جدول جو
جدول جو

معنی صک - جستجوی لغت در جدول جو

صک
برات، چک، قباله
تصویری از صک
تصویر صک
فرهنگ فارسی عمید
صک
پارسی تازی گشته چک، تزده (قباله) پارسی تازی گشته چک تو گوشی، کوفتن زدن چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را
فرهنگ لغت هوشیار
صک
((صَ))
چک، برات، نامه، قباله، جمع اصک، صکوک، صکاک، لیله، شب برات، شب نیمه شعبان، نوشتن چک را
تصویری از صک
تصویر صک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صکاک
تصویر صکاک
چک نویس، قباله نویس، کسی که قباله های شرعی را بنویسد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ کَ فیِ دِ مَ)
محمد بن علی بن عبدالرحمان علاءالدین حصکفی الاصل دمشقی. در نزد پدرش و خیرالدین ملی فقه آموخت، پس به قدس آمد و به سال 1067 هجری قمری بحج شد و بقاهره و دمشق آمد و پنج سال مفتی آنجا بود وهمانجا در 1088 هجری قمری درگذشت و درباب الصغیر دفن شد. او راست: افاضهالانوار. الدر المختار. الدر المنتقی. (معجم المطبوعات عربی) (الاعلام زرکلی ج 3 ص 952)
لغت نامه دهخدا
(صَکْ کا)
چک نویس. (مهذب الاسماء). کسی که قباله های شرعی نویسد. (غیاث اللغات). قباله نویس
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ فیِ بَ)
یحیی بن سلامه بن حسین (459- 551 هجری قمری). کاتب و شاعر در حصن کیفا متولد شد و در بغداد آموخت و بمیارفارقین متوطن گشت. دیوان رسائل و دیوان شعر دارد. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 1149)
ابراهیم بن احمد بن علی شاعر معروف به ابن ملا در حلب متولد شد و در 1032 هجری قمری درگذشت. او راست: حلبهالمفاضله و ابکار المعانی. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 10)
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ)
حسکه. شمعدان بلورین یا مسین. (دزی ج 1 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَ کَ)
ابن علی بن یوسف حلبی، ملقب به بدرالدین شافعی معروف به ابن السیوفی. در حلب 925 هجری قمری درگذشت. او راست: حاشیه بر شرح متوسط کافیهالنحو. (هدیهالعارفین ج 1 ص 289)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تافتۀ خانشاهی:
در هم کشم چو چین قبا روی از ملال
گر خاصک آورد که کند پوشش تنم.
نظام قاری (دیوان ص 119).
خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی
یا رب تو بلطف خویش بستان و بده.
نظام قاری (دیوان، ص 142).
یکی صوفک و خاصک دلپذیر
در آن خیل وامانده بی بارگیر.
نظام قاری (دیوان ص 185)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در روم شرقی واقع در 74 هزارگزی جنوب شرقی فلبه که در ساحل یکی از رودخانه های آن ناحیه قرار دارد واز توابع مریج میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
محله ای است در داخل خلیج استانبول واقع در ساحل شرقی آن خلیج، اهالی آن جا عموماً یهودی و ارمنی میباشند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قریه ای است بزرگ در ولایت بتلیس در جنوب شرقی حاکم نشین موسی، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قصبۀ کوچکی است در نیمه راه بین ادرنه و قرق کلیسا، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
یکی از شش حاکم نشینی است که ایالت روم شرقی را تشکیل می دهند و آن در قسمت جنوبی ایالت مزبور قرار دارد، خاصکوی از جنوب به ولایتهای سیروز و ادرنه و از جنوب شرقی به بخش ادرنه و از مشرق به اسمی و از شمال به زغزۀ قدیم واز مغرب به فلبه محدود است، این حاکم نشین به سه ناحیه بنامهای خاصکوی و خرمنلی و غابر و وه تقسیم میشود، زمین آن حاصلخیز است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ندیم. مقرب. (دزی ج 1 ص 346). دزی این کلمه را معرب خاصگی فارسی دانسته و کاف آن را کاف تصغیر فارسی پنداشته است. ولی این نظر صحیح نیست زیرا این لغت در فارسی خاصگی است و ما قبل یاء گاف است نه کاف و این گاف همواره در وقت اضافه شدن کلمه مختوم بهاء غیر ملفوظ بیاء مصدری یا الف و نون جمع بجای هاء غیر ملفوظ می آید. باید متوجه بود که این ابدال اصلاً در لغات فارسی واقع می شده نه در لغات عربی چه گاف در زبان پهلوی بجای هاء غیر ملفوظ کنونی می آمده است ولی بعدها اصل فوق در زبان فارسی تعمیم یافته و هر کلمه مختوم بهاء غیر ملفوظ را شامل شده است
لغت نامه دهخدا
(خاص صَ کی یَ)
مقربان. بندگان خاص. در فرهنگ دزی آمده است: این کلمه در زمان سلاطین ممالیک بر افرادی اطلاق میشده که پادشاهان و بزرگان را بگاه بیکاری و خلوت مشغول می کردند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَک ک)
رجل اصک، مرد سست زانو و سست پی پاشنه که در رفتن زانوی وی بر هم خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). آنکه زانوهایش در هم کوبد. (تاج المصادر بیهقی). آنکه زانویش در هم کوبد. مؤنث: صکّاء. ج، صک ّ. (از مهذب الاسماء). آنکه زانوهایش در هم کوبد در وقت رفتن. (زوزنی). آنکه زانوهای خود در هم فروکوبد در رفتار. (لغت خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَ صُک ک)
جمع واژۀ صک ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به صک ّ (معرب چک) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
معرب اسک. مرکز بلاد اسلاوهای اتریش است و آن شهر دژمانندی است واقع بر ساحل نهر دراوه نزدیک تلاقی آن به تونه، دارای 13000 تن سکنه و پایگاه های نظامی. در این شهر قلعه ایست که لئوپلد اول آنرا در قرن 17م. بنا کرده است. قلعۀ مزبور بتنهائی دارای 100 خانوار کشاورز است ولی روستاهایی نیز در اطراف آن وجوددارد. اصک دارای کارخانه های حریربافی است و هر سال در آن چهار بازار بزرگ برای خرید و فروش و چهارپایان و حبوب و کنب و آهن برپا میشود. هوای آن چندان سازگار نیست، بعلت بسیاری بیشتر بیشه ها و وقوع آن در میان دو نهر. و بر نهر دراوه آثار پلهایی دیده میشود که آنها را سلطان سلیم عثمانی برای گذشتن سپاهیان خویش ببلاد مجار ساخته است. (از ذیل معجم البلدان ص 304)
لغت نامه دهخدا
(صَکْ کا)
از قراء غوطه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
هوا. سکاک بالسین مثله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست زانو گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَکْ کَ)
سختی گرمای نیمروز و آن مضاف بسوی عمی آید. گویند لقیته صکه عمی، یعنی دیدم او را در شدت گرمای نیم روز. عمی نام مردی است از عمالقه که غارت کرد قومی را در نیم روز و از بن برکند آنها را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَ یَ)
لازم گرفتن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
کوفت سخت به سنگ و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُکْ کَ)
سپل شتر و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن کسی را و راندن، گرفتن اسب لگام را بدندان و دراز کردن گردن را، صکمه صواکم الدهر، یعنی رسید او را سختیهای زمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصک
تصویر مصک
کلون در، شب بند، نیرو مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصک
تصویر اصک
سست پای سست زانو توانا نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاصک
تصویر رقاصک
رقاص کوچک، پاندول رقاص ساعت یافرک وشتک رقاص کوچک، پاندول ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصک
تصویر بصک
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چک نویس، کسی که قباله های شرعی نویسد از ریشه پارسی چک نویس چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را. کسی که قباله های شرعی نویسد قباله نویس چک نویس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صک، از ریشه پارسی چک ها چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صکیک
تصویر صکیک
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاصک
تصویر رقاصک
((رَ قَّ صَ))
پاندول ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صکاک
تصویر صکاک
((صَ کّ))
کسی که قباله های شرعی نویسد، قباله نویس، چک نویس
فرهنگ فارسی معین