جدول جو
جدول جو

معنی صفورا

صفورا(دخترانه)
مصرف کننده اندوخته ها، خالی کننده ظروف، نام همسر حضرت موسی (ص)، دختر حضرت شعیب
تصویری از صفورا
تصویر صفورا
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با صفورا

صفورا

صفورا
دختر حضرت شعیب و زوجه حضرت موسی است که در مقابل هشت سال شبانی شعیب با ازدواج با او نایل شد. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 84 و رجوع به تفاسیر شود:
موسی از بهر صفورا کند آتش خواهی
وآن شبانیش هم از بهر صفورابینند.
خاقانی.
در هوای عشق آن نور رشاد
خود صفورا هر دو دیده باز داد.
مولوی.
رجوع به صفور شود
لغت نامه دهخدا

قفورا

قفورا
از کاپور پارسی شکوفه خرما، گژف گیاهی (قفرالیهود) از گیاهان شکوفه خرما طلع، قفرالیهود
فرهنگ لغت هوشیار

قفورا

قفورا
گیاهی است دوایی، و آن راقطاه که مرغ سنگخواره باشد خورد. (برهان). قفورا = کفراست، و نزد بعضی قفرالیهود است. (تحفۀ حکیم مؤمن از آقای معین در حاشیۀ برهان). کفرا به ضم اول و تشدید سوم، کافور، قفور (به فتح اول و تشدید دوم) ، حفری (به ضم اول و تشدید سوم) همه از ریشه آرامی باشند و غالب علمای لغت عرب معنی طلع (شکوفۀ خرما) بدان داده اند. (عقار 206 ف از معین در حاشیۀ برهان)
لغت نامه دهخدا

صفیرا

صفیرا
به وزن حمیرا، درختی است که صباغان بچوب آن رنگ میکنند و اهل مصر آن را عودالقتیه نامند. برگ آن شبیه ببرگ خرنوب شامی است و از آن متین تر و با نقطه های سرخ و سیاه... (فهرست مخزن الادویه). ابن بیطار بر این جمله افزاید: مردم مغرب اوسط این نام را بدرختی که در بربر املیلس گویند نهند. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا

صفرا

صفرا
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار

فورا

فورا
بشتاب، دردم، بیدرنگ، در حال، در تازی نیامده باشتاب زود
فورا
فرهنگ لغت هوشیار

صفرا

صفرا
مؤنث اصفر، زردرنگ، زرداب، مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود، مجازاً به معنی تندی
صفرا
فرهنگ فارسی معین