جدول جو
جدول جو

معنی صوبج - جستجوی لغت در جدول جو

صوبج
(صَ / صُ بَ)
آلتی است که بدان نان سازند. (منتهی الارب). الذی یرق به العجین. معرب است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صوبج
پارسی تازی گشته چوبک ابزاری که با آن خاز را پهن کنند
تصویری از صوبج
تصویر صوبج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صولج
تصویر صولج
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوب
تصویر صوب
جهت، طرف، جانب، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوبه
تصویر صوبه
ناحیه، منطقه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ)
درم خرد سبک. (منتهی الارب). الدرهم الصغیر الخفیف. (اقرب الموارد). ربج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای بیت المقدس، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
گیاهی را نامند که به تازی عشقه گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چوبی که خمیر نان را بدان پهن میکنند. وردنه. چوبک. (ناظم الاطباء). رجوع به چوبک شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
مملکت و کشور و دیار که مشتمل بر اضلاع و پرگنه جات مختلف باشد مثل صوبۀ بنگاله و صوبۀ بهار و صوبۀ اوده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
نام اسب عباس بن مرداس. (منتهی الارب)
نام اسب حسان بن مره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
توده و انبار. (منتهی الارب). هر چیز فراهم شده، و گفته اند طعام فراهم شده. (از اقرب الموارد). گردشده. کودشده. توده گشته، انبار هر چیزی یا انبار گندم و خرمادان بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوب
تصویر صوب
راست و درست
فرهنگ لغت هوشیار
انبار توده، خرما دان، انبار گندم از صوبه کشور سرزمین توده چیزی: انبار (غلات)، مملکت کشور ولایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقره خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوب
تصویر صوب
((صَ))
طرف، ناحیه، راست، درست
فرهنگ فارسی معین
آهنگ، راستا، سمت، سو، طرف، ناحیه، درست
فرهنگ واژه مترادف متضاد