جدول جو
جدول جو

معنی صوه - جستجوی لغت در جدول جو

صوه
(صُوْ وَ)
جماعت ددگان. (منتهی الارب) ، سنگ یا سنگ تودۀ بر راه بجهت نشان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، زمین بلند درشت، باد مختلف، بفارسی باد راغه است، آواز کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوه
تصویر آوه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صوب
تصویر صوب
جهت، طرف، جانب، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهوه
تصویر صهوه
جای نشستن سوار بر پشت اسب، میان پشت اسب، کنایه از جای نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صره
تصویر صره
کیسه ای که در آن دینار و درهم می ریختند، کیسۀ پول، همیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صله
تصویر صله
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند
صلۀ رحم: دید و بازدید و احوال پرسی از خویشاوندان، نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان، اتحاد و پیوستگی خویشاوندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صور
تصویر صور
بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، بوغ، برغو
صور اسرافیل: در روایات، شیپوری که اسرافیل در روز رستاخیز دو نوبت در آن می دمد، در مرتبۀ اول همۀ زندگان می میرند و در بار دوم تمام مردگان زنده می شوند، برای مثال خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل / غریو سبحۀ رضوان و زیور حورا (خاقانی - لغت نامه - صور اسرافیل)
صور صبحگاهی: کنایه از آه، ناله، زاری و فغان هنگام صبح، برای مثال به صور صبحگاهی بر شکافم / صلیب روزن این بام خضرا (خاقانی - ۲۴)
صور نیم شبی: کنایه از آه، ناله، زاری و فغان در نیم شب، برای مثال به صور نیم شبی در شکن رواق فلک / به ناوک سحری برشکن مصاف قضا (خاقانی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توه
تصویر توه
تباه، ضایع، فاسد، نابود، زبون، کم ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صور
تصویر صور
صورتها، چهره ها، جمع واژۀ صورت
صور فلکی: در علم نجوم صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوت
تصویر صوت
صدا، در موسیقی نغمه، آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوه
تصویر آوه
آوخ، آه، وای، دریغ، دریغا
فرهنگ فارسی عمید
(بَ وَ)
اخگر. خدره. خدرک: مافی الرماد بصوه، یعنی نیست در خاکستر اخگر و نه خدرک آتش. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
موضعی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکنت و ثروت. (ناظم الاطباء). مایه و مال و با آوردن، بردن، داشتن، ساختن و یافتن ترکیب شود. سرمایه. رجوع به ارمغان آصفی شود، اسباب و متاع و ملک. (ناظم الاطباء). مال و اسباب. (غیاث). کالا:
نجهد از برتیغت نه غضنفر نه پلنگ
ندمد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
منوچهری.
در عیان عنبر فشاند در نهان لؤلؤ خورد
عنبر است او را بضاعت لؤلؤ است او را جهاز.
منوچهری.
جهان را عقل راه کاروان دید
بضاعتهاش خوان استخوان دید.
مسعودسعد.
تا من دستور دولت ابوالقاسم... و زیف این بضاعت پیش امیر به امیری بر کار کنم. (ترجمه تاریخ یمینی).
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولی
در شهر آبگینه فروش است و گوهری.
سعدی.
بضاعت نیاوردم الا امید
خدایا ز عفوم مکن ناامید.
سعدی.
از تن بیدل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید. (سعدی).... همه شب نیارامید از سخنهای با خشونت گفتن که فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان. (گلستان).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایۀ طاعتی ندارم.
(گلستان).
... همچنین مجلس وعظ چو کلبۀ بزاز است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری. (گلستان). عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. (گلستان).
- با بضاعت، ثروتمند. مالدار. چیزدار بامکنت. سرمایه دار. ضد بی بضاعت.
- بضاعت مزجات، سرمایۀ اندک. سرمایۀ کم:
یا ایها العزیز بخوان در سجود شکر
جان برفشان بضاعت مزجات کهتری.
خاقانی.
اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده.
(گلستان).
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
سعدی (طیبات).
و رجوع به بضاعه و بضاعات مزجات شود.
- بی بضاعت، پریشان. فقیر. محتاج. (ناظم الاطباء). بیمایه. کم مایه. اندک مایه. کم سرمایه. بی چیز. ضد با بضاعت: فلانی آدم بی بضاعتی است. (فرهنگ نظام).
ز لطفت همین چشم داریم نیز
برین بی بضاعت ببخش ای عزیز.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح فقه) در تداول فقه، آن است که مالی بدیگری بدهند که آن رابکار اندازد با قید به اینکه هرچه سود بدست آید صاحب مال را باشد. و عامل را چیزی نباشد بدانکه تسلیم مال بغیر برای آنکه در آن تصرف کند. و صاحب مال را درآن تصرفی نباشد و آن بر سه گونه است: اول آنکه تمامی سود صاحبمال را باشد و عامل را حقی از سود نباشد. زیرا که غیر در این مورد تبرعاً این عمل را پذیرفته و در تصرف و عمل منتزع باشد، و این نوع را بضاعت نامند. دوم آن است که تمامی سود غیر را که عامل است باشد، و آنرا قرض گویند. سوم آنکه سود بین صاحب مال و غیرمشترک باشد، برحسب شروطی که بین آنها مبادله شده، و آنرا مضاربه گویند. هکذا فی الهدایه و غیرها. و اینکه در ضمن تعریف گفتیم و صاحب مال را تصرفی در مال نباشد برای آن بود که اگر صاحب مال و غیر با یکدیگر شریک باشند، آن عقد شرکت است که بر مفاوضه و عنان و وجوه و تقبل تقسیم میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شرکت شود
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی سده سده (قرن)، جشن سده ماه، یک صد سال قرن، یادبودی که به مناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخصی یا خدوث و تاسیس امری گیرند، واحدی مرکب از صد تن سرباز یا چریک سده، جمع (غلط) صدجات
فرهنگ لغت هوشیار
ترندک ترترک تز چکاوک گازرک سنگانه از پرندگان هر پرنده کوچک و خواننده به اندازه یک گنجشک را گویند، گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
آفریدن، فرو رفتن آب بزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوف
تصویر صوف
پشم گوسفند، و یا بعضی از حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
پاره پشم تکه پشم، زنانه کار مردی که کارهای زنانه انجام دهد به ویژه در خانه بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوق
تصویر صوق
راندن از پس بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صول
تصویر صول
تاختن، دست درازی، برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
دلاور مرد پا بر جا، شیر بیشه، مار نر، خار پشت ماده، در پوش در بند
فرهنگ لغت هوشیار
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت عطا دادن، بخشش انعام، عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را، جمع صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوه
تصویر اوه
آه، آوه خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوه
تصویر حوه
گندمگونی، رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توه
تصویر توه
تباه، ضایع
فرهنگ لغت هوشیار
مشابهت مانندی، نحاس اصفر، شبه مثل، جمع اشباه. زیبایی، زشتی از واژگان دو پهلو، درازی گردن، سر بلندی، چشم زخم، آزمندی دل، نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحه
تصویر صحه
صحت درفارسی ویچورتی تیداک تندرستی، بهبودی، درستی بی آکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفه
تصویر صفه
ایوان، شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوه
تصویر صفوه
برگزیدگی، برگزیدن، پالودن، روشن و ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صروه
تصویر صروه
لاله مرداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صره
تصویر صره
همیان همیان در هم و مانند آن کیسه سیم و زر، جمع صرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوعه
تصویر صوعه
صاع بنگرید به صاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفه
تصویر صفه
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره