کسی را به بدی معروف کردن. (تاج المصادر بیهقی). آشکار کردن عیبهای کسی را و بد شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده کردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شهرت دادن و شایع کردن چیزی در میان مردم. (از اقرب الموارد) ، آواز بلند برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بلند کردن صدا. (از اقرب الموارد)
قند. (فهرست مخزن الادویه) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کَند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسپرک. (منتهی الارب) (آنندراج). الورس الجید. (اقرب الموارد) ، می انگوری یا شیرۀ انگور که در آن هرگونه بوی افزار اندازند و بپزند و حل نمایند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). خمری است یا عصاره ای است که طبخ نموده و در آن افاویه طیبه داخل کرده مانند ورس و عنبر و کافور و مشک و بمعنی خلوق نیز آمده. (فهرست مخزن الادویه) ، عنبر، کافور، مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خوشبوی است که بزعفران ترکیب دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، حال مرد نیک باشد یا بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قندد. رجوع به قندد شود
مهتران. بزرگان. (غیاث اللغات). بزرگان. اشراف. شجعان. اجواد. حُلَماء. جَمعِ واژۀ صِندید: کجا شدند صنادید و سرکشان قریش ز منکران که بر ایشان بدند بس منکر. ناصرخسرو. هرچند صنادید قریش و کفار مکه... سلای ناقه بر پشت عزیزش می نهادند... صبر می کرد. (النقض ص 438). روزی مجلس مصطفی صلوات اﷲ علیه به صدور صحابه و صنادید عرب آراسته بود. (تاریخ بیهق ص 203). کار او در جاه و رفعت قدر بدان رسید که صنادید دیلم و مشاهیر کرد و عرب و عجم در زمرۀ حشم او جمع شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 384). صنادید قروم و مشاهیر ملوک بعجز ازری روی برتافته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 41). از وی رستم مرزبان را با صنادید دیلم به محاربت او فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 232 نسخۀ خطی). بگفت ای صنادید شرع رسول به ابلاغ تنزیل و فقه اصول. سعدی (بوستان). از نقش و نگار در و دیوار شکسته آثار پدید است صنادید عجم را. عرفی. رجوع به صندیدشود