جدول جو
جدول جو

معنی صنخر - جستجوی لغت در جدول جو

صنخر
(صِنْ نَ)
شتر فربه، مرد بزرگ تن درازبالا. رجوع به دو مادۀ قبل شود، مرد گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صنخر
(صِ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. رجوع به دو مادۀ ذیل شود، غورۀ خرمای خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صنخر
(صُ نَ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ فوق و مادۀ ذیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منخر
تصویر منخر
بینی، سوراخ بینی
فرهنگ فارسی عمید
(نُ خَ)
جمع واژۀ نخره، جمع واژۀ نخره
لغت نامه دهخدا
(نُ خُ)
جمع واژۀ ناخر. رجوع به ناخر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ)
فم صنخ، دهان که بیخ دندانهای آن برآمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
اصل. بن. ج، اصناخ. (منتهی الارب). سنخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن جعد الخضری. وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفتۀ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او درباره این دختر است. وی در حدود سال 140 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 صص 428- 429)
از اجداد جذام از قحطانیه است و مساکن فرزندان او در بلاد شرق اردن است و جماعتی از ایشان به مصراند و بنوصخر از طی از قحطانیه، منازل آنان بین تیماء و خیبر و شام بوده است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 428)
ابن مسلم بن نعمان عبدی. مردی شجاع و از رؤساء است و در جنگ های اشرس و ترک و در ماوراءالنهر حاضر بوده و در یکی از این جنگ ها به سال 110 هجری قمری بقتل رسید. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 429)
ابن حبیب الشاعر. وی از بنی صبح بن کاهل از بطون هذیل است. (عقد الفرید ج 3 ص 288)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صخره. رجوع به صخره شود، سنگ بزرگ. (غیاث اللغات) (دهار). خرسنگ. تخته سنگ
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
جمع واژۀ صخره. رجوع به صخره شود
لغت نامه دهخدا
(صَخِ)
مکان ٌ صخر، جای سنگ ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ / مِ خِ / مُ خُ / مَ خِ)
سوراخ بینی. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). سوراخ بینی. ج، مناخر. (ناظم الاطباء). بینی و گویند سوراخ آن. ج، مناخر. (از اقرب الموارد). هر یک از دو سوراخ بینی. تثنیۀ آن منخرین. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منخرین شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
آواز (خوردن ) آهن بر آهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِنْ نَ)
زفت ناکس بدخوی. (منتهی الارب). البخیل السیی ٔ الخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نا)
در تداول عامه، مخفف صد دینار است و آن سکه ای بود از مس معادل دو شاهی و ده عدد آن یک قران (یک ریال) و سالها رائج بود. تاریخ انتشار آن بطور دقیق معلوم نیست، ولی آنچه مسلم است اینکه در سال 1319 هجری قمری جریان داشته، سپس طبق پیشنهاد شماره 2277 وزارت دارائی و تصویبنامۀ هیئت وزیران 16/1/31 از اول تیر ماه 1316 هجری شمسی از جریان خارج شده است، ولی ادامۀ جریانش تا سنوات 1324 و 1325 هجری قمری باقی بوده است
لغت نامه دهخدا
(صِ)
معرب چنار است و آن درختی باشد معروف. (برهان). چنار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). دلب. در اقرب الموارد این لغت را به تشدید نون ضبط کرده است. رجوع به چنار شود، سر دوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است درازای او بیست فرسنگ است میان شکی و تفلیس و همه کافرانند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(صَمْ بَ)
کوهی است مذکور در شعر بحتری. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ خِ)
سخت و درشت که در سرون زدن باقی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ خُ)
بزرگ جثه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فناخر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ طَ)
مخفف اصطخر است:
چو شد روشنک سوی شهر صطخر
پذیره شدش هر که بودیش فخر.
فردوسی.
سوی طیسفون شد ز شهر صطخر
که گردن کشان را بدان بود فخر.
فردوسی.
ز کرمان بیامد بشهر صطخر
بسر برنهاد آن کیی تاج فخر.
فردوسی.
چنین تا به شهر صطخر آمدند
ز شاهان همی داستانها زدند.
فردوسی.
رجوع به استخر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ خَ)
چرک. ریم. (منتهی الارب). الدرن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِنْ نَ / صِنْ نِ)
باد سرد یا باد سرد در ابر. (منتهی الارب) ، روز دوم از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، شدت سرما. (منتهی الارب).
- غداه صنبر، صبح سردو صبح گرم، ضد است. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَمْ بَ)
سست و باریک از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نخست. (از جهانگیری). رجوع به نخری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صخر
تصویر صخر
جمع صخره، خرسنگ ها مهسنگ ها مهسنگ سنگ بزرگ خر سنگ تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخر
تصویر منخر
سوراخ دماغ سوراخ بینی سوراخ بینی، جمع مناخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخر
تصویر فنخر
فیسو باد دماغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنار
تصویر صنار
پارسی تازی گشته چنار از درختان چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنبر
تصویر صنبر
باریک و سست، سختی سرما، باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخر
تصویر صخر
((صَ))
تخته سنگ، نام دیوی که انگشتر حضرت سلیمان را دزدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منخر
تصویر منخر
((مِ خَ))
سوراخ بینی، جمع مناخر
فرهنگ فارسی معین
سوراخ بینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد