اسب سپید یا اسب گلگون که با مویهای سپید آمیخته باشد. (منتهی الارب). اسب کمیت یا بور که سفیدی با وی آمیخته بود. (مهذب الاسماء). در صبح الاعشی آرد: و ان خابطشقره الاشقر او الکمیت شقره بیضاء قیل صنابی اخذاً من الصناب و هو الخردل بالزبیب. (صبح الاعشی ص 19 ج 2)
اسب سپید یا اسب گلگون که با مویهای سپید آمیخته باشد. (منتهی الارب). اسب کمیت یا بور که سفیدی با وی آمیخته بود. (مهذب الاسماء). در صبح الاعشی آرد: و ان خابطشقره الاشقر او الکمیت شقره بیضاء قیل صنابی اخذاً من الصناب و هو الخردل بالزبیب. (صبح الاعشی ص 19 ج 2)
پیرو فرقۀ صابئین، صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، مغتسله، ماندایی، ماندائیان، برای مثال وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر (ناصر خسرو - ۵۱۰) ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
پیرو فرقۀ صابئین، صابِئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، مُغتَسِله، ماندایی، ماندائیان، برای مِثال وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر (ناصر خسرو - ۵۱۰) ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
مصنوع. مقابل طبیعی. جعلی. مجعول: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگر صناعی. اما رود صناعی آن است که رود کده های او بکنده اندو آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت... (حدود العالم). نغمۀ صناعی نغمه ای است که مخرجش آلتی مصنوعه بود. (خلاصهالافکار). پادزهر صناعی. تریاق. - حمل شایع صناعی، (اصطلاح اصول) حمل مفهوم است بر مصداق مانند زیدٌ انسان مقابل حمل اولی ذاتی که آن حمل مفهوم است بر مفهوم مانندالانسان انسان یا الانسان حیوان ناطق
مصنوع. مقابل طبیعی. جعلی. مجعول: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگر صناعی. اما رود صناعی آن است که رود کده های او بکنده اندو آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت... (حدود العالم). نغمۀ صناعی نغمه ای است که مخرجش آلتی مصنوعه بود. (خلاصهالافکار). پادزهر صناعی. تریاق. - حمل شایع صناعی، (اصطلاح اصول) حمل مفهوم است بر مصداق مانند زیدٌ انسان مقابل حمل اولی ذاتی که آن حمل مفهوم است بر مفهوم مانندالانسان انسان یا الانسان حیوان ناطق
نابی ٔ، جای بلند و خمیده، (منتهی الارب)، مکان مرتفع خم دار، (از اقرب الموارد) (المنجد)، آینده از جای دیگر، (منتهی الارب)، سیل نابی ٔ، که از جای دیگری بیاید، رجل نابی ٔ، مردی که از دیار دیگری بیاید، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، (از ’ن ب و’)، سمین، (معجم متن اللغه) (المنجد)
نابی ٔ، جای بلند و خمیده، (منتهی الارب)، مکان مرتفع خم دار، (از اقرب الموارد) (المنجد)، آینده از جای دیگر، (منتهی الارب)، سیل نابی ٔ، که از جای دیگری بیاید، رجل نابی ٔ، مردی که از دیار دیگری بیاید، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، (از ’ن ب و’)، سمین، (معجم متن اللغه) (المنجد)
ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون، مکنی به ابی اسحاق، وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است، گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد، و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر مسلمانی گیرد وزارت خویش بدو دهد لیکن خدا وی را هدایت نفرمود، صابی با مسلمانان معاشرتی نیکو داشت و بزرگان را به بهترین وجه خدمت میکرد و ماه رمضان را با روزه بسر میبرد و قرآن را نیکو از بر داشت، از ابومنصور سعید بن احمد بریدی در بخارا شنیدم که ابواسحاق در کیش خود سخت متعصب و پارسا و پاکدامن بود و او گوید: حمتنی لذتی رئب المعالی و ضنی بالمروءه و الوقار و دین ضاق فیه مجال فتکی لخوف عقوبه و حذار نار فوا شوقاً الی خلعالعذار و فعلی ما ارید بلا اعتذار و یا لهفی علی حل الازار صریعاًبین سکر او خمار، ابونصر سهل بن مرزبان حدیث کند که روزی صابی بر خوان مهلبی حاضر شد و در آن باقلا بود و وی نخورد، چه باقلا در کیش آنان حرام بود، مهلبی گفت خنکی بگذار و با مااز این باقلا بخور! گفت ایها الوزیر نخواهم که خدا را در مأکولی نافرمانی کنم، مهلبی این کلام را نیکو شمرد، وی در روزگار عضدالدوله به نکبتی سخت درافتاد، ابومنصور سعید بن احمد بریدی و ابوطاهر محمد بن عبدالصمد کاتب حدیث کنند که از قویترین اسباب تغییر عضدالدوله بر صابی فصلی از کتابی بود که از جانب الطائع خلیفۀ عباسی درباره بختیار انشاد کرد که گوید: ’و قدجدد له امیرالمؤمنین مع هذه المساعی السوابق، و المعالی السوامق التی تلزم کل دان و قاص و عام و خاص ان یعرف له حق ما کرم به منها و یتزحزح عن رتبهالمماثله فیها’، عضدالدوله آن را در دل داشت و چون بر بغداد و عراق استیلا یافت ابواسحاق را مأمور تألیف کتابی در تاریخ خاندان دیلمی کرد و او به نوشتن کتاب تاجی پرداخت و در آن رنج بسیار برد، مگر عضدالدوله راخبر دادند که یکی از دوستان صابی نزد وی رفته و او را بکار تألیف دیده و از آنچه مینوشته پرسیده، وی در پاسخ گفته است: اباطیلی میبافم و دروغهایی فراهم میکنم، عضدالدوله از شنیدن این خبر بهم برآمد و کینۀدیرینۀ وی بجوشید و بفرمود تا او را به زیر پای پیل افکنند، نصر بن هارون و مطهربن عبداﷲ و عبدالعزیز بن یوسف زمین ببوسیدند و شفاعت کردند تا عضدالدوله از کشتن وی درگذشت و به زندانی ساختن و مصادرۀ اموال وی اکتفا کرد، و تا پایان عهد عضدالدوله در زندان بود، صاحب بن عباد وی را بسیار دوست میداشت و میان این دو نامه ها مبادله گشته و صاحب بسیار میگفت که بلغای جهان چهار کسند، استاذ ابن عمید و ابوالقاسم عبدالعزیز بن یوسف و ابواسحاق صابی و اگر بخواهم چهارمین را خواهم گفت و مقصود وی خود او بود، ثعالبی گوید در ترجیح صاحب و صابی بر یکدیگر سخن بسیار گفته اند، گزیده تر سخن که شنیده ام این است: صاحب چنانکه خود میخواست مینوشت و صابی چنانکه از او میخواستند و میان این دوفرق بسیار است و پس از این دو تن چرخ فصاحت و بلاغت بازایستاد، (از یتیمهالدهر ثعالبی ج 2 ص 26)، ابن خلکان در نسب وی گوید: ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون بن حبون الحرانی الصابی، وی بسال 349 هجری قمری متقلد دیوان رسائل گشت و بسال 367 آزاد شد، و به روز دوشنبه و یا پنجشنبه دوازدهم شوال سال 384 هجری قمری بسن هفتادویکسالگی درگذشت، ابن ندیم گوید وی در سیصد و بیست و اندی متولد شد و پیش از سال 380 درگذشت و در شونیزیه دفن گردید، و شریف رضی اورا به قصیده ای رثا گفت که بعض ابیات آن این است: اء علمت من حملوا علی الاعواد اء رأیت کیف خبا ضیاء النادی جبل هوی لو خر فی البحر اغتدی من وقعه متتابع الاذیاد ماکنت اعلم قبل حطّک فی الثری ان الثری یعلو علی الاطواد بعداً لیومک فی الزمان فانه اقذی العیون و فث ّ فی الاعضاد لاینفد الدمع الذی یبکی به ان القلوب له من الامداد کیف انمحی ذاک الجناب و عطّلت تلک الفجاج و ضل ذاک الهادی و الدهر تدخل نافذات سهامه مأوی الصلال و مربض الاّساد اعزز علی بان اراک و قد خلت من جانبیک مقاعد العوّاد، و چون مردم وی را سرزنش کردند که شریفی چگونه صابی را رثا گوید؟ گفت فضل او را گفته ام، ابن ندیم گوید: او راست: دیوان شعر، کتاب دیوان رسائل در هزار برگ، کتاب مراسلات الشریف رضی، کتاب اخبار اهله و ولد ابنه، کتاب دوله بنی بویه که به تاجی معروف است، اندکی از نثر و نظم صابی در یتیمهالدهر ج 2 ص 26 آمده است و امیر شکیب ارسلان بسال 1898 میلادی جزء اول کتابی رابنام المختار من رسائل ابی اسحاق الصابی منتشر ساخت، در اشعار پارسی نام صابی و توصیف رسائل و ادب وی فراوان است: ادب صاحب پیش ادب تو هذر است نامۀ صابی با نامۀ تو خوار و سئیم، فرخی، ای بر به هنرمندی از صاحب و از صابی وی به به جوانمردی از حاتم و از افشین، سوزنی، جان و روان صاحب و صابی به پیش تست این تیره از بنانت و آن عاجز از بیان، کمال بخاری (از لباب الالباب ج 1 ص 89)، نیست پیش قلمش طبع سخنگوی فصیح هست وقت سخنش صابی و عتبی مفحم، ادیب صابر (از لباب الالباب ج 2 ص 122)، اشعار صاحب در مقابلۀ اشعار تازی او بازی بودی و صابی در حضرت او به وقت اظهار آثار دانش صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 صص 34 - 35)، صاحب عباد را با او امکان عناد نبودی و صابی در خدمت او صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 ص 63)، و صاحب و صابی در دیوان معاملت پیش او یکی صبی و دیگر باقل، (لباب الالباب ج 1ص 163)
ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون، مکنی به ابی اسحاق، وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است، گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد، و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر مسلمانی گیرد وزارت خویش بدو دهد لیکن خدا وی را هدایت نفرمود، صابی با مسلمانان معاشرتی نیکو داشت و بزرگان را به بهترین وجه خدمت میکرد و ماه رمضان را با روزه بسر میبرد و قرآن را نیکو از بر داشت، از ابومنصور سعید بن احمد بریدی در بخارا شنیدم که ابواسحاق در کیش خود سخت متعصب و پارسا و پاکدامن بود و او گوید: حمتنی لذتی رئب المعالی و ضنی بالمروءه و الوقار و دین ضاق فیه مجال فتکی لخوف عقوبه و حذار نار فوا شوقاً الی خلعالعذار و فعلی ما ارید بلا اعتذار و یا لهفی علی حل الازار صریعاًبین سکر او خمار، ابونصر سهل بن مرزبان حدیث کند که روزی صابی بر خوان مهلبی حاضر شد و در آن باقلا بود و وی نخورد، چه باقلا در کیش آنان حرام بود، مهلبی گفت خنکی بگذار و با مااز این باقلا بخور! گفت ایها الوزیر نخواهم که خدا را در مأکولی نافرمانی کنم، مهلبی این کلام را نیکو شمرد، وی در روزگار عضدالدوله به نکبتی سخت درافتاد، ابومنصور سعید بن احمد بریدی و ابوطاهر محمد بن عبدالصمد کاتب حدیث کنند که از قویترین اسباب تغییر عضدالدوله بر صابی فصلی از کتابی بود که از جانب الطائع خلیفۀ عباسی درباره بختیار انشاد کرد که گوید: ’و قدجدد له امیرالمؤمنین مع هذه المساعی السوابق، و المعالی السوامق التی تلزم کل دان و قاص و عام و خاص ان یعرف له حق ما کرم به منها و یتزحزح عن رتبهالمماثله فیها’، عضدالدوله آن را در دل داشت و چون بر بغداد و عراق استیلا یافت ابواسحاق را مأمور تألیف کتابی در تاریخ خاندان دیلمی کرد و او به نوشتن کتاب تاجی پرداخت و در آن رنج بسیار برد، مگر عضدالدوله راخبر دادند که یکی از دوستان صابی نزد وی رفته و او را بکار تألیف دیده و از آنچه مینوشته پرسیده، وی در پاسخ گفته است: اباطیلی میبافم و دروغهایی فراهم میکنم، عضدالدوله از شنیدن این خبر بهم برآمد و کینۀدیرینۀ وی بجوشید و بفرمود تا او را به زیر پای پیل افکنند، نصر بن هارون و مطهربن عبداﷲ و عبدالعزیز بن یوسف زمین ببوسیدند و شفاعت کردند تا عضدالدوله از کشتن وی درگذشت و به زندانی ساختن و مصادرۀ اموال وی اکتفا کرد، و تا پایان عهد عضدالدوله در زندان بود، صاحب بن عباد وی را بسیار دوست میداشت و میان این دو نامه ها مبادله گشته و صاحب بسیار میگفت که بلغای جهان چهار کسند، استاذ ابن عمید و ابوالقاسم عبدالعزیز بن یوسف و ابواسحاق صابی و اگر بخواهم چهارمین را خواهم گفت و مقصود وی خود او بود، ثعالبی گوید در ترجیح صاحب و صابی بر یکدیگر سخن بسیار گفته اند، گزیده تر سخن که شنیده ام این است: صاحب چنانکه خود میخواست مینوشت و صابی چنانکه از او میخواستند و میان این دوفرق بسیار است و پس از این دو تن چرخ فصاحت و بلاغت بازایستاد، (از یتیمهالدهر ثعالبی ج 2 ص 26)، ابن خلکان در نسب وی گوید: ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون بن حبون الحرانی الصابی، وی بسال 349 هجری قمری متقلد دیوان رسائل گشت و بسال 367 آزاد شد، و به روز دوشنبه و یا پنجشنبه دوازدهم شوال سال 384 هجری قمری بسن هفتادویکسالگی درگذشت، ابن ندیم گوید وی در سیصد و بیست و اندی متولد شد و پیش از سال 380 درگذشت و در شونیزیه دفن گردید، و شریف رضی اورا به قصیده ای رثا گفت که بعض ابیات آن این است: اء علمت من حملوا علی الاعواد اء رأیت کیف خبا ضیاء النادی جبل هوی لو خر فی البحر اغتدی من وقعه متتابع الاذیاد ماکنت اعلم قبل حطّک فی الثری ان الثری یعلو علی الاطواد بعداً لیومک فی الزمان فانه اقذی العیون و فث ّ فی الاعضاد لاینفد الدمع الذی یبکی به ان القلوب له من الامداد کیف انمحی ذاک الجناب و عطّلت تلک الفجاج و ضل ذاک الهادی و الدهر تدخل نافذات سهامه مأوی الصلال و مربض الاَّساد اعزز علی بان اراک و قد خلت من جانبیک مقاعد العوّاد، و چون مردم وی را سرزنش کردند که شریفی چگونه صابی را رثا گوید؟ گفت فضل او را گفته ام، ابن ندیم گوید: او راست: دیوان شعر، کتاب دیوان رسائل در هزار برگ، کتاب مراسلات الشریف رضی، کتاب اخبار اهله و ولد ابنه، کتاب دوله بنی بویه که به تاجی معروف است، اندکی از نثر و نظم صابی در یتیمهالدهر ج 2 ص 26 آمده است و امیر شکیب ارسلان بسال 1898 میلادی جزء اول کتابی رابنام المختار من رسائل ابی اسحاق الصابی منتشر ساخت، در اشعار پارسی نام صابی و توصیف رسائل و ادب وی فراوان است: ادب صاحب پیش ادب تو هذر است نامۀ صابی با نامۀ تو خوار و سئیم، فرخی، ای بر به هنرمندی از صاحب و از صابی وی به به جوانمردی از حاتم و از افشین، سوزنی، جان و روان صاحب و صابی به پیش تست این تیره از بنانت و آن عاجز از بیان، کمال بخاری (از لباب الالباب ج 1 ص 89)، نیست پیش قلمش طبع سخنگوی فصیح هست وقت سخنش صابی و عتبی مفحم، ادیب صابر (از لباب الالباب ج 2 ص 122)، اشعار صاحب در مقابلۀ اشعار تازی او بازی بودی و صابی در حضرت او به وقت اظهار آثار دانش صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 صص 34 - 35)، صاحب عباد را با او امکان عناد نبودی و صابی در خدمت او صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 ص 63)، و صاحب و صابی در دیوان معاملت پیش او یکی صبی و دیگر باقل، (لباب الالباب ج 1ص 163)
مفرد صابئین: وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر، ناصرخسرو، ، آنکه از دینی به دینی شود، (السامی فی الاسامی)، کلمه کلدانی است بمعنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار شویند بدین نام خوانده می شوند و در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنان را مغتسله مینامند و آن ترجمه لفظ صابئی کلدانی است، (دائره المعارف فرانسه)، رجوع به صابئین شود
مفرد صابئین: وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر، ناصرخسرو، ، آنکه از دینی به دینی شود، (السامی فی الاسامی)، کلمه کلدانی است بمعنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار شویند بدین نام خوانده می شوند و در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنان را مغتسله مینامند و آن ترجمه لفظ صابئی کلدانی است، (دائره المعارف فرانسه)، رجوع به صابئین شود
جمل صهابی: اصهب اللون، یعنی شتر که سپیدی وی را بسرخی آمیخته باشد، پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد، چیز بسیار که کم نشده باشد. الوافر الذی لم ینقص. (اقرب الموارد) ، مردی که او را دفتر حساب نبوده باشد. (منتهی الارب). الرجل لادیوان له. (اقرب الموارد) ، چهارپائی که صدقۀ آن نگرفته باشند. (منتهی الارب). النعم لم تأخذ صدقته. (اقرب الموارد) ، سخت از هر چیزی. (منتهی الارب). الشدید. (اقرب الموارد)
جمل صهابی: اصهب اللون، یعنی شتر که سپیدی وی را بسرخی آمیخته باشد، پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد، چیز بسیار که کم نشده باشد. الوافر الذی لم ینقص. (اقرب الموارد) ، مردی که او را دفتر حساب نبوده باشد. (منتهی الارب). الرجل لادیوان له. (اقرب الموارد) ، چهارپائی که صدقۀ آن نگرفته باشند. (منتهی الارب). النعم لم تأخذ صدقته. (اقرب الموارد) ، سخت از هر چیزی. (منتهی الارب). الشدید. (اقرب الموارد)
دنب طائر. دم مرغ. دنب خروس. و آن هر مرغی. (مهذب الاسماء) ، دمغزه، سپس روندگان، آب که از بینی شتر فرود آید، هریک از چهار پر است در بال مرغان پس از خوافی. و فی جناح الطائر اربع ذنابی بعد الخوافی. (تاج العروس)
دنب طائر. دم مرغ. دنب خروس. و آن ِ هر مرغی. (مهذب الاسماء) ، دمغزه، سپس روندگان، آب که از بینی شتر فرود آید، هریک از چهار پر است در بال مرغان پس از خوافی. و فی جناح الطائر اربع ذنابی بعد الخوافی. (تاج العروس)
ابن زیادبن ظبیان، از دلاوران عرب است و به دست مصعب بن زبیر کشته شد و برادرش عبیداﷲ بن زیاد به خونخواهی وی برخاست، شرح این ماجرا در البیان و التبیین ج 1 حاشیۀ ص 360 آمده است جدپدر ثعلبه بن غنمه بن عدی صحابی است، (منتهی الارب) جد عقبه بن عامر صحابی، (منتهی الارب) بن ظبیان، محدثی است، (منتهی الارب)
ابن زیادبن ظبیان، از دلاوران عرب است و به دست مصعب بن زبیر کشته شد و برادرش عبیداﷲ بن زیاد به خونخواهی وی برخاست، شرح این ماجرا در البیان و التبیین ج 1 حاشیۀ ص 360 آمده است جدپدر ثعلبه بن غنمه بن عدی صحابی است، (منتهی الارب) جد عقبه بن عامر صحابی، (منتهی الارب) بن ظبیان، محدثی است، (منتهی الارب)
منسوب به عناب که مشهور است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است. (آنندراج). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب. (ناظم الاطباء). به رنگ عناب. عنابگون. عناب رنگ
منسوب به عناب که مشهور است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است. (آنندراج). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب. (ناظم الاطباء). به رنگ عناب. عنابگون. عناب رنگ