جدول جو
جدول جو

معنی صورا - جستجوی لغت در جدول جو

صورا
سام ابرص است و گفته اند نوعی از وزغ کبیرالرأس مربع شبیه برأس ام جنین عریض الجسد است و حردون را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). وزغ. سام ابرص
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حورا
تصویر حورا
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
(دخترانه)
بیابان، میدان جنگ، دشت هموار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورا
تصویر نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لورا
تصویر لورا
(دخترانه)
نام سازی است، چنگ، نام یکی از صورتهای فلکی شمالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفورا
تصویر صفورا
(دخترانه)
مصرف کننده اندوخته ها، خالی کننده ظروف، نام همسر حضرت موسی (ص)، دختر حضرت شعیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدرا
تصویر صدرا
(پسرانه)
بالا برنده، ارج دهنده، مرکب از صدر (عربی به معنای بالا) + الف فاعلی (فارسی)، نام حکیم محمدبن ابراهیم بن یحیی شیرازی معروف به ملاصدرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صوری
تصویر صوری
ظاهری، سطحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورا
تصویر اورا
قلعه، حصار، دز، دیز، دیزه، اورا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورا
تصویر شورا
کنکاش، مشورت، چهل و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۳ آیه، حم، عسق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عورا
تصویر عورا
مؤنث واژۀ اعور، کسی که یک چشمش نابینا شده باشد، یک چشم، رودۀ کور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت
تصویر صورت
صفت، نوع، وجه، شکل، روی، رخسار، پیکر، نقش
صورت برداشتن: لیست کردن، سیاهه کردن، سیاهه نوشتن، نقاشی کردن
صورت دادن: انجام دادن، کاری را به پایان رساندن، چیزی را به صورت و شکلی درآوردن، شکل دادن
صورت ذهنی: مقابل صورت خارجی، صورت ذهنیه، صورتی از کسی یا چیزی که در ذهن شخص درآید، انتزاعی
صورت ذهنیه: مقابل صورت خارجی، صورتی از کسی یا چیزی که در ذهن شخص درآید، انتزاعی
صورت ظاهر: آنچه از ظاهر کسی یا چیزی به چشم درمی آید، ظاهر حال
صورت فلکی: در علم نجوم مجموع چند ستاره که به صورت انسان، حیوان یا چیزی فرض شده باشد مانند دب اصغر و دب اکبر
صورت نجومی: صورت فلکی، در علم نجوم مجموع چند ستاره که به صورت انسان، حیوان یا چیزی فرض شده باشد مانند دب اصغر و دب اکبر
صورت کردن: تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹) پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
صورت کشیدن: صورت کردن
صورت گرفتن: کنایه از انجام یافتن کاری یا معامله ای
صورت های شمالی: در علم نجوم صورت های فلکی که در نیمکرۀ شمالی دیده می شود
صورت های جنوبی: در علم نجوم صورت های فلکی که در نیمکرۀ جنوبی دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
زمین پهناور بی آب و علف، دشت، بیابان، در کشاورزی زمینی که در آن زراعت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغرا
تصویر صغرا
کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
فرهنگ فارسی عمید
(صَوْ وَ)
شهریست بحمص و جبل و گفته اند موضعی است دون دابق در طرف ریف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در مدینه به بقیع، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کلمه ایست که باصدای بلند و ممتد برای اظهار شادی و تحسین اداکنند هلهله شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فورا
تصویر فورا
بشتاب، دردم، بیدرنگ، در حال، در تازی نیامده باشتاب زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوار
تصویر صوار
گله گاو، بوی خوش، مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صودا
تصویر صودا
لاتینی تازی گشته شخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت
تصویر صورت
هیئات، خلقت، شکل، تمثال، نقش، نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورا
تصویر خورا
سزاوار، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوری
تصویر صوری
ظاهری، سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورا
تصویر زورا
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دشت، گشادگی فراخ، بی گیاه، بیابان، راغ دامن کوه بود دشت آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری (رودکی) کویر گویر بیابان هامون دشت دشت هموار، بیابان بر بی آب و علف، جمع صحاری صحراوات، چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند (خراسان)، ترکیبات اسمی: یا صحرا آذر گون. صحرایی همانند آتش. یا صحرا جان. عالم ارواح عرصه ارواح. یا صحرا دل. پهنه دل عرصه قلب. یا صحراسیم. صبح صادق. یا صحرا عشق. ملک عشق میدان عشق. یا صحرا غم. ملک غم وادی اندوه. یا صحرا فلک. عرصه فلک. یا صحرا قدسی. عالم لاهوت. یا صحراهند. هندوستان. یا صحرایقین. عالم یقین. ملک یقین. ترکیبات فعلی و تعبیرات: آن سرش صحراست. بسیار وسیع است. از صحراسر در آوردن، (جستن یافتن) مفت و رایگان یافتن، یا از صحرا نهادن، آشکار شدن، پیدا کردن، هویدا کردن، یا به صحرا افتادن، آشکار شدن، در معرض انظار قرار گفتن، یا سر به صحرا نهادن، گریختن فرار کردن، دیوانه شدن، یا صحرا که نمانده اید مگر صحرا مانده اید. به مهمانی که در رفتن، شتاب دارد گویند، دشت دشت هموار، شتاب دارد گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوره
تصویر صوره
خمیدگی کجی، خارش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
((صَ))
مؤنث اصفر، زردرنگ، زرداب، مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود، مجازاً به معنی تندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوری
تصویر صوری
ظاهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صورت
تصویر صورت
((رَ))
سیما، شکل، رخسار، پیکره، نقش، ظاهر، کیفیت، چگونگی، فهرست، لیست، سیاهه، در ریاضی بخشی از یک کسر که در بالای خط کسری نوشته می شود، چگونگی، کیفیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
((صَ))
دشت، بیابان
صحرای کربلا: کنایه از جای فاقد آب و گیاه و دیگر امکانات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فورا
تصویر فورا
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صورت
تصویر صورت
چهره، رخسار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحرا
تصویر صحرا
بیابان، دشت و دمن
فرهنگ واژه فارسی سره