جدول جو
جدول جو

معنی صواب - جستجوی لغت در جدول جو

صواب
مقابل خطا، راست و درست، حق، لایق، سزاوار
تصویری از صواب
تصویر صواب
فرهنگ فارسی عمید
صواب
(صَ)
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
لغت نامه دهخدا
صواب
(صَ)
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا:
نبایدت کردن برفتن شتاب
که رفتن بزودی نباشد صواب.
فردوسی.
گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی).
ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب
بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب.
ناصرخسرو.
دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی.
ناصرخسرو.
خدایگانا آنی که از تو و به تو شد
زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب.
مسعودسعد.
جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست
صواب شغل من اینست و هم نبود صواب.
مسعودسعد.
نه زنی در ره صواب نه مرد
نه مخنث از آنت نبود درد.
سنائی.
و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه).
رای صوابش ببین کز مدد نه فلک
خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان.
خاقانی.
من بمعنی صدق میگویم
که ز یک کس صواب نشنیدم.
خاقانی.
مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی).
نیست همه ساله در این ده صواب
ف تنه اندیشه و غوغای خواب.
نظامی.
جهانت خوش و رفتنت بر صواب
عبادت قبول و دعا مستجاب.
سعدی.
چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان).
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت.
حافظ.
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز.
حافظ.
، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
صواب
راست، درست، مصلحت، ضد خطا
تصویری از صواب
تصویر صواب
فرهنگ لغت هوشیار
صواب
راست و درست، سزاوار
تصویری از صواب
تصویر صواب
فرهنگ فارسی معین
صواب
درستی، راست، راستی، درست، صحیح، سزاوار، بجا، معقول
متضاد: خطا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواب
تصویر نواب
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق می شد مثلاً نواب والا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواغ
تصویر صواغ
صیّاغ، ریخته گر، سخن پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوام
تصویر صوام
کسی که بسیار روزه می گیرد، بسیار روزه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعاب
تصویر صعاب
صعب ها، دشواری ها، سختی ها، جمع واژۀ صعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
نایب ها، وکیل ها، گماشتگان، جمع واژۀ نایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواب
تصویر تواب
بازگشت کننده از گناه، توبه کننده، بخشایندۀ گناه، ارزانی دارندۀ توبه، توبه پذیرنده، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوان
تصویر صوان
هرنوع محفظۀ نگه داری اشیا مانند جامه دان یا صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صواحب
تصویر صواحب
جمع واژۀ صاحبه، مالک، ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سرلاب، اصطرلاب، سطرلاب، صلاب، استرلاب، سترلاب برای مثال همه زیج و صلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی - ۲/۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواب
تصویر جواب
مقابل سؤال، پاسخ،
آنچه در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادلۀ ریاضی یا نامه گفته و نوشته می شود،
کنایه از جبران،
در علوم ادبی استقبال
جواب دادن (گفتن): پاسخ گفتن، پاسخ دادن
جواب شافی: پاسخ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
(صَ بِ)
جمع واژۀ صابر. رجوع به صابر شود
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وا بَ)
صوابهالقوم، برگزیدگان قوم و خلاصۀ ایشان. (منتهی الارب). لبابهم و خیارهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گزیده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعاب
تصویر صعاب
جمع صعب، دشوارها صعب مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقاب
تصویر صقاب
رو به رو شدن به هم نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب
تصویر خواب
حالت آسایش و راحتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواب
تصویر شواب
جمع شابه، زنان جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواب
تصویر تواب
توبه پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواب
تصویر اواب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثواب
تصویر ثواب
مزد، پاداش، جزاء کار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواب
تصویر زواب
برگشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواب
تصویر دواب
چهار پایان، حیوانات بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواب
تصویر بواب
دربان دربان نگهبان در سرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابه
تصویر صوابه
رشک رشک (گویش گیلکی و بلوچی) تخم شپش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صاحب، یاران همنشینان جمع صاحب همنشینان، اصحاب پیغمبر ص. توضیح جمع این کلمه در فارسی صحابان است: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی (بستنی) یکدیگر راست راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصواب
تصویر اصواب
((اَ وَ))
صواب تر، درست تر، راست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ واژه فارسی سره