دهی است از بخش هریس شهرستان اهر با 451 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، هراسان. هراسناک. بیمناک. مضطرب. نگران: دل موبدان گشت اندیشه ناک ز اندیشه دلهایشان گشت چاک. فردوسی. اگرچه ویس بی آهو و پاک است مرا زین روی دل اندیشه ناک است. (ویس و رامین). بکار خادمش اندیشه ای همی باید به از گذشته که اندیشه ناک و حیران است. انوری. از پی سودای شب اندیشه ناک ساخته معجون مفرح ز خاک. نظامی. در آن رهگذرهای اندیشه ناک پراکنده شد بر سرم مغز پاک. نظامی (از آنندراج). من خود اندیشه ناک پیوسته زین زبان شکسته و بسته. نظامی. گنهکار اندیشه ناک از خدای به از پارسای عبادت نمای. (بوستان). امین باید از داور اندیشه ناک نه از رفع دیوان و زجر هلاک. (بوستان). و رجوع به اندیشناک شود
دهی است از بخش هریس شهرستان اهر با 451 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، هراسان. هراسناک. بیمناک. مضطرب. نگران: دل موبدان گشت اندیشه ناک ز اندیشه دلهایشان گشت چاک. فردوسی. اگرچه ویس بی آهو و پاک است مرا زین روی دل اندیشه ناک است. (ویس و رامین). بکار خادمش اندیشه ای همی باید به از گذشته که اندیشه ناک و حیران است. انوری. از پی سودای شب اندیشه ناک ساخته معجون مفرح ز خاک. نظامی. در آن رهگذرهای اندیشه ناک پراکنده شد بر سرم مغز پاک. نظامی (از آنندراج). من خود اندیشه ناک پیوسته زین زبان شکسته و بسته. نظامی. گنهکار اندیشه ناک از خدای به از پارسای عبادت نمای. (بوستان). امین باید از داور اندیشه ناک نه از رفع دیوان و زجر هلاک. (بوستان). و رجوع به اندیشناک شود
منسوب به اندقا و آن دهی است در ده فرسنگی بخارا، از آنجاست ابومظفر عبدالکریم بن ابی حنیقه بن عباس اندقی درگذشته به سال 481 ه. ق. که مردی فقیه و فاضل بود. (از لباب الانساب) ، ریخته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ریخته شدن. (ناظم الاطباء). انصباب. (از اقرب الموارد) ، از بیماری به شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی سازمان لغت نامه ورق 230 الف)
منسوب به اندقا و آن دهی است در ده فرسنگی بخارا، از آنجاست ابومظفر عبدالکریم بن ابی حنیقه بن عباس اندقی درگذشته به سال 481 هَ. ق. که مردی فقیه و فاضل بود. (از لباب الانساب) ، ریخته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). ریخته شدن. (ناظم الاطباء). انصباب. (از اقرب الموارد) ، از بیماری به شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی سازمان لغت نامه ورق 230 الف)
جامۀ کتان گرانبها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی بسراسر نوشته اند. نظام قاری. دهد بندقی هر زمانم فریبی شکیبم ازو نیست طال المعاتب. نظام قاری. طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش وز گلیم عسلی نیز روایی دارد. نظام قاری
جامۀ کتان گرانبها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی بسراسر نوشته اند. نظام قاری. دهد بندقی هر زمانم فریبی شکیبم ازو نیست طال المعاتب. نظام قاری. طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش وز گلیم عسلی نیز روایی دارد. نظام قاری
بمعنی تن مانند است، چه دیس بمعنی مانند باشد و بمعنی صورت و تمثال و پیکر و کالبد و قالب و جثه نیز آمده است اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تندس. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). از: تن + دیس، جزو دوم از مصدر ’دئس’ اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن، یعنی تن نما، و این جزو بصورت پسوند در فرخاردیس و طاقدیس هم دیده میشود. (حاشیۀ برهان چ معین) : نگارند تندیس او گر بکوه ز سنگ وقارش شود که ستوه. دقیقی. دو تندیس از زر برانگیخته ز هرصورتی قالبی ریخته. نظامی. رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 261، ذیل شبدیز وتندس و تندسه و تندیسه شود
بمعنی تن مانند است، چه دیس بمعنی مانند باشد و بمعنی صورت و تمثال و پیکر و کالبد و قالب و جثه نیز آمده است اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تندس. (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج). از: تن + دیس، جزو دوم از مصدر ’دئس’ اوستایی بمعنی نمودن و نشان دادن، یعنی تن نما، و این جزو بصورت پسوند در فرخاردیس و طاقدیس هم دیده میشود. (حاشیۀ برهان چ معین) : نگارند تندیس او گر بکوه ز سنگ وقارش شود کُه ستوه. دقیقی. دو تندیس از زر برانگیخته ز هرصورتی قالبی ریخته. نظامی. رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 261، ذیل شبدیز وتندس و تندسه و تندیسه شود
بطنی است از جدیله و آنان بنوعبدالقیس بن اقصی بن دعمی بن جدیله اند. سرزمین مسکونی آنان تهامه بود سپس به بحرین رفتند و با قبیلۀ بکر بن وائل تصادم کردند و آن سرزمین را تقسیم نمودند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337)
بطنی است از جدیله و آنان بنوعبدالقیس بن اقصی بن دعمی بن جدیله اند. سرزمین مسکونی آنان تهامه بود سپس به بحرین رفتند و با قبیلۀ بکر بن وائل تصادم کردند و آن سرزمین را تقسیم نمودند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337)
سندلی، وسیله ای که روی آن می نشینند صندلی الکتریکی: نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند صندلی چرخ دار: نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر
سندلی، وسیله ای که روی آن می نشینند صندلی الکتریکی: نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند صندلی چرخ دار: نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر