جمع واژۀ صانع: صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421). وقتقونوین را بر سر اسیران و صناع بگذاشت تا آن زمستان در آن جایگه مقام کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به صانع شود
جَمعِ واژۀ صانع: صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421). وقتقونوین را بر سر اسیران و صناع بگذاشت تا آن زمستان در آن جایگه مقام کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به صانع شود
پیشه. کار. (غیاث اللغات). پیشه. (منتهی الارب). کار. (مهذب الاسماء). حرفه. صنعت. ج، صناعات: هر کجا مردی یا زنی در صناعتی استاد یافتی اینجا (غزنین) می فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 205). بدعت فاضلان منحوس است این صناعت برای هرتدمیر. خاقانی. و در آیات براعت و معجزات صناعت... تأملی بسزا رود. (کلیله و دمنه). و در صناعت علم طب شهرتی داشت. (کلیله و دمنه). من در موقف تقصیر و قصور واقفم... و بقلت بضاعت و قصور صناعت معترف. (تاریخ ترجمه یمینی ص 8). در صناعت بی نظیر و در عبارت مشارالیه. (تاریخ ترجمه یمینی ص 255). وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت. (تاریخ ترجمه یمینی ص 366). دل من بر تو دارد استواری که تو در هر صناعت دست داری. نظامی. گر نسخۀ روی تو به بازار برآید نقاش ببندد در دکان صناعت. سعدی
پیشه. کار. (غیاث اللغات). پیشه. (منتهی الارب). کار. (مهذب الاسماء). حرفه. صنعت. ج، صناعات: هر کجا مردی یا زنی در صناعتی استاد یافتی اینجا (غزنین) می فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 205). بدعت فاضلان منحوس است این صناعت برای هرتدمیر. خاقانی. و در آیات براعت و معجزات صناعت... تأملی بسزا رود. (کلیله و دمنه). و در صناعت علم طب شهرتی داشت. (کلیله و دمنه). من در موقف تقصیر و قصور واقفم... و بقلت بضاعت و قصور صناعت معترف. (تاریخ ترجمه یمینی ص 8). در صناعت بی نظیر و در عبارت مشارالیه. (تاریخ ترجمه یمینی ص 255). وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت. (تاریخ ترجمه یمینی ص 366). دل من بر تو دارد استواری که تو در هر صناعت دست داری. نظامی. گر نسخۀ روی تو به بازار برآید نقاش ببندد در دکان صناعت. سعدی
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اصواء و صوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اَصواء و صُوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
صناعت. پیشه. (منتهی الارب). پیشه. کار. (غیاث اللغات). رجوع به صناعت شود، صناعت در عرف خاصه علمی است منوط به چگونگی عمل که منظور از آن علم عین علم است، خواه به ادامۀ عمل باشد، مانند: درزیگری و امثال آن و خواه ادامۀ عمل را در آن علم مدخلیتی نباشد، مانند: علم فقه، منطق، نحو و حکمت عملیه و مانند آن از آنچه که حصول علم بدان نیازمند به مزاولت در عمل نیست. و گاه صناعت را تعبیر کنند به هر عملی که آدمی چندان در آن علم ممارست ورزدکه در اثر ممارست آن علم پیشۀ او شود. هکذا یستفادمن حاشیه الچلبی علی المطول. ابوالقاسم در حاشیۀ مطول گفته که صناعت نام علمی است که از تمرین بر عمل حاصل شود و گاه صناعت گویند و از آن ملکه ای خواهند که بواسطۀ آن توانائی بر به کار بردن موضوعاتی برای غرضی از اغراض که برحسب امکان از روی بصیرت صادر شده باشد حاصل شود و مقصود از موضوعات آلاتی است که در آن آلات تصرفاتی شود، خواه آن آلات خارجیه باشند، مانند: درزیگری یا آلات ذهنیه باشند مانند: استدلال و اطلاق صناعت بر این معنی شائع است و اطلاق آن بر مطلق ملکۀادراک هم ممالا بأس فیه و برخی گفته اند که صناعت ملکه ای است نفسانیه که افعال اختیاریه از آن صادر می گردد، بدون فکر، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، مصنوع. ساخته. پرورده: نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند. خاقانی. و رجوع به صناعت شود
صناعت. پیشه. (منتهی الارب). پیشه. کار. (غیاث اللغات). رجوع به صناعت شود، صناعت در عرف خاصه علمی است منوط به چگونگی عمل که منظور از آن علم عین علم است، خواه به ادامۀ عمل باشد، مانند: درزیگری و امثال آن و خواه ادامۀ عمل را در آن علم مدخلیتی نباشد، مانند: علم فقه، منطق، نحو و حکمت عملیه و مانند آن از آنچه که حصول علم بدان نیازمند به مزاولت در عمل نیست. و گاه صناعت را تعبیر کنند به هر عملی که آدمی چندان در آن علم ممارست ورزدکه در اثر ممارست آن علم پیشۀ او شود. هکذا یستفادمن حاشیه الچلبی علی المطول. ابوالقاسم در حاشیۀ مطول گفته که صناعت نام علمی است که از تمرین بر عمل حاصل شود و گاه صناعت گویند و از آن ملکه ای خواهند که بواسطۀ آن توانائی بر به کار بردن موضوعاتی برای غرضی از اغراض که برحسب امکان از روی بصیرت صادر شده باشد حاصل شود و مقصود از موضوعات آلاتی است که در آن آلات تصرفاتی شود، خواه آن آلات خارجیه باشند، مانند: درزیگری یا آلات ذهنیه باشند مانند: استدلال و اطلاق صناعت بر این معنی شائع است و اطلاق آن بر مطلق ملکۀادراک هم ممالا بأس فیه و برخی گفته اند که صناعت ملکه ای است نفسانیه که افعال اختیاریه از آن صادر می گردد، بدون فکر، کذا فی الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، مصنوع. ساخته. پرورده: نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند. خاقانی. و رجوع به صناعت شود
مصنوع. مقابل طبیعی. جعلی. مجعول: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگر صناعی. اما رود صناعی آن است که رود کده های او بکنده اندو آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت... (حدود العالم). نغمۀ صناعی نغمه ای است که مخرجش آلتی مصنوعه بود. (خلاصهالافکار). پادزهر صناعی. تریاق. - حمل شایع صناعی، (اصطلاح اصول) حمل مفهوم است بر مصداق مانند زیدٌ انسان مقابل حمل اولی ذاتی که آن حمل مفهوم است بر مفهوم مانندالانسان انسان یا الانسان حیوان ناطق
مصنوع. مقابل طبیعی. جعلی. مجعول: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگر صناعی. اما رود صناعی آن است که رود کده های او بکنده اندو آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت... (حدود العالم). نغمۀ صناعی نغمه ای است که مخرجش آلتی مصنوعه بود. (خلاصهالافکار). پادزهر صناعی. تریاق. - حمل شایع صناعی، (اصطلاح اصول) حمل مفهوم است بر مصداق مانند زیدٌ انسان مقابل حمل اولی ذاتی که آن حمل مفهوم است بر مفهوم مانندالانسان انسان یا الانسان حیوان ناطق