده باشد. (ناظم الاطباء)
آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : نار مشبوبه، آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، زنی که از سرانداز و موی حسن وی افزوده شده باشد. (ناظم الاطباء)
انبوب. (منتهی الارب). انبوب و میان دو پیوند نی. (ناظم الاطباء). انبوبه از انبوب اخص است، و در صحاح آمده: ’انبوبه هر آن چیزیست که بین هر گره باشد. ج، انبوب، انابیب’. (از اقرب الموارد)
انبوب. (منتهی الارب). انبوب و میان دو پیوند نی. (ناظم الاطباء). انبوبه از انبوب اخص است، و در صحاح آمده: ’انبوبه هر آن چیزیست که بین هر گره باشد. ج، اُنبوب، انابیب’. (از اقرب الموارد)
ناپدید شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). نهان شدن. نهفتگی. (غیاث اللغات) ، فروشدن آفتاب. (منتهی الارب). غروب آفتاب و ستارگان دیگر و نهان شدن آنها از چشم. غیاب. (از اقرب الموارد). یقال: لقیته عند غیبوبه الشمس، یعنی ملاقات کردم او را بهنگام غروب آفتاب. (از المنجد) ، بمعنی مفارقت نیز استعمال شده است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ضد حضور. (از المنجد)
ناپدید شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). نهان شدن. نهفتگی. (غیاث اللغات) ، فروشدن آفتاب. (منتهی الارب). غروب آفتاب و ستارگان دیگر و نهان شدن آنها از چشم. غِیاب. (از اقرب الموارد). یقال: لقیته عند غیبوبه الشمس، یعنی ملاقات کردم او را بهنگام غروب آفتاب. (از المنجد) ، بمعنی مفارقت نیز استعمال شده است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ضد حضور. (از المنجد)
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات