جدول جو
جدول جو

معنی صناعه - جستجوی لغت در جدول جو

صناعه
(صِ عَ)
صناعت. پیشه. (منتهی الارب). پیشه. کار. (غیاث اللغات). رجوع به صناعت شود، صناعت در عرف خاصه علمی است منوط به چگونگی عمل که منظور از آن علم عین علم است، خواه به ادامۀ عمل باشد، مانند: درزیگری و امثال آن و خواه ادامۀ عمل را در آن علم مدخلیتی نباشد، مانند: علم فقه، منطق، نحو و حکمت عملیه و مانند آن از آنچه که حصول علم بدان نیازمند به مزاولت در عمل نیست. و گاه صناعت را تعبیر کنند به هر عملی که آدمی چندان در آن علم ممارست ورزدکه در اثر ممارست آن علم پیشۀ او شود. هکذا یستفادمن حاشیه الچلبی علی المطول. ابوالقاسم در حاشیۀ مطول گفته که صناعت نام علمی است که از تمرین بر عمل حاصل شود و گاه صناعت گویند و از آن ملکه ای خواهند که بواسطۀ آن توانائی بر به کار بردن موضوعاتی برای غرضی از اغراض که برحسب امکان از روی بصیرت صادر شده باشد حاصل شود و مقصود از موضوعات آلاتی است که در آن آلات تصرفاتی شود، خواه آن آلات خارجیه باشند، مانند: درزیگری یا آلات ذهنیه باشند مانند: استدلال و اطلاق صناعت بر این معنی شائع است و اطلاق آن بر مطلق ملکۀادراک هم ممالا بأس فیه و برخی گفته اند که صناعت ملکه ای است نفسانیه که افعال اختیاریه از آن صادر می گردد، بدون فکر، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، مصنوع. ساخته. پرورده:
نساج نسبتم که صناعات فکر من
الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند.
خاقانی.
و رجوع به صناعت شود
لغت نامه دهخدا
صناعه
(صَنْ نا عَ)
چوبهاست که وقتی بدان آب را بند کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صناعه
توپی آب بند چوبین صناعت درفارسی: کرک پیشک پیشه هنر
تصویری از صناعه
تصویر صناعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنیعه
تصویر صنیعه
مفرد واژۀ صنائع، هنر، کار نیکو، پرورش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
ساختگی، چیز جعلی و مصنوعی، آمادگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صناعت
تصویر صناعت
هنر، کار و پیشه ای که در آن تفکر و مهارت لازم باشد، پیشه، علم متعلق به کیفیت عمل مانند منطق، صنعت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خوب و نیکو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک صورت شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مصنوع. مقابل طبیعی. جعلی. مجعول: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگر صناعی. اما رود صناعی آن است که رود کده های او بکنده اندو آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت... (حدود العالم). نغمۀ صناعی نغمه ای است که مخرجش آلتی مصنوعه بود. (خلاصهالافکار). پادزهر صناعی. تریاق.
- حمل شایع صناعی، (اصطلاح اصول) حمل مفهوم است بر مصداق مانند زیدٌ انسان مقابل حمل اولی ذاتی که آن حمل مفهوم است بر مفهوم مانندالانسان انسان یا الانسان حیوان ناطق
لغت نامه دهخدا
(صُرْ را عَ)
آنکه همه اقران خود را اندازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناکس و بخیل گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
زشت گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شنع الشی ٔ شناعهً و شنعاً و شنعاً و شنوعاً، زشت گردید، فهو شنیع و شنع و اشنع. (از اقرب الموارد) ، زشتی. (منتهی الارب) ، بسیارزشت گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شناعت. شناعه. رجوع به شناعت شود.
- شناعه زدن، طعنه زدن:
بر کوس عید آن نکند زخم، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم: نسئل اﷲ القناعه و اعوذبه من القنوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قنعقناعه و قنعاً و قنعاناً، رضی القسم و در این لغت دیگری نیز هست و آن این است: قنع قنوعاً. و این نادر است. (از اقرب الموارد). رجوع به قناعت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ یَ)
همه. یقال: اخذه بصنایته، ای بجمیعه. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
سر دوک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). الحدیده الدقیقه المعقفه التی فی رأس المغزل. (اقرب الموارد). آهن سر دوک، گوش به لغت یمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)، قبضۀ شمشیر. (منتهی الارب)، مقبض الحجفه. (اقرب الموارد). دستۀ سپر. (مهذب الاسماء). دستگیرۀ سپر و حجفه واحد حجف است و آن سپر است،
{{صفت}} مرد بی ادب گو (هرچند) دانا و آگاه باشد. (منتهی الارب). رجل صناره، ای سیی الادب و ان کان نبیهاً، مرد بدخو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به صناره شود
لغت نامه دهخدا
(صِعَ)
پیشه. کار. (غیاث اللغات). پیشه. (منتهی الارب). کار. (مهذب الاسماء). حرفه. صنعت. ج، صناعات: هر کجا مردی یا زنی در صناعتی استاد یافتی اینجا (غزنین) می فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 205).
بدعت فاضلان منحوس است
این صناعت برای هرتدمیر.
خاقانی.
و در آیات براعت و معجزات صناعت... تأملی بسزا رود. (کلیله و دمنه). و در صناعت علم طب شهرتی داشت. (کلیله و دمنه). من در موقف تقصیر و قصور واقفم... و بقلت بضاعت و قصور صناعت معترف. (تاریخ ترجمه یمینی ص 8). در صناعت بی نظیر و در عبارت مشارالیه. (تاریخ ترجمه یمینی ص 255). وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت. (تاریخ ترجمه یمینی ص 366).
دل من بر تو دارد استواری
که تو در هر صناعت دست داری.
نظامی.
گر نسخۀ روی تو به بازار برآید
نقاش ببندد در دکان صناعت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صِنْ نا رَ)
پارۀ آهن یا مس ملتوی که صیاد آنرا در گلوی صید فروبرد. ج، صنانیر. (المنجد). قلاب. قلاب ماهیگیری، آهنی یا انبر کوچکی که در جراحی برای برداشتن پوست به کارمیرود: پس توثه را (که در چشم پدید آید) بصناره بگیرند، بآهستگی و چربدستی از بهر آنکه وی سست باشد و از صناره بجهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر غشاء دور فروباشد به صناره ها بگیرند برفق... و در نگاه داشتن این غشاء به صناره هیچ قوت نکنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(صِ دِ عَ)
تندی کوه جداگانه از کوه. (منتهی الارب). حرف حدید منفرد من الجبل و النون زائده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
مرد بدخو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به صناره شود
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نا جَ)
تأنیث صناج. رجوع به صناج شود، بسیار چنگ نواز و در این حال تا، مبالغت را بود. رجوع به صنج شود، شب روشن. (منتهی الارب) ، جانوری است مهیب که در تبت بود. (اقرب الموارد). قزوینی گفته: حیوانی بزرگتر از آن بر روی زمین نیست و برای خود خانه می سازد بقدر یک فرسخ و هر حیوانی را که نظر بر آن افتد، درساعت می میرد و استخوان آن مدت طولانی می ماند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صِ بَ)
دراز پشت و شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عزیز گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). استوار و نیرومند شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به مناعت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خالص و بی آمیغ گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خالص شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصوع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصوع شود
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا عَ)
مفرد صلاع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنیعه
تصویر صنیعه
کار نیکو، احسان
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی سنج از ابزار های خنیا بنگرید به صنج از ریشه پارسی سنج از ابزار های خنیا بنگرید به صنج مونث صناج، بسیار صنج زن بسیار چنگ نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناره
تصویر صناره
نوک دوک، کجه ماهیگیری (کجه قلاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعت
تصویر صناعت
پیشه و کار، حرفه، صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
مصنوع، مقابل طبیعی، جعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناعه
تصویر سناعه
خوب و نیکو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناعه
تصویر دناعه
زفتیدن (بخیل گشتن)، ناکس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناعت
تصویر صناعت
((ص عَ))
حرفه، هنر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صناعی
تصویر صناعی
((صَ))
منسوب به صناعت، صنعتی، مصنوعی
فرهنگ فارسی معین
پیشه، حرفه، صنعت، کار، هنر
فرهنگ واژه مترادف متضاد