جدول جو
جدول جو

معنی صهبا - جستجوی لغت در جدول جو

صهبا
شراب انگوری مایل به سرخی
تصویری از صهبا
تصویر صهبا
فرهنگ فارسی عمید
صهبا
(صَ)
جواد مجدزاده. (1326-1364 هجری قمری). ملقب به صهبا. مدیر ابنیۀ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان و جوانی فاضل و هنرمند و خوش قریحه و شاعر بود، وی پسر مرحوم شیخ احمد مجدالاسلام کرمانی مدیر روزنامه های مشهور ندای وطن و کشکول و محاکمات (متوفی رمضان 1341 هجری قمری) است که پس از تکمیل تحصیل در تهران ابتدا به سرپرستی کاوشهای تاریخی شهر شاپور گازرون، سپس بریاست ابنیۀ تاریخی اصفهان و یزد و کرمان منصوب گردید. مرحوم صهبا در دورۀ تصدی این مقام در تعمیر ابنیۀ تاریخی شهرهای فوق بخصوص اصفهان جهد بسیار بخرج داد مخصوصاً تعمیر گنبد مدرسه چهارباغ و مسجد شاه و قسمتهای مختلف مسجد جامع اصفهان از خدمات عمده اوست. وفات صهبا در تاریخ نهم جمادی الاخره سنۀ 1364 هجری قمری/ سی ویکم اردی بهشت 1324 هجری شمسی در اصفهان رخ داد ونعش آن مرحوم را بنابه وصیت خود او در جنب مزار بابارکن الدین در تخت فولاد اصفهان به خاک سپردند. صهبا در آخر عمر در اصفهان به نشر روزنامه ای ادبی و تاریخی به نام ’سرنوشت’ اشتغال داشت. (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5)
لغت نامه دهخدا
صهبا
مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
تصویری از صهبا
تصویر صهبا
فرهنگ لغت هوشیار
صهبا
باده، خمر، ساغر، شراب، مشروب، مل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبا
تصویر صبا
(دخترانه)
نسیم ملایمی که از طرف شمال شرق می وزد، پیام رسان میان عاشق و معشوق، نام یکی از شعب بیست وچهارگانه موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هبا
تصویر هبا
خاک نرم که از زمین بلند شود و در هوا پراکنده گردد، گرد و غبار
هبای منثور: گرد پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبا
تصویر صبا
بادی که از سمت مشرق می وزد، باد برین، برای مثال بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱ - ۱۸۸)، آن حله ای که ابر مر او را همی تنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری - ۱۸۳)
کنایه از پیام آور میان عاشق و معشوق، برای مثال سحر بلبل حکایت با صبا کرد / که عشق روی گل با ما چه ها کرد (حافظ - ۲۶۸)
در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، نوروز صبا
کودکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهبا
تصویر شهبا
اشهب، سپاه گران و مسلح، سال سخت، خشک سال
فرهنگ فارسی عمید
(صُ بَ)
سرخ سپیدی. (منتهی الارب). سرخی که در موی سر مردم باشد و سرخی که با سفیدی موی اشتر آمیخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیدعبدالباقی. از شعرای هندوستان است، در خدمت شاه جهان و عالمگیر بوده. او راست:
خود مست و غمزه مست و دو چشم از خمار مست
یک ناتوان چه چاره کند با سه چار مست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام چند قله است در یک کوه واقع بین مدینه و وادی القری که یک یک آنها را صهوه گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
سرخی یا سرخ سپیدی موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ اصهب. (منتهی الارب). رجوع به اصهب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ کْ کُ)
کودکی. (منتهی الارب) (دهار). کودکی کردن. (مصادر زوزنی) : اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود آن غرر و درر چون صبا میشمرد. (سندبادنامه ص 51) ، میل کردن به نادانی جوانی. (اقرب الموارد). رجوع به صبی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
فتح علی خان. وی از مردم کاشان است و در شیراز به سر می برد. هدایت در ریاض العارفین از وی به ملک الشعرا و سلطان البلغا و افصح المتأخرین و المعاصرین تعبیر کند و گوید: آن جناب از اعیان و اشراف شهر کاشان بود و مدتی در شیراز به سر برد و در بدو جلوس فتحعلی شاه با قصائد غرائی که انشاد کرد در زمرۀ ندمای محفل سلطانی درآمد و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. سپس کناره جست و به ملتزمین رکاب پیوست و به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد:و گوید:... قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح میدهند... غرض وی ملک الشعراءبالاستحقاق این عصر است و فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد میباشد. (ریاض العارفین چ 1305 ص 262). و در مجمعالفصحاء احتساب الممالکی رانیز جزو مشاغل او شمرده و گوید در فنون نظم مثنوی وقصیده سرائی طرزی خاص داشت، و غالباً همت بر رعایت معانی و الفاظ و مراعات صنایع و بدایع می گماشت، الحق دست سخن سرایان کهن را بر پشت بست و در محفل قدرت بر ایشان مصدر نشست. از غایت شهرت آفتاب است و افکار و اشعار متین او زیور هر کتاب، کلام وی فصیح و مطبوع و زیبا و متین است، و اشعار او بلیغ و جزیل و مصنوع و رنگین... دیوان قصاید آنجناب تخمیناً ده پانزده هزاربیت است همگی محکم و رزین و زبده و گزین... در احیای طرز بلغا خاصه صنعت سجع متوازی بی نظیر است و در سنۀ 1238 هجری قمری درگذشت. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 267). مرحوم بهار در مقدمه ای که به گلشن صبا نوشته است گوید: فتح علی خان متخلص به صبا و ملقب به ملک الشعراء، اصلا از مردم آذربایجان و از خاندان امرای دنبلی است و سلسلۀ نسب او چنین است: فتحعلی بن آقامحمد بن امیرفاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک... که به سی ویک پشت به یحیی بن خالد برمکی میرسند. وی از خاندان امرای دنبلی است که مدتهادر آذربایجان (حدود خوی و مراغه) به امارت و حکومت و سرحدداری، گاهی مستقل و گاهی به دست نشاندگی پادشاهان زند و قاجار مشغول بوده اند، و تاریخ آنان از 742 هجری قمری تا زمان قاجار به رشتۀ تحریر درآمده است. ونسخۀ آن امروز در تهران نزد یکی از شاهزادگان قاجار موجود است. خانوادۀ فتحعلی خان از فترات دورۀ نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق وزیر لطفعلی خان زند بود. و پس از انقراض زندیه دستگیر و مورد عتاب آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده است و انکار نکرد کشتند. فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب دولت قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت وخود نگارنده دیوانی از آن مرحوم در دست داشت که مدایح لطفعلی خان و دیگر امرای زندیه و مخصوصاً قصیدۀ لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود. صبا پس از واقعۀ برادر متواری شد و معلوم نیست چه بر او گذشت تا هنگامی که فتح علی شاه به لقب جهانبانی ملقب و از جانب آقا محمدخان فرمان فرمای فارس شد، فتحعلیخان صبا در فارس بدو پیوست، و فتح علی شاه به تربیت و نگاه داری او پرداخت و به سال 1212 هنگام جلوس پادشاه صبا قصیدۀ غرائی که با این مطلع آغاز میشود:
دو آفتاب کز آن تازه شد زمین و زمان
یکی به کاخ حمل شد یکی به گاه کیان.
ساخت و به لقب ملک الشعرائی و به التزام رکاب سلطانی نایل آمد. و سپس چندی هم به حکومت قم و کاشان مأمور شد و زمانی هم منصب احتساب الممالکی را عهده دار گردید. در اواخر از حکومت دست کشید و به التزام رکاب شاهی اختصاص یافت و گویند وقتی به کلیدداری آستانۀ قم نیز منصوب گشت. سال ولادت وی به تحقیق معلوم نیست اما خود او در مقدمۀ بعض نسخ گلشن صبا و تمام نسخ شهنشاهنامه خود را چهل وپنج ساله میخواند و از طرفی معتمدالدوله گوید: در سفری که فتح علی شاه به قصد جنگ روس از پایتخت به آذربایجان کرد صبا ملتزم رکاب بوده و داستان یکی از حروب را که از آن آگاهی داشت به بحر متقارب به نظم آورد و به عرض رسانیده و پذیرفته گشت سپس مأمور شد که تاریخ قاجاریه را از آغاز تا پایان به نظم آورد و او بنظم شاهنشاهنامه پرداخت. (گنجینۀ معتمد ص 64). و چون میدانیم که سفر فتح علی شاه به آذربایجان و استقرار اردوی او در چمن اوجان به سال 1224 و مراجعت وی از آن سفر در آخر همان سال بوده، پس صبا در این سال چهل وپنج سال داشته و ناگزیر ولادتش در 1179 بوده است. فوت او نیز در 1238 رخ داد پس درپنجاه ونه یا شصت سالگی بدرود حیات گفته است. مرحوم لله باشی در حق او گوید: ’عمر معقولی کرده’ و کلمه معقول در آن عصر برای تعیین مقداری است که از حد وسط بیشتر ولی به حد اعلی هم نرسیده باشد. صبا در شعر شاگرد حاج سلیمان صباحی است و با آذر و هاتف آمیزش داشته است، شک نیست که صبا در جوانی به تحصیل علوم متداول مشغول بوده است زیرا علم خط و ادب و طب در عصر کریمخان رواجی بسزا داشت و همه دانشوران آن عصر خاصه شعرا در خط فارسی و عربی و تتبع شعر گذشتگان و فن تاریخ ماهر بوده اند و صبا نیز در زمرۀ این طبقه بوده است. رضاقلی خان هدایت مدعی است که: صبا ’... شیوه و قانون استادان قدیم را تجدید کرده و موزونان عهد و زمان خود را پدرانه پرورده است...’ ولی همان طور که در شماره های سال 1311 مجلۀ ارمغان تحقیق شده است، تجدید سبک و شیوۀ قدما رهین زحمات عده ای از مردان علم و ادب قرن دوازدهم است که صبا نیز در دبستان آنان پرورش یافته و از آن گروه صباحی استاد صبا است اما باید اعتراف کرد که صبا در تقویت شیوۀ شاعران باستان رنج موفور کشید و در این شیوه پس از استادان خویش رتبۀ مقدم را دارد، و هر چند صبا از نظر لطافت شعر به پایۀ آنان نمی رسد، اما از جهت معانی و صنایع و جزالت و سنجیدگی و بلندی بر آن سبقت دارد. صبا خود دارای دبستانی است که قاآنی و سپهر و ادیب الممالک و بسیاری از شعرای قرن سیزدهم شاگردان آن دبستانند. تفصیل در مقالاتی که اشاره شد مسطور است. صبا گذشته از استادی در شعر و ادب، اخلاق و صفاتی پسندیده داشته است. به تربیت و تشویق دانشوران همت گماشت و آنان را به دربار هدایت و شغلی نامزد آنان میکرد و از جملۀ اینان فاضل خان گروسی است. و این صفت که در شاعران و دبیران و ارباب صنعت نادر است صبا را در نظر ما مردی بزرگ جلوه می دهد و معاصرین او را در مقابل وی خاضع میکرد. از خاندان صبا خانواده های چندی به جای ماند که همه فضلا و شعرا و بزرگانند مانند فروغ، عندلیب، محمودخان، میرزا احمد صبور، خجسته و گروهی دیگر از فضلا که هم اکنون در قید حیاتند و این خاندان را میتوان اولین خاندان بزرگ ادبی ایران شمرد که سلسلۀ نسب آنان ازعهد قدیم تا امروز به هم پیوسته و دارای ریاست و جلالت و بزرگی و هنراند. از اشعار صبا دیوان قصاید و غزلیات، شهنشاهنامه، خداوندنامه، گلشن صبا و جز آن موجود است و مقداری از اشعار وی نیز از میان رفته است ودر خراسان شنیدم که او را دیوانی در مدح امرای زند بوده است و چون به خدمت جهانبانی ولیعهد قاجار درآمدآن دیوان را بشست شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدۀ لامیه ای است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده اینست:
جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال.
که آن را بدین صورت گردانده اند:
جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال.
نوشتۀ صاحب فارسنامه نیز تأیید میکند که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است. وی چنین نویسد: لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت:
رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او
گفت صبا او بود ثانی نوشیروان.
(فارسنامه چ تهران ص 231).
بهترین اشعار صبا نامۀ گلشن صباست چه در سایر اشعار وی کلمات غریب و احیانا لغات وحشی دیده می شود ولی چون در گلشن صبا پیروی از استاد سخن سعدی کرده است شعر او ساده و روان و فصیح میباشد. تصویری از صبا در ضمن تصویر مجلس بار فتحعلی شاه که در سرسرای وزارت خارجه نقاشی شده است، دیده می شود که در سمت راست مجلس در مکان محترم با لباس رسمی جبه و شال و کلاه ایستاده و جزوۀ مدیح به کف دارد. (از مقدمۀ گلشن صبا چ 1313 شمسی بقلم بهار). براون در تاریخ ادبیات در ترجمه احوال او به نقل گفته های هدایت پرداخته و گوید: صبا چون بیشتر مدحی است کمترما را پسند می افتد اما بسیار خوش آهنگ و عذب البیان است. (تاریخ ادبیات ایران ترجمه یاسمی صص 199- 200). و رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 626 شود
نام وی محمدصابرحسین واز شعرای هندوستان و از اهالی سهسوان است و منظومه ای بنام ’شوکت خسروی’ دارد که بدین بیت شروع میشود:
جهان داورا پادشاهی تراست
ببایسته بودی خدایی تراست.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
باد برین که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا بنات نعش است و آن را قبول هم نامند خلاف دبور. (منتهی الارب). بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است. (برهان قاطع ذیل بادصبا). باد مشرق. (مهذب الاسماء). باد پیش. در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: که صبا بفتح صاد و باء موحده و قصر الف، بادی که از طرف مشرق آید در فصل بهار. و در تذکرهالاولیاء مذکور است صبا بادی است که از زیر عرش می خیزد و آن به وقت صبح می وزد. بادی لطیف و خنک است، نسیمی خوش دارد و گلها از آن بشکفد و عاشقان راز بااو گویند: و در اصطلاحات عبدالرزاق کاشی صبا نفحات رحمانیه است که از جانب مشرق روحانیات می آید. کذا فی کشف اللغات. در مدارج النبوه مذکور است که صبا بادی است که مهب آن از مطلع ثریا تا بنات النعش است و مقابل آن دبور است و شمال به فتح شین و گاهی به کسر نیز خوانده میشود، بادی است که از جانب شمال به جانب جنوب وزد و صحیح آن است که بادی که مهب وی میان مطلع شمس و بنات النعش باشد. و آن حضرت صلی اﷲ علیه و سلم فرمود: نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور. و قصۀ آن به این وجه است که روز خندق آن حضرت دعا کرده به این دعا: یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین اکشف همی وغمی و کربی تری مانزل بی و باصحابی. پس مستجاب شد دعا و فرستاد حق تعالی جماعتی از ملائکه را تا طنابهای خیمه های ایشان میبریدند و میخها را میکندیدند و آتشها را می کشتند و ترسی و رعبی در دلهای ایشان پیدا شدکه غیر از فرار چاره ندیدند پس آمد باد صبا و کندیدمیخها را و انداخت خیمه ها را و بر زمین افکند دیگهارا و ریخت بر روی ایشان خاک را و انداخت سنگ ریزه ها را و میشنیدند در هر گوشه ای از معسکر خود تکبیر را. پس گریختند شباشب و گذاشتند بارهای گران را. و شیخ عمادالدین در تفسیر خود آورده که اگر نه آن بودی که خداوند تعالی محمد را رحمه للعالمین آفریده، آن باد صبا بر ایشان اشد بودی از باد عقیم که بر عادیان فرستاد. و ابن مردویه در تفسیر خویش از ابن عباس نکته ای غریب آورده که در لیله الاحزاب باد صبا با باد شمال گفت بیا تا برویم و رسول خدا را یاری کنیم. باد شمال در جواب باد صبا گفت: ان الحره لاتسیر باللیل، زن اصیل در شب سیر نمیکند. پس حق تعالی بر باد شمال غضب کرده وی را عقیم گردانید. پس بادی که در آن شب نصرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم کرد باد صبا بود. و لهذا فرمود: نصرت بالصبا - انتهی. من المدارج:
صبا غنچه را خار در دل شکست
سهی سرو را در جهان کرد پست.
فردوسی.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل بمثل چون کنیزک نخاس.
منوچهری.
آن حله ای که ابر مر او را همی تنید
باد صبا بیامد و آن حله را درید.
منوچهری.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان آه سرد من صبای او.
منوچهری.
برنا کند صبا بفسون اکنون
این پیر گشته صورت برنا را.
ناصرخسرو.
این پیر کوژپشت کهن گشته شاخ گل
باز از صبا بصنعت باد صبا شده ست.
ناصرخسرو.
وینکه چو گل روی بشوید بشب
مشک دهد بر رخ شسته صباش.
ناصرخسرو.
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.
ناصرخسرو.
صبا آید اکنون بعذر شمال
سحرگاه تازان سوی لاله زار.
ناصرخسرو.
یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح
عطسۀ مشکین زد از صبای صفاهان.
خاقانی.
ز آتش دلها صبا سوخته شد سربسر
تا بسر زلف تو کرد گذر چین بچین.
خاقانی.
داد نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دوگروهی بدید یاوگیان خزان.
خاقانی.
گاهی او آسمان سوار و مرا
چون صبا در شتاب دیدستند.
خاقانی.
عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیۀ جانم روان دارید بر دست صبا.
خاقانی.
دهان صبا مشک نکهت شد از می
ببوی می اندر صبا میگریزم.
خاقانی.
خورشیدی و برنیائی از کوه
هر صبحدم از صبات جویم.
خاقانی.
بوی بدل می برد در ره او چون صبا
راه بجان میرود بردر او چون شرار.
خاقانی.
نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقددوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
خاقانی.
کو صباخلقی که از تشویر جاه و خلق او
هم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی.
خاقانی.
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین
معزول روز باش و عمل ران صبحگاه.
خاقانی.
زآن شناسی باد را که آن صباست
یا دبور است این بیان آن خفاست.
مولوی.
بدین خاک چندان صبا بگذرد
که هر ذره از ما بجائی برد.
سعدی.
چو شیر رایت او را کند صبامتحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
سعدی.
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.
حافظ.
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.
حافظ.
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت.
حافظ.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
بیادگار بمانی که بوی او داری.
حافظ.
صبا ز من بحریفان زیردست آزار
بگو که کارکنان فلک زبردستند.
حافظ.
ای صبا گربگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
، در شرح اصطلاحات صوفیۀ ابن عطار میگوید: صبا صولت و رعب روح است و استیلاء آن بحیثیتی است که صادرشود از شخصی چیزی که موافق شرع و عقل است و دبور مقابل این است. کذا فی لطایف اللغات
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بْ با)
هبأشده. نرم کوفته شده. نیک ساییده و سحق شده. همانند سرمۀ نرم سوده گشته: دو بار کوفتن و ازحریر فروکردن چون غباری. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شتر نری است که شتران صهابی را بدان نسبت کنند. (اقرب الموارد). گشنی است که جمل صهابی منسوب است بدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
قریه ای است از اقلیم بانیاس از اعمال دمشق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بنت ربیعه التغلبیه. یکی از زوجات حضرت علی علیه السلام است و عمر و رقیه از او متولد شدند. صهباء از زنانی است که خالد بن ولید در عین التمر اسیر گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابن سعد بن مالک. از مردم نخع و از قحطانیان است. کمیل بن زیاد از فرزندان اوست. (الاعلام زرکلی ص 436)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شراب انگوری. رجوع به صهبا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است قرب خیبر. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
کمانی که در آن آتش اثر کرده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهباء. مؤنث اشهب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی. (ناظم الاطباء) ، مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی. (غیاث) :
با نور او چو خنجر حیدر شد
گلبن قوی چو دلدل شهبا شد.
ناصرخسرو.
کآن کوردل نیارد پذرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.
ناصرخسرو.
به کمترین صلت از مجلس امیر عمید
خری بر آخر بندم چودلدل شهبا.
سوزنی.
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند.
خاقانی.
رجوع به شهباء شود.
- عنبر شهبا، عنبر اشهب. عنبر دورنگ. عنبر آمیخته به سپیدی:
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
منوچهری.
، استر سرکش گازگیرندۀ لگدزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای بیت المقدس، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
منسوب است به صهبان که بطنی است از نخع. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبا
تصویر هبا
گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)
فرهنگ لغت هوشیار
باد برین که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا نبات نعش است، باد مشرق کودکی کردن، میل کردن، بنادانی جوانی، شوق و میل
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی سرخ و سفید، شراب، مونث اصهب: افشره می انگوری، سرخ و سپید مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهباء
تصویر صهباء
((صَ))
شراب انگوری
فرهنگ فارسی معین
بادبرین، بادمشرق، نسیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تباه، ضایع، نابود
فرهنگ واژه مترادف متضاد