جدول جو
جدول جو

معنی صیارفه - جستجوی لغت در جدول جو

صیارفه
(صَ رِ فَ)
جمع واژۀ صیرفی. (منتهی الارب) : و وقف اعرابی فسأل قوماً فقالوا له علیک بالصیارفه. (البیان و التبیین ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
صیارفه
جمع صیرفی، کهبدان سره دانان
تصویری از صیارفه
تصویر صیارفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصارفه
تصویر مصارفه
مبادله کردن، عوارضی که از مردم جهت جبران کسر درآمدهای مالیاتی دریافت می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایارده
تصویر ایارده
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دِ نَ)
جمع واژۀ صیدنانی
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یا ری یَ)
فرقه ای از غالیۀ تناسخیه که قائل بتناسخ و منسوب بجعفر بن ابیطالب عم پیمبر اکرم صلواه الله و سلامه علیه میباشد. (مفاتیح خوارزمی ص 19)
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ فَ)
جمع واژۀ غطریف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غطریف شود، دراهم غطریفیه، درمهای غطریفی. رجوع به غطریفی و غطریفیه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ ری یَ)
مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است. (منتهی الارب). تبشّر. (منتهی الارب). اصقع. (منتهی الارب). بنجشک زرد. (مهذب الاسماء). چکاوک زرد. زرد چغو. زردک
لغت نامه دهخدا
صنفی از مردم ارمن اند. (نخبه الدهر دمشقی ص 262). قومی به ارمینیه
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صیرفی. (منتهی الارب). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قِ لَ)
جمع واژۀ صیقل. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به صیاقل و صیقل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دِ لَ)
جمع واژۀ صیدلانی. (منتهی الارب). رجوع به صیدلانی و صیدله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ جَ)
معرب ایاره. رجوع به ایارج و ایاره شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ)
به یک سو افتادن تیر از نشانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ ری یَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب). اعتراض فی السیر. (اقرب الموارد) ، داغی است در گردن ماده شتر خاصه یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لا / صِ لا)
برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فخر کردن با یکدیگر به شرف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلع شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر چیزی مطلع شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). قریب گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِطْ طَ)
چیزی به خریف فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). معاملۀ خریف کردن با کسی. (آنندراج) : خارفه، معاملۀ خریف کرد با وی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
آل زیار. (فرهنگ فارسی معین). دولت زیاریه، در جرجان از 316 تا 434 هجری قمری مؤسس آن مرداویج بن زیار. رجوع به آل زیار شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ فَ / فِ)
مصارفه. عوارض (یا پول یا مال سرشکن شده) که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی یاکسر درآمد ضیعتی در هر رستاق به نسبت با مبلغ مالیات اصلی از آنان وصول می شد. (از ترجمه تاریخ قم ص 190) : راوی گوید که ضیعت محصول به دینور در دست عامل بود تا یک سال به ارتفاع آن واقف شد، پس آن ضیعت را بدان قدر ارتفاع به صاحبش داد و به همدان ازضیعت محصول هیچ چیز بدو نمی دادند الا در ایام... که عجز هر رستاقی از رستاق همدان دیگر بار بر سایر ارباب خراج قسمت می کردند چنانچه به هر هزار درهم ده درهم برسید و بعد از آن به بیست درهم تا به سی درهم و همچنین گوید که مصارفۀ هر هزار دیناری بیست وسه درهم بود، پس با بیست ودو درهم آمد. (ترجمه تاریخ قم ص 190). قیمت آن از زر سرخ طلا بهر دو مصارفه که رسم قم بدان جاری بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 124). از آن جمله قیمت باقی از وظیفۀ خراج قم نیم درهمی است از زر سرخ طلا 17698 دینار و چهار دانگ دیناری مصارفۀ هر 17 درهم به دیناری قیمت 50823 درهم و چهار درهمی که از اصفهان با مال قم ضم و جمع کرده اند به مصارفۀ هر سیزده درهم و چهار دانگ درهمی. (ترجمه تاریخ قم ص 124). مبلغ مال وظیفه و خراج به کورۀ قم... 3489 هزارو 895 درهم قیمت آن به مصارفه 17 درهم به دیناری بعد از وضع کردن و خراج موقوفات و مواضع و معافه و مسلمه و کسورات زر سرخ طلا... (ترجمه تاریخ قم ص 125)
لغت نامه دهخدا
(اَ رْ / رِ دَ/ دِ)
چگونگی پازند است (صحاح الفرس). به معنی پازند است و پازند تفسیر زند که شرح و تفسیر اوستاست. (لغت نامۀ اسدی ص 477) اکارده. (یادداشت مرحوم دهخدا). اکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). برخی از مجوسان اگرده اش نیز خوانند. (التنبیه و الاشراف مسعودی). وصورت هر دو (اگرده و ایارده) هر دو به خط پهلوی یکسان است. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثم عمل زرادشت تفسیراً عند عجزهم عن فهمه [عن فهم اوستا] و سمّوا التفسیر زیداً [زنداً] ثم عمل للتفسیر تفسیراً و سمّاه بازید [پازند] ثم عمل علمائهم بعد وفات زرادشت تفسیر التفسیر و سمّوا هذا التفسیر بارده (از مروج الذهب مسعودی) :
ببینم آخر روزی به کام دل خود را
گهی ایارده خوانم شها گهی خرده.
دقیقی (از لغت نامۀ اسدی ص 486) ،
{{اسم مصدر}} سیاست. (از اقرب الموارد). رجوع به ایالت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
تأنیث صارف، داهیه. حادثه. رجوع به صارفات شود.
- قرینۀ صارفه، قرینه ای است که از انعقاد ظهور لفظ در معنی حقیقی آن ممانعت کرده و به معنی مجازی لفظ ظهور میدهد، یا ذهن شنونده را از معنی حقیقی لفظ صرف کرده و به معنی مجازی متوجه میکند. رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حظیرۀ گوسفند و گاو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
معارفه در فارسی: آشنایی شناسایی یکدیگر را شناختن، باهم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
مصارفه در فارسی: ور تنیدن (مبادله کردن)، سر باژ سر باج مبادله کردن، عوارضی که بمقتضای حال مودیان مالیات برای جبران کسردر آمدهای مالیاتی از آنان وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
مشارفه و مشارفت در فارسی خود ستایی خود برتر دانی، آگاهی، والایی، نزدیک شدن، برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاقله
تصویر صیاقله
جمع صیقل، زدایندگان تیز کنندگان پردازندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنافره
تصویر صنافره
بی پدر بچه از پدری ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاریه
تصویر صفاریه
پری شاهرخ زری مرغ انجیر خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایارجه
تصویر ایارجه
پارسی تازی گشته ایاره (داروی مسهل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاره
تصویر صیاره
آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارفه
تصویر معارفه
((مُ رِ فِ یا رَ فَ))
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارفه
تصویر مصارفه
((مُ رِ فِ یا رَ فَ))
مبادله کردن، عوارضی که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی از آنان وصول می شد
فرهنگ فارسی معین