خویشاوندی. (اقرب الموارد)، حرمت تزوج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، {{اسم}} شوهردختر مرد. (اقرب الموارد)، شوهرخواهر مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). داماد. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب). در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت پدرزن ’خسر’ کما فی الصراح. و محمد و ابوعبیده گفته اند: صهر هر کس هر یکی از ارحام محرم زوجه را گویند. و داخل این تعریف است هر یکی از ارحام محرم از زن پدر، پدرزن و زن پسر پدرزن و زن هر یکی از ارحام محرم پسر. پدرزن که همگی آنان راصهر نامند. کذا فی الهدایه. و امام حلوانی گوید: اصهار در عرف فقهاء هر یک از ارحام محرم زن شخص باشد. پس پدرزن و برادرزن و غیر آن دو داخل در این تعریفند. اما در عرف ما فقط پدرزن و مادرزن صهر باشند و لاغیر. فراء در تفسیر: فجعله نسباً و صهراً گفته: نسب کسانی را گویند که نکاح آنها حلال نباشد و صهر کسانی ازقرابات را گویند که نکاح با آنها حلال باشد کذا فی جامع الرموز و البیرجندی فی کتاب الوصیه: آن سبلت و ریشش بکون خوش (مادرزن) دو پای خوش او بکون صهر. لبیبی. با حلم آنکه بود نبی را رفیق وصهر با علم آنکه بود ورا ابن عم و ختن. لامعی. و به حکم اشارت، اوتوشی را صهر شد. (جهانگشای جوینی). ، قبر. (اقرب الموارد)
خویشاوندی. (اقرب الموارد)، حرمت تزوج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، {{اِسم}} شوهردختر مرد. (اقرب الموارد)، شوهرخواهر مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). داماد. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب). در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در لغت پدرزن ’خسر’ کما فی الصراح. و محمد و ابوعبیده گفته اند: صهر هر کس هر یکی از ارحام محرم زوجه را گویند. و داخل این تعریف است هر یکی از ارحام محرم از زن پدر، پدرزن و زن پسر پدرزن و زن هر یکی از ارحام محرم پسر. پدرزن که همگی آنان راصهر نامند. کذا فی الهدایه. و امام حلوانی گوید: اصهار در عرف فقهاء هر یک از ارحام محرم زن شخص باشد. پس پدرزن و برادرزن و غیر آن دو داخل در این تعریفند. اما در عرف ما فقط پدرزن و مادرزن صهر باشند و لاغیر. فراء در تفسیر: فجعله نسباً و صهراً گفته: نسب کسانی را گویند که نکاح آنها حلال نباشد و صهر کسانی ازقرابات را گویند که نکاح با آنها حلال باشد کذا فی جامع الرموز و البیرجندی فی کتاب الوصیه: آن سبلت و ریشش بکون خوش (مادرزن) دو پای خوش او بکون صهر. لبیبی. با حلم آنکه بود نبی را رفیق وصهر با علم آنکه بود ورا ابن عم و ختن. لامعی. و به حکم اشارت، اوتوشی را صهر شد. (جهانگشای جوینی). ، قبر. (اقرب الموارد)
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخن، چارو، صاروج صهوات، جاهای نشستن، جاهای نشستن سوار بر پشت اسب
خمیری که از آهک و خاکستر درست می کردند و در ساختمان ها خصوصاً در حوض ها، آب انبارها و گرمابه ها برای بند کشی به کار می رفته، ساروج، ساخِن، چارو، صاروج صهوات، جاهای نشستن، جاهای نشستن سوار بر پشت اسب
سلیمان بن حسن یا حسین (به سین یا صاد) فرزند سلیمان یا عبدالله یا فرزند محمد بن عبدالله یا فرزند محمد بن سلیمان. معروف به نظام الدین صهرشتی و منسوب به صهرشت دیلم یا جز دیلم. فقیهی فاضل از بزرگان تلامذه سیدمرتضی و شیخ. صاحب مؤلفات بسیار از آنجمله: التبیان فی عمل شهر رمضان. التنبیه قبس المصباح تلخیص مصباح المتهجد. المتعه و جز آن. رجوع شود به روضات الجنات ص 303 و ریحانه الادب ج 2 ص 503
سلیمان بن حسن یا حسین (به سین یا صاد) فرزند سلیمان یا عبدالله یا فرزند محمد بن عبدالله یا فرزند محمد بن سلیمان. معروف به نظام الدین صهرشتی و منسوب به صهرشت دیلم یا جز دیلم. فقیهی فاضل از بزرگان تلامذه سیدمرتضی و شیخ. صاحب مؤلفات بسیار از آنجمله: التبیان فی عمل شهر رمضان. التنبیه قبس المصباح تلخیص مصباح المتهجد. المتعه و جز آن. رجوع شود به روضات الجنات ص 303 و ریحانه الادب ج 2 ص 503
صهروج روده. در ذخیرۀ خوارزمشاهی آرد: صهروج الامعاء غشاء مخاطی و آن رطوبتی است لزج در امعاء که سطح آنرا پوشانیده است تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آنرا زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
صهروج روده. در ذخیرۀ خوارزمشاهی آرد: صهروج الامعاء غشاء مخاطی و آن رطوبتی است لزج در امعاء که سطح آنرا پوشانیده است تا درشتی ثقل و تیزی اخلاط را که بر وی میگذرد از وی بازدارد و آنرا زود دفع کند و بلغزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ساروج. صاروج. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج. (فارسنامۀ ابن بلخی). مانند سنگ از کوه بریدن و گچ و آهک و صهروج و مس... (فارسنامۀ ابن بلخی)
ساروج. صاروج. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج. (فارسنامۀ ابن بلخی). مانند سنگ از کوه بریدن و گچ و آهک و صهروج و مس... (فارسنامۀ ابن بلخی)