جدول جو
جدول جو

معنی صوف - جستجوی لغت در جدول جو

صوف
پشم، لباس پشمی
تصویری از صوف
تصویر صوف
فرهنگ فارسی عمید
صوف
(ثَجْوْ)
بسیارپشم شدن گوسپند. (منتهی الارب). بسیارپشم شدن گوسفند پس از اندکی. (تاج المصادر بیهقی) ، میل کردن و به یکسو رفتن تیر از نشانه. (منتهی الارب). کژ شدن تیر از نشانه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
صوف
(صَ وِ)
قچقار بسیارپشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صوف
لاوی قهائی که یکی از اجداد شموئیل بود. (اول سموئیل 1:1 و اول تواریخ ایام 6:35) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
صوف
زمینی که شاؤل در آنجا وارد گشته و در یکی از شهرهای غیرمذکور آن سموئیل را ملاقات نمود. (اول سموئیل 9:5 و 6) و محققین و دانشمندان غالباً در این سفر شاؤل حیران و متفکرند و بهیچوجه معلوم نیست که از کجا شروع نموده به کجا منتهی میشود و برخی را گمان چنانست که صوبا که بمسافت هفت میل بطرف مغرب اورشلیم و پنج میل به جنوب غربی بنی شموئیل میباشد صوف است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
صوف
پشم گوسفند. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ علائی) (مهذب الاسماء). پشم، عهن. ج، اصواف. پشم بعضی حیوانات. (غیاث اللغات). در اختیارات بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و پشم سوخته خشک بود در سیم و مجفف. صفت سوختن آن مانند سوختن ابریشم بود بگیرند دیگ آهنی یاکواریی نو، و کواری دیگ سفالی را گویند بزبان شیرازی و اگر کواری بود بهتر بود و پشم را بشویند و شانه کنند و در دیگ نهند و بر سر آتش نهند و طبقی که سوراخ داشته باشد بر سر آن نهند تا آن زمان که سوخته گردد. ریشها را نافع بود و گوشت زیاد که در ریشها بود بخورد و پشم ناسوخته که چرکین باشد چون با زیت و سرکه تر کنند و با شراب ضماد کنند با جراحتهای چرکین در ابتداء آن، موافق بود و بر جائی که ضرب زده باشند یااستخوان شکسته باشد همچنین و چون با سرکه و روغن گل تر کنند صداع و درد چشم و مجموع اعضا را نافع بود وشریف گوید: خرقۀ صوف چون بر گردن روندگان بندند خستگی بر ایشان کار نکند و هیچ زحمت نرسد. رازی گوید: چون بپوشند صوفی که گوشت آن گرگ خورده باشد، حکه در بدن آن کس پیدا گردد. (اختیارات بدیعی) :
از صوف صفای دل نمی یابم
از درد مغان صفا همی جویم.
عطار.
ای بسازراق گول بی وقوف
از ره مردان ندیده جز که صوف.
مولوی.
هست صوفی آنکه شد صفوت طلب
نه لباس صوف و خیاطی و دب.
مولوی.
سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف.
ابن یمین.
، نوعی از جامۀ گندۀ پشمی. (غیاث اللغات) : از وی [مصر جامه ها خیزد... چون صوف مصری. (حدود العالم).
اینکه در دکانها آورده اند
صوف و طاقین مربع بیشمار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 27).
مشکین لباس صوف که باریک بوده است
فکر و خیال آن به شب تار می کند.
نظام قاری (دیوان البسه ص 27).
- اخذت بصوف رقبته، گرفتم پوست گردن آنرا. (منتهی الارب).
- اعطاه بصوف رقبته، داد او را همه، یا رایگان و بی قیمت داد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صوف
پشم گوسفند، و یا بعضی از حیوانات
تصویری از صوف
تصویر صوف
فرهنگ لغت هوشیار
صوف
پشم، از جنس پشم
تصویری از صوف
تصویر صوف
فرهنگ فارسی معین
صوف
پشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صوف
دیدن جامه صوف به خواب، منفعت است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوفیا
تصویر صوفیا
(دخترانه)
نوایی در موسیقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پیرو طریقۀ تصوف، برای مثال دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی - ۵/۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
طریقه و مسلکی که پیروان آن به احتراز از خواهش های نفسانی و اعراض از ماسوی اللّه دلالت می شوند. اهل تصوف برای رسیدن به حقیقت باید ریاضت هایی تحمل کنند و مراحلی به نام مراحل سلوک را بپیمایند و پیر یا مرشد آنان را در پیمودن این مراحل مدد می کند، پشمینه پوش شدن، صوفی شدن
فرهنگ فارسی عمید
مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است، طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است، این مطلع از اوست:
نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل
ترسم آشفته شود طبع تو از زاری دل،
(مجالس النفائس ص 86)،
رجوع به همان کتاب ص 260 شود
منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبۀ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است:
بهار امروز با سامان صد میخانه می آید
بدوش بیخودی چون بوی گل مستانه می آید،
(قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست، از اوست:
صوفی بهوای نرگس جادوئی
همواره بخاک عجز دارد روئی
بهر دل من ترنج غبغب کافی است
صفرای مرا میشکند لیموئی،
(قاموس الاعلام ترکی)
پیر محمد، از مشاهیر خوشنویسان قرن نهم هجری و از مردم بخارا است و 44 مصحف شریف نوشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تصغیر صوف. (فرهنگ لغات دیوان البسۀ نظام قاری) :
صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتنک
کلی و کلفتن و سالو و روسی انصار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 15).
رجوع به صوف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پدر قبیله ای است از مضر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بنی صوفه در تمام دورۀ سلطۀ بنی جرهم و بنی خزاعه سه چیز از مراسم حج را بعهده داشتند: اجازۀ عرفات، افاضۀ از مزدلفه، اجازۀ ازمنی. (تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 1 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پشم گوسفند و آن اخص است از صوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شیخک، سبحه، خلیفه، امام، محراب، دانۀ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد
لغت نامه دهخدا
شاخه ای از تیره بسحاق هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قره قویون بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 8 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ مرکن به شوط، در دره واقع و کوهستانی می باشد، هوای آن معتدل و مالاریائی است، 1059 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات، پنبه، انگور و کشمش، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد، این ده دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پیرو طریقۀ تصوف، پشمینه پوش، یک تن از صوفیه:
دل از عیب صافی و صوفی به نام
به درویشی اندر شده شادکام،
فردوسی،
مرد صوفی تصلفی نبود
خود تصوف تکلفی نبود،
سنائی،
واینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سپید بر تن مشرق دریده اند،
خاقانی،
دیر یابد صوفی آز از روزگار
زین سبب صوفی بود بسیارخوار،
مولوی،
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی،
سعدی،
مطربان گوئی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی،
؟
رجوع به صوفیه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شتر ماده ای که بعد مدت حمل بیک ماه زاید یعنی سیزده ماه، جزور، شتر ماده ای که بعد از مدت حمل بدو ماه زاید بمعنی چهارده ماه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که ماه نهم بچه اندازد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
کبش اصوف، بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به مذهب صوفیه درآمدن مرد. (ناظم الاطباء). صوفی شدن مرد. (از اقرب الموارد) ، خوی صوفیه گرفتن و متصوف شدن. (از اقرب الموارد) ، پشمینه پوشیدن. مأخوذ از صوف بالضم که بمعنی پشم و نوعی از پشمینه و به اصطلاح از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیاء عالم را مظهر حق دانستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش های نفسانی پاک شده و اشیای عالم رامظهر حق میدانند و گویند در زمان سابق این طایفه صوف میپوشیدند لهذا کلمه تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نموده اند و یا آنکه آن کلمه میتواند مشتق ازصوف باشد که بمعنی یک سو شدن و رو گردانیدن است چه آنان از ماسوی اﷲ یک سو شده و رو گردانیده اند. (ناظم الاطباء). رجوع به صوفیه شود: یکی را از مشایخ پرسیدند که حقیقت تصوف چیست ؟ گفت پیش از این طایفه ای بودند در جهان بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروزطایفه ای اند بصورت جمع و بمعنی پراکنده. (گلستان).
گر دیگر آن نگار قباپوش بگذرد
ما نیز جامه های تصوف قبا کنیم.
سعدی.
او را در زی ّ تصوف ریاستی بتمکین و حکمی به اعلاء علیین راست شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 429).
- اهل تصوف، صوفیه. (ناظم الاطباء).
- علم تصوف، علمی که در آن بحث میشود از اعراض از ماسوی اﷲ و وصول به حق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن خردشرم و یا تنگ شرم. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازآنندراج). زن تنگ اندام. ج، رصف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
یکی از رفقای ایوب است (ایوب 2:11) و چونکه در کتاب ایوب صوفر نعماتی خوانده شده است معلوم میشود که از نعمه بوده است (صحیفۀ یوشع 15:41) که یکی از شهرهای یهود است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصوف
تصویر تصوف
به مذهب صوفیه در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصوف
تصویر اصوف
پر پشم تر پشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
پاره پشم تکه پشم، زنانه کار مردی که کارهای زنانه انجام دهد به ویژه در خانه بویه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پیرو طریقه تصوف، پشمینه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوف
تصویر تصوف
((تَ صَ وُّ))
صوفی شدن، به عرفان پرداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پشمینه پوش، پیرو طریقه تصوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوفی گری
تصویر صوفی گری
سوفی گری
فرهنگ واژه فارسی سره
پشمینه پوش، درویش، سالک، عارف، متصوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سلوک، عرفان، پشمینه پوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری، حکمت، عرفان، طریقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد