جدول جو
جدول جو

معنی صوعن - جستجوی لغت در جدول جو

صوعن
محل قدم یا جداکننده، شهری در ساحل دریای مصر، یونانی ها طانس نامیده و فعلاًآنرا صان گویند و بر یکی از فروع نیل واقع و در طرف شرقی آن همواره وسعت و فراخی است که آنرا بلاد صوعن نامند. (مزامیر 78:12) پوشیده نماند که صوعن شهر قدیمی است که تخمیناً هفت سال بعد از حبرون بنا شد. (سفر اعداد 13:22). و مینشو میگوید: شهری بود و مسمی به فرص که سلاطین مصر آنرا حصاردار نموده و در آن دویست و چهل هزار مردان جنگی می بود و گمان دارند که این همان شهری است که مذاکرات فیمابین موسی و فرعون که درسفر خروج مذکور است، در آن واقع شد و در (مزمور 78:12 و 13) مذکور است که عجایب و معجزات خدای تعالی در بلاد صوعن واقع شد و صوعن در زمان حضرت اشعیای نبی یکی از شهرهای عمده مصر بود. (اشعیا 19:11 و 23 و 30:4). چونکه در این آیات حضرتش از رؤسای صوعن مذاکره میفرمایند. و حضرت حزقیال نبی از آن شهر نبوت و اخبارنموده میفرماید به آتش سوخته خواهد شد. (حزقیال 30:14). و در جای دیگر کتاب مقدس اسمی از این شهر مذکورنیست، اما حالت حالیه صوعن جمعی از مدققین بر آنند که صان حالیه همان صوعن میباشد و نوشته ای در آنجا یافته اند، یعنی شیشۀ طانه که ترجمه اش بلاد صوعن میباشدو در آنجا تماثیل عظیمۀ پادشاهان مصر و معدودی از ابوالهولها دیده شود و تلهائی که حدود شهر مرقوم را معین میکند به مسافت یک میل و سه ربع به حسب عرض امتداد دارد و طول حصار هیکل عظیم این شهر یک هزار و پانصد قدم و عرضش یک هزار و دویست و پنجاه قدم بوده است و رعمیس ثانی این هیکل رامزین نمود و در میانه آثاری که در این شهر دیده میشود معدودی از ستونهای شکسته و تماثیل متعدده است و میتوان گفت که هیچ شهری در دنیا بیشتر از این شهر دارای آثار و علامات نمیباشد وخود بلاد صوعن را دریاچه فراپوشیده و بعضی از جاهای مرتفعه اش فعلاً خارج از آب است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوان
تصویر صوان
هرنوع محفظۀ نگه داری اشیا مانند جامه دان یا صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صون
تصویر صون
نگه داشتن، حفظ کردن، نگهداری
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
پیمودن به صاع، جدا کردن. (منتهی الارب) ، دوتا کردن و پیچاندن چیزی را. (اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی). پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ترسانیدن کسی را، رفتن زنبور بعضی پس بعضی، آمدن کسان مرد مر او را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حمله آوردن بعضی بر بعض دیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صو)
پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ)
پارۀ گیاه خشک در میان گیاه تر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صاع، (منتهی الارب)، رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ دَ)
نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب). نگه داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نگهبانی. (غیاث اللغات). نگاهداری، تحفظ. تقوی. خود نگه داشتن از معصیت: و پای خیانت بر چهرۀ صون و دیانت ننهد. (سندبادنامه ص 70).
- صون دماء، حقن دماء. حفظ کردن جان.
، برطرف سم ایستادن اسب بعلت سودگی پای یا بی نعلی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
پشته ای است. در شعر ابن مقبل:
لمن ظعن هبت بلیل فاصبحت
بصوعه تحدی کالفسیل المکمم.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا)
جمع واژۀ صوّانه. رجوع بدین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وا)
جمع واژۀ صائن. رجوع به صائن شود
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ تِ)
بخیل. ممسک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
جانورکی است یا مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ وَن ن)
شترمرغ نر باریک گردن خردسر یا عام است. (منتهی الارب). اشترمرغ خردسر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ رُ)
غایت فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی). به نهایت فربهی رسیدن شتر و گوسفند، همگی چیزی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وعنه. زمین درشت سخت، یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نشان خاک تودۀ خانه مور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خطوط کوه شبیه ریگهای دراز با اندک خاک. (منتهی الارب) ، پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ملجاء و پناه جای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوع
تصویر صوع
تند گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صون
تصویر صون
نگاهداشتن چیزی را، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعن
تصویر وعن
پناهگاه، زمین سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوان
تصویر صوان
جامه دان، تخته جامه، گنجه، تپنگو (صندوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوعه
تصویر صوعه
صاع بنگرید به صاع
فرهنگ لغت هوشیار