جدول جو
جدول جو

معنی صوارم - جستجوی لغت در جدول جو

صوارم
صارم ها، شیرهای درنده، برنده ها، دلاورها، شجاع ها، شمشیرهای تیز ها و برّان، صمصام ها، حسام ها، جرازها، شمشیر آبدارها، غفج ها، قاضب ها، شربت الماس ها، جوهردارها، جمع واژۀ صارم
تصویری از صوارم
تصویر صوارم
فرهنگ فارسی عمید
صوارم
(صَ رِ)
جمع واژۀ صارم. (دهار). تیغهای برنده و تیز. (غیاث اللغات). رجوع به صارم شود
لغت نامه دهخدا
صوارم
تیغ های تیز، جمع صارم
تصویری از صوارم
تصویر صوارم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صارم
تصویر صارم
(پسرانه)
شمشیر تیز، قطع کننده، برنده، مرد دلیر، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صوام
تصویر صوام
کسی که بسیار روزه می گیرد، بسیار روزه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صارم
تصویر صارم
شیر درنده، شیر ژیان، اصلان، قسوره، ضرغام، همام، ریبال، هرماس، شیر شرزه، هژبر، هزبر
برنده
دلاور، شجاع
شمشیر تیز و برّان، صمصام، حسام، جراز، شمشیر آبدار، غفج، قاضب، شربت الماس، جوهردار
فرهنگ فارسی عمید
(صَ وارر)
جمع واژۀ صارّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صارّه شود
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وا)
گلۀ گاو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
گلۀ ماده گاوان. صیران. (منتهی الارب). القطیع من البقر. (اقرب الموارد). رجوع به صوار شود، بوی خوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اندک از مشک یا نافۀ آن. ج، اصوره. (منتهی الارب). القلیل من المسک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
کوهی است در نزدیکی بصره. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
زمین خشک بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا)
پرنده ای است خاکی رنگ درازگردن که بیشتر در خرمابن آشیانه سازد
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا)
بسیار روزه گیرنده. صیغت مبالغه است صائم را. رجوع به صائم شود
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وا)
جمع واژۀ صائم. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
باد کرده از مرض. ورم کرده ازبیماری. (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده. (ناظم الاطباء). پف کرده. ورم کرده. متورم، آماس دردناک و موجع. (ناظم الاطباء) ، شجر وارم، یعنی بسیار و انبوه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت فاعلی از صرم. قوله تعالی: ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صارمین (قرآن 22/68) ، یعنی بامداد به سر کشت و بستان خود روید اگر خرما خواهید بریدن. (تفسیر ابوالفتوح چ تهران 1315 ج 5 ص 378) ، شمشیر بران. (منتهی الارب). شمشیر تیز. (دهار) :
هست شاهان را زمان برنشست
هول سرهنگان صارمها به دست.
(مثنوی).
، مرد دلاور رسا در امور، شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَوْ وا)
عصفور صوار، گنجشک گویا و جواب ده، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. (منتهی الارب). گنجشک که چون بخوانند او را پاسخ دهد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن علوان جوخی. شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله. لیکن تلفظ صحیح او جوخانی است و به مسامحت او را جوخی گویند. (تنقیح المقال ج 2 ص 90)
لغت نامه دهخدا
(هََ رِ)
جمع واژۀ هارم. (منتهی الارب). رجوع به هارم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
جمع واژۀ صارفه. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ کِ)
جمع واژۀ صاکمه. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
آبی است و پشته ای است. (از منتهی الارب). تپه و آبی است ازبرای بنی جعفر. و گویند کوهی است ازبرای بنی ابی بکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارم
لغت نامه دهخدا
(زَ رُ)
یکی از دهستانهای هفتگانه بخش شیروان شهرستان قوچان است. این دهستان از هشت آبادی تشکیل یافته و در حدود 4609 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قاتل خاص بیک (و خاص بیک در خلع مسعود و سلطنت سلطان محمد (سلجوقی) خدمتها کرد) به امر سلطان محمد بن محمود. رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 190 شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
گلۀ گاوان، بوی خوش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صوار
تصویر صوار
گله گاو، بوی خوش، مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوام
تصویر صوام
شخصی که روزه بسیار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ برنده، مرد رسا، شیر بیشه برنده (شمشیر)، مرد دلیر دلاور، جمع صوارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوارف
تصویر صوارف
گردش های زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارم
تصویر صارم
((رِ))
برنده، شمشیر برنده، مرد دلیر
فرهنگ فارسی معین