جدول جو
جدول جو

معنی صوفیگری - جستجوی لغت در جدول جو

صوفیگری
صوفی بودن، تصوف
تصویری از صوفیگری
تصویر صوفیگری
فرهنگ فارسی عمید
صوفیگری
(گَ)
صوفیی. تصوف. صوفی بودن:
کند حق صوفیگری را ادا
به یک چشم بیند بشاه و گدا.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صوفیگری
سوفیگری صوفیی تصوف صوفی بودن
تصویری از صوفیگری
تصویر صوفیگری
فرهنگ لغت هوشیار
صوفیگری
((گَ))
تصوف
تصویری از صوفیگری
تصویر صوفیگری
فرهنگ فارسی معین
صوفیگری
تصوف، درویشی، پشمینه پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صورتگری
تصویر صورتگری
تصویرسازی، نقاشی، برای مثال دهد نطفه را صورتی چون پری / که کرده ست بر آب صورتگری (سعدی۱ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به صوفیئی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ)
روفته گری. رفته گری. رفتگری. عمل و شغل رفتگر. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگر و روفتگر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جونپوری. از شعرای هندوستان و از مردم جونپور است. آذر بیگدلی از تقی اوحدی آرد: وی با عدم رجولیت کدخدا شده و از طعنۀ مردم زن و خود را کارد زده کشت و گوید: بزعم فقیر صاحب این مطلع باید شعر بسیار داشته باشد به هر حال این مطلع از او است که بنظر رسیده:
ز عشق زادم و عشقم بکشت زار دریغ
خبر نداد به رستم کسی که سهرابم.
(آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هندوستان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
ابن مولانا دیلمی یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین است. از اوست:
ز پیام من جوابی نشنیده قاصد اما
دهدم به این تسلی که ندیده ام هنوزش.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حروف صفیری، رجوع به صفیره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است جزء دهستان زنجان رود بخش مرکزی شهرستان زنجان، واقع در 67 هزارگزی شمال باختری زنجان و 6 هزارگزی راه عمومی تبریز به زنجان. این دهکده کوهستانی و هوای آن سردسیر است. 75 تن سکنه دارد. آب آن از قنات، محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
صوفیی، صوفیگری، تصوف:
صوفیئی باشد بنزد این لئام
الخیاطه و اللواطه والسلام،
مولوی،
رجوع به صوفی و صوفیه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عمل کردن چون لولی. تباهکاری زن.
- امثال:
لولی گری تخم نیست که بکارند.
هرکه لولیگری کرد لولی است
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
نقاشی. تصویرسازی. عمل صورتگر:
به صورتگری گفت پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم.
فردوسی.
به صورتگری دست برده زمانی
به گندآوری گوی برده ز آزر.
فرخی.
اگر لاله پرنور شد چون ستاره
جز از وی نپذرفت صورتگری را.
ناصرخسرو.
و اول کسی که نقاشی و صورتگری فرمود او بود (جمشید). (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32).
شنیدم که مانی به صورتگری
ز ری سوی چین شد به پیغمبری.
نظامی.
صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 41 هزارگزی شمال باختری ماکو و 2 هزارگزی باختر شوسۀ پیراحمدکندی. این دهکده در جلگه واقع و هوای آن سردسیر و سالم است. 119 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه است. محصول آنجا غلات، بزرک. شغل اهالی زارعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. از شوسۀ پیر احمد کندی میتوان بدانجا اتومبیل برد. راه دهکده ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو گَ)
غرشمالی. ارقگی. (فرهنگ فارسی معین). سروصدا کردن. داد و بیداد راه انداختن. پررویی کردن و فحش دادن و فضاحت کردن زنان در موقع نزاع. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده).
- کولیگری راه انداختن، در تداول عامه، داد و فریاد بیهود کردن. غرشمالی کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- کولیگری کردن، داد و فریاد کردن زن یا دختر. داد و فریاد کردن زن برای پیش بردن مقصودی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کولی بازی درآوردن.
، فسق وفجور. (آنندراج از سفرنامۀ شاه ایران)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوچیگری
تصویر هوچیگری
هو گری
فرهنگ لغت هوشیار
غرشمالی ارقگی: هان پدر سوخته بیحیا با کولیگری و نانجیب بازی هنوز هیچ نشده میخواهی بسیم آخر بزنی ک یا کولیگری راه انداختن، داد و فریاد بیهوده کردن غرشمالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویگری
تصویر رویگری
عمل و شغل رویگر صفاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورتگری
تصویر صورتگری
عمل و شعل صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفیی
تصویر صوفیی
صوفیگری تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویگری
تصویر رویگری
((گَ))
عمل و شغل رویگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوفی گری
تصویر صوفی گری
سوفی گری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویرسازی، تصویرگری، چهره نگاری، نقاشی، نگارگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیله گری، مکاری، ناقلابازی، بدطینتی، بدجنسی، مردم آزاری، شرارت
متضاد: ساده لوحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد