چیزی است که از روی سازند (و مس و ارزیز نیز) و یکی را بر دیگری زنند تا آواز دهد، به هندی جهانچه است. (منتهی الارب). معرب جهانج باشد که لفظ هندی است. (غیاث اللغات). معرب سنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1336). صنجی که عرب بدان آشناست آن بود که از مس سازند و یکی بر دیگری کوبند، اما آن صنج که تارها دارد مخصوص عجم و معرب است. (مفاتیح العلوم خوارزمی). ج، صنوج: ابا کوس و با نای و روینیه صنج ابا تازی اسپان و پیلان و گنج. فردوسی. همی آمد از آب آوای صنج خروشش همی ره نماید به گنج. فردوسی. به ابر اندر آمد دم کرنای خروشیدن صنج و هندی درای. فردوسی. ، چنگ که سازی است. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). رجوع به چنگ شود، ماادری من ای صنج هو، یعنی نمیدانم که او کدام مردم است. (منتهی الارب)
چیزی است که از روی سازند (و مس و ارزیز نیز) و یکی را بر دیگری زنند تا آواز دهد، به هندی جهانچه است. (منتهی الارب). معرب جهانج باشد که لفظ هندی است. (غیاث اللغات). معرب سنج. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 2 ص 1336). صنجی که عرب بدان آشناست آن بود که از مس سازند و یکی بر دیگری کوبند، اما آن صنج که تارها دارد مخصوص عجم و معرب است. (مفاتیح العلوم خوارزمی). ج، صُنوج: ابا کوس و با نای و روینیه صنج ابا تازی اسپان و پیلان و گنج. فردوسی. همی آمد از آب آوای صنج خروشش همی ره نماید به گنج. فردوسی. به ابر اندر آمد دم کرنای خروشیدن صنج و هندی درای. فردوسی. ، چنگ که سازی است. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). رجوع به چنگ شود، ماادری من ای صنج هو، یعنی نمیدانم که او کدام مردم است. (منتهی الارب)
پارسی تازی گشته سنج زدن آوا در آوردن از توپال (فلز) پارسی تازی گشته سنج از ابزار های خنیا سنج دو پرهون توپالی (دائره فلزی) است که در کیان هر پرهون دسته چرمین نهاده اند و از بر هم زدن آن ها آوا بر می خیزد در بیشتر واژه نامه ها صنج را تازی گشته چنگ پارسی نیز دانسته اند که آن ابزار دیگری است در خنیا که تارهای سیمی دارد چنگ، دو قطعه دایره فلزی که به وسیله بندی بانگشتان پیوندد صنج را پس از بند کردن بانگشتان به یکدیگر زنند تا آوازی از آن بر آید
پارسی تازی گشته سنج زدن آوا در آوردن از توپال (فلز) پارسی تازی گشته سنج از ابزار های خنیا سنج دو پرهون توپالی (دائره فلزی) است که در کیان هر پرهون دسته چرمین نهاده اند و از بر هم زدن آن ها آوا بر می خیزد در بیشتر واژه نامه ها صنج را تازی گشته چنگ پارسی نیز دانسته اند که آن ابزار دیگری است در خنیا که تارهای سیمی دارد چنگ، دو قطعه دایره فلزی که به وسیله بندی بانگشتان پیوندد صنج را پس از بند کردن بانگشتان به یکدیگر زنند تا آوازی از آن بر آید
از مشاهیر حکما و اطبای هند و ماهر در علم نجوم. وی در زمان هارون و مأمون میزیست. وی را تألیفاتی بسیار است از جمله کتاب شرک الهندی است که بفارسی بود. سپس بعربی ترجمه شد و ’کتاب سرد’ در مداوا و علامات امراض و مشتمل است بر ده مقاله و به امر یحیی بن برمک خالدی به عربی نقل گردید. (از عیون الانباء ج 2 ص 32 و قاموس الاعلام ترکی). و او راست: اسرارالمسائل (الفهرست ابن الندیم) و کتب دیگر
از مشاهیر حکما و اطبای هند و ماهر در علم نجوم. وی در زمان هارون و مأمون میزیست. وی را تألیفاتی بسیار است از جمله کتاب شرک الهندی است که بفارسی بود. سپس بعربی ترجمه شد و ’کتاب سرد’ در مداوا و علامات امراض و مشتمل است بر ده مقاله و به امر یحیی بن برمک خالدی به عربی نقل گردید. (از عیون الانباء ج 2 ص 32 و قاموس الاعلام ترکی). و او راست: اسرارالمسائل (الفهرست ابن الندیم) و کتب دیگر
بعضی مورخان گفته اند: شهری است در بلاد افرنج...و صنجیل نسبتی است بدان. (معجم البلدان). لیکن از بیت زیر که در وصف جنگ عبدالرحمان بن محمد اموی سرود شده، ظاهر است که نام این شهر صنجیل است: و بعدها مدینهالصنجیل ما اذعنت للصارم الصقیل. (عقدالفرید چ محمدسعید عریان ج 5 ص 264)
بعضی مورخان گفته اند: شهری است در بلاد افرنج...و صنجیل نسبتی است بدان. (معجم البلدان). لیکن از بیت زیر که در وصف جنگ عبدالرحمان بن محمد اموی سرود شده، ظاهر است که نام این شهر صنجیل است: و بعدها مدینهالصنجیل ما اذعنت للصارم الصقیل. (عقدالفرید چ محمدسعید عریان ج 5 ص 264)
عدد پس از چهار و پیش از شش عدد (چهار بعلاوه یک) نماینده آن در ارقام هندی (5) است خمس خمسه، حواس خمسه، حواس خمسه (سامعه و باصره و ذایقه و لامسه و شامه)، پنجه چنگال گربه بصورتم پنج زد. یا اصل پنج. حقیقت انسانی نفحه الهی که در کالبد انسان دمیده شده. مخلوطی از مسکری سخت قوی با اجزای دیگر مانند آب لیمو و قند و چای و جز آن. وجب وژه شبر
عدد پس از چهار و پیش از شش عدد (چهار بعلاوه یک) نماینده آن در ارقام هندی (5) است خمس خمسه، حواس خمسه، حواس خمسه (سامعه و باصره و ذایقه و لامسه و شامه)، پنجه چنگال گربه بصورتم پنج زد. یا اصل پنج. حقیقت انسانی نفحه الهی که در کالبد انسان دمیده شده. مخلوطی از مسکری سخت قوی با اجزای دیگر مانند آب لیمو و قند و چای و جز آن. وجب وژه شبر