بسیارپشم شدن گوسپند. (منتهی الارب). بسیارپشم شدن گوسفند پس از اندکی. (تاج المصادر بیهقی) ، میل کردن و به یکسو رفتن تیر از نشانه. (منتهی الارب). کژ شدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
بسیارپشم شدن گوسپند. (منتهی الارب). بسیارپشم شدن گوسفند پس از اندکی. (تاج المصادر بیهقی) ، میل کردن و به یکسو رفتن تیر از نشانه. (منتهی الارب). کژ شدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
زمینی که شاؤل در آنجا وارد گشته و در یکی از شهرهای غیرمذکور آن سموئیل را ملاقات نمود. (اول سموئیل 9:5 و 6) و محققین و دانشمندان غالباً در این سفر شاؤل حیران و متفکرند و بهیچوجه معلوم نیست که از کجا شروع نموده به کجا منتهی میشود و برخی را گمان چنانست که صوبا که بمسافت هفت میل بطرف مغرب اورشلیم و پنج میل به جنوب غربی بنی شموئیل میباشد صوف است. (قاموس کتاب مقدس)
زمینی که شاؤل در آنجا وارد گشته و در یکی از شهرهای غیرمذکور آن سموئیل را ملاقات نمود. (اول سموئیل 9:5 و 6) و محققین و دانشمندان غالباً در این سفر شاؤل حیران و متفکرند و بهیچوجه معلوم نیست که از کجا شروع نموده به کجا منتهی میشود و برخی را گمان چنانست که صوبا که بمسافت هفت میل بطرف مغرب اورشلیم و پنج میل به جنوب غربی بنی شموئیل میباشد صوف است. (قاموس کتاب مقدس)
پشم گوسفند. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ علائی) (مهذب الاسماء). پشم، عهن. ج، اصواف. پشم بعضی حیوانات. (غیاث اللغات). در اختیارات بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و پشم سوخته خشک بود در سیم و مجفف. صفت سوختن آن مانند سوختن ابریشم بود بگیرند دیگ آهنی یاکواریی نو، و کواری دیگ سفالی را گویند بزبان شیرازی و اگر کواری بود بهتر بود و پشم را بشویند و شانه کنند و در دیگ نهند و بر سر آتش نهند و طبقی که سوراخ داشته باشد بر سر آن نهند تا آن زمان که سوخته گردد. ریشها را نافع بود و گوشت زیاد که در ریشها بود بخورد و پشم ناسوخته که چرکین باشد چون با زیت و سرکه تر کنند و با شراب ضماد کنند با جراحتهای چرکین در ابتداء آن، موافق بود و بر جائی که ضرب زده باشند یااستخوان شکسته باشد همچنین و چون با سرکه و روغن گل تر کنند صداع و درد چشم و مجموع اعضا را نافع بود وشریف گوید: خرقۀ صوف چون بر گردن روندگان بندند خستگی بر ایشان کار نکند و هیچ زحمت نرسد. رازی گوید: چون بپوشند صوفی که گوشت آن گرگ خورده باشد، حکه در بدن آن کس پیدا گردد. (اختیارات بدیعی) : از صوف صفای دل نمی یابم از درد مغان صفا همی جویم. عطار. ای بسازراق گول بی وقوف از ره مردان ندیده جز که صوف. مولوی. هست صوفی آنکه شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دب. مولوی. سگ نخواهد کرد شیری در شکار گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف. ابن یمین. ، نوعی از جامۀ گندۀ پشمی. (غیاث اللغات) : از وی [مصر جامه ها خیزد... چون صوف مصری. (حدود العالم). اینکه در دکانها آورده اند صوف و طاقین مربع بیشمار. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). مشکین لباس صوف که باریک بوده است فکر و خیال آن به شب تار می کند. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). - اخذت بصوف رقبته، گرفتم پوست گردن آنرا. (منتهی الارب). - اعطاه بصوف رقبته، داد او را همه، یا رایگان و بی قیمت داد. (منتهی الارب)
پشم گوسفند. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ علائی) (مهذب الاسماء). پشم، عِهْن. ج، اَصواف. پشم بعضی حیوانات. (غیاث اللغات). در اختیارات بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و پشم سوخته خشک بود در سیم و مجفف. صفت سوختن آن مانند سوختن ابریشم بود بگیرند دیگ آهنی یاکواریی نو، و کواری دیگ سفالی را گویند بزبان شیرازی و اگر کواری بود بهتر بود و پشم را بشویند و شانه کنند و در دیگ نهند و بر سر آتش نهند و طبقی که سوراخ داشته باشد بر سر آن نهند تا آن زمان که سوخته گردد. ریشها را نافع بود و گوشت زیاد که در ریشها بود بخورد و پشم ناسوخته که چرکین باشد چون با زیت و سرکه تر کنند و با شراب ضماد کنند با جراحتهای چرکین در ابتداء آن، موافق بود و بر جائی که ضرب زده باشند یااستخوان شکسته باشد همچنین و چون با سرکه و روغن گل تر کنند صداع و درد چشم و مجموع اعضا را نافع بود وشریف گوید: خرقۀ صوف چون بر گردن روندگان بندند خستگی بر ایشان کار نکند و هیچ زحمت نرسد. رازی گوید: چون بپوشند صوفی که گوشت آن گرگ خورده باشد، حکه در بدن آن کس پیدا گردد. (اختیارات بدیعی) : از صوف صفای دل نمی یابم از درد مغان صفا همی جویم. عطار. ای بسازراق گول بی وقوف از ره مردان ندیده جز که صوف. مولوی. هست صوفی آنکه شد صفوت طلب نه لباس صوف و خیاطی و دب. مولوی. سگ نخواهد کرد شیری در شکار گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف. ابن یمین. ، نوعی از جامۀ گندۀ پشمی. (غیاث اللغات) : از وی [مصر جامه ها خیزد... چون صوف مصری. (حدود العالم). اینکه در دکانها آورده اند صوف و طاقین مربع بیشمار. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). مشکین لباس صوف که باریک بوده است فکر و خیال آن به شب تار می کند. نظام قاری (دیوان البسه ص 27). - اَخذت ُ بصوف رقبته، گرفتم پوست گردن آنرا. (منتهی الارب). - اعطاه بصوف رقبته، داد او را همه، یا رایگان و بی قیمت داد. (منتهی الارب)
طریقه و مسلکی که پیروان آن به احتراز از خواهش های نفسانی و اعراض از ماسوی اللّه دلالت می شوند. اهل تصوف برای رسیدن به حقیقت باید ریاضت هایی تحمل کنند و مراحلی به نام مراحل سلوک را بپیمایند و پیر یا مرشد آنان را در پیمودن این مراحل مدد می کند، پشمینه پوش شدن، صوفی شدن
طریقه و مسلکی که پیروان آن به احتراز از خواهش های نفسانی و اعراض از ماسوی اللّه دلالت می شوند. اهل تصوف برای رسیدن به حقیقت باید ریاضت هایی تحمل کنند و مراحلی به نام مراحل سلوک را بپیمایند و پیر یا مرشد آنان را در پیمودن این مراحل مدد می کند، پشمینه پوش شدن، صوفی شدن
مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است، طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است، این مطلع از اوست: نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل ترسم آشفته شود طبع تو از زاری دل، (مجالس النفائس ص 86)، رجوع به همان کتاب ص 260 شود منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبۀ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است: بهار امروز با سامان صد میخانه می آید بدوش بیخودی چون بوی گل مستانه می آید، (قاموس الاعلام ترکی) از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست، از اوست: صوفی بهوای نرگس جادوئی همواره بخاک عجز دارد روئی بهر دل من ترنج غبغب کافی است صفرای مرا میشکند لیموئی، (قاموس الاعلام ترکی) پیر محمد، از مشاهیر خوشنویسان قرن نهم هجری و از مردم بخارا است و 44 مصحف شریف نوشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است، طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است، این مطلع از اوست: نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل ترسم آشفته شود طبع تو از زاری دل، (مجالس النفائس ص 86)، رجوع به همان کتاب ص 260 شود منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبۀ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است: بهار امروز با سامان صد میخانه می آید بدوش بیخودی چون بوی گل مستانه می آید، (قاموس الاعلام ترکی) از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست، از اوست: صوفی بهوای نرگس جادوئی همواره بخاک عجز دارد روئی بهر دل من ترنج غبغب کافی است صفرای مرا میشکند لیموئی، (قاموس الاعلام ترکی) پیر محمد، از مشاهیر خوشنویسان قرن نهم هجری و از مردم بخارا است و 44 مصحف شریف نوشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
تصغیر صوف. (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری) : صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتنک کلی و کلفتن و سالو و روسی انصار. نظام قاری (دیوان البسه ص 15). رجوع به صوف شود
تصغیر صوف. (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری) : صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتنک کلی و کلفتن و سالو و روسی انصار. نظام قاری (دیوان البسه ص 15). رجوع به صوف شود
پدر قبیله ای است از مضر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بنی صوفه در تمام دورۀ سلطۀ بنی جرهم و بنی خزاعه سه چیز از مراسم حج را بعهده داشتند: اجازۀ عرفات، افاضۀ از مزدلفه، اجازۀ ازمنی. (تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 1 ص 43)
پدر قبیله ای است از مضر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بنی صوفه در تمام دورۀ سلطۀ بنی جرهم و بنی خزاعه سه چیز از مراسم حج را بعهده داشتند: اجازۀ عرفات، افاضۀ از مزدلفه، اجازۀ ازمنی. (تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 1 ص 43)
دهی است از دهستان قره قویون بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 8 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ مرکن به شوط، در دره واقع و کوهستانی می باشد، هوای آن معتدل و مالاریائی است، 1059 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات، پنبه، انگور و کشمش، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد، این ده دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان قره قویون بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 8 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ مرکن به شوط، در دره واقع و کوهستانی می باشد، هوای آن معتدل و مالاریائی است، 1059 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات، پنبه، انگور و کشمش، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد، این ده دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
پیرو طریقۀ تصوف، پشمینه پوش، یک تن از صوفیه: دل از عیب صافی و صوفی به نام به درویشی اندر شده شادکام، فردوسی، مرد صوفی تصلفی نبود خود تصوف تکلفی نبود، سنائی، واینک پی موافقت صف صوفیان صوف سپید بر تن مشرق دریده اند، خاقانی، دیر یابد صوفی آز از روزگار زین سبب صوفی بود بسیارخوار، مولوی، بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی، سعدی، مطربان گوئی در آوازند و صوفی در سماع شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی، ؟ رجوع به صوفیه شود
پیرو طریقۀ تصوف، پشمینه پوش، یک تن از صوفیه: دل از عیب صافی و صوفی به نام به درویشی اندر شده شادکام، فردوسی، مرد صوفی تصلفی نبود خود تصوف تکلفی نبود، سنائی، واینک پی موافقت صف صوفیان صوف سپید بر تن مشرق دریده اند، خاقانی، دیر یابد صوفی آز از روزگار زین سبب صوفی بود بسیارخوار، مولوی، بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی، سعدی، مطربان گوئی در آوازند و صوفی در سماع شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی، ؟ رجوع به صوفیه شود
شتر ماده ای که بعد مدت حمل بیک ماه زاید یعنی سیزده ماه، جزور، شتر ماده ای که بعد از مدت حمل بدو ماه زاید بمعنی چهارده ماه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که ماه نهم بچه اندازد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
شتر ماده ای که بعد مدت حمل بیک ماه زاید یعنی سیزده ماه، جزور، شتر ماده ای که بعد از مدت حمل بدو ماه زاید بمعنی چهارده ماه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که ماه نهم بچه اندازد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
به مذهب صوفیه درآمدن مرد. (ناظم الاطباء). صوفی شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، خوی صوفیه گرفتن و متصوف شدن. (از اقرب الموارد) ، پشمینه پوشیدن. مأخوذ از صوف بالضم که بمعنی پشم و نوعی از پشمینه و به اصطلاح از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیاء عالم را مظهر حق دانستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش های نفسانی پاک شده و اشیای عالم رامظهر حق میدانند و گویند در زمان سابق این طایفه صوف میپوشیدند لهذا کلمه تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نموده اند و یا آنکه آن کلمه میتواند مشتق ازصوف باشد که بمعنی یک سو شدن و رو گردانیدن است چه آنان از ماسوی اﷲ یک سو شده و رو گردانیده اند. (ناظم الاطباء). رجوع به صوفیه شود: یکی را از مشایخ پرسیدند که حقیقت تصوف چیست ؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروزطایفه ای اند بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). گر دیگر آن نگار قباپوش بگذرد ما نیز جامه های تصوف قبا کنیم. سعدی. او را در زی ّ تصوف ریاستی بتمکین و حکمی به اعلاء علیین راست شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 429). - اهل تصوف، صوفیه. (ناظم الاطباء). - علم تصوف، علمی که در آن بحث میشود از اعراض از ماسوی اﷲ و وصول به حق. (ناظم الاطباء)
به مذهب صوفیه درآمدن مرد. (ناظم الاطباء). صوفی شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، خوی صوفیه گرفتن و متصوف شدن. (از اقرب الموارد) ، پشمینه پوشیدن. مأخوذ از صوف بالضم که بمعنی پشم و نوعی از پشمینه و به اصطلاح از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیاء عالم را مظهر حق دانستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش های نفسانی پاک شده و اشیای عالم رامظهر حق میدانند و گویند در زمان سابق این طایفه صوف میپوشیدند لهذا کلمه تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نموده اند و یا آنکه آن کلمه میتواند مشتق ازصوف باشد که بمعنی یک سو شدن و رو گردانیدن است چه آنان از ماسوی اﷲ یک سو شده و رو گردانیده اند. (ناظم الاطباء). رجوع به صوفیه شود: یکی را از مشایخ پرسیدند که حقیقت تصوف چیست ؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروزطایفه ای اند بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان). گر دیگر آن نگار قباپوش بگذرد ما نیز جامه های تصوف قبا کنیم. سعدی. او را در زی ّ تصوف ریاستی بتمکین و حکمی به اعلاء علیین راست شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 429). - اهل تصوف، صوفیه. (ناظم الاطباء). - علم تصوف، علمی که در آن بحث میشود از اعراض از ماسوی اﷲ و وصول به حق. (ناظم الاطباء)
یکی از رفقای ایوب است (ایوب 2:11) و چونکه در کتاب ایوب صوفر نعماتی خوانده شده است معلوم میشود که از نعمه بوده است (صحیفۀ یوشع 15:41) که یکی از شهرهای یهود است. (قاموس کتاب مقدس)
یکی از رفقای ایوب است (ایوب 2:11) و چونکه در کتاب ایوب صوفر نعماتی خوانده شده است معلوم میشود که از نعمه بوده است (صحیفۀ یوشع 15:41) که یکی از شهرهای یهود است. (قاموس کتاب مقدس)