اسب سپید یا اسب گلگون که با مویهای سپید آمیخته باشد. (منتهی الارب). اسب کمیت یا بور که سفیدی با وی آمیخته بود. (مهذب الاسماء). در صبح الاعشی آرد: و ان خابطشقره الاشقر او الکمیت شقره بیضاء قیل صنابی اخذاً من الصناب و هو الخردل بالزبیب. (صبح الاعشی ص 19 ج 2)
اسب سپید یا اسب گلگون که با مویهای سپید آمیخته باشد. (منتهی الارب). اسب کمیت یا بور که سفیدی با وی آمیخته بود. (مهذب الاسماء). در صبح الاعشی آرد: و ان خابطشقره الاشقر او الکمیت شقره بیضاء قیل صنابی اخذاً من الصناب و هو الخردل بالزبیب. (صبح الاعشی ص 19 ج 2)
جمع واژۀ منبر. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : آنجا منابر بسیار و همیشه حضرت بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679). نخست بر منابر نام ما برند به شهرها... آنگاه به نام وی. (تاریخ بیهقی). منابر اسلام را شرقاً و غرباً به فر و بهای القاب میمون و زینت نام مبارک شاهنشاهی مزین گرداناد. (کلیله و دمنه). شکلهاشان در مخارج، نقش نفس ناطقه ذاتهاشان بر منابر شرح شرع مصطفی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 33). مذکران طیورند بر منابر باغ ز نیم شب مترصد نشسته املی را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1). هر ساعت و لحظه، زبان را منادی دروازۀ دهان وقلم را خطیب منابر بنان می دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 127). خطیب منابر دعا و منادی جواهر ثنا هرچه از دار ملک پادشاه دورتر افتد، بر فسحت و بسطت ملک پادشاه دلالت کند. (منشآت خاقانی ایضاً ص 228). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص 10). تا منابر اسلام به فر القاب همایون او منور گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 237). مساجد شده خندق پارگین منابر شده هیزم شوربا. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 256). اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان. سعدی (گلستان). رجوع به منبر شود
جَمعِ واژۀ منبر. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : آنجا منابر بسیار و همیشه حضرت بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679). نخست بر منابر نام ما برند به شهرها... آنگاه به نام وی. (تاریخ بیهقی). منابر اسلام را شرقاً و غرباً به فر و بهای القاب میمون و زینت نام مبارک شاهنشاهی مزین گرداناد. (کلیله و دمنه). شکلهاشان در مخارج، نقش نفس ناطقه ذاتهاشان بر منابر شرح شرع مصطفی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 33). مذکران طیورند بر منابر باغ ز نیم شب مترصد نشسته املی را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1). هر ساعت و لحظه، زبان را منادی دروازۀ دهان وقلم را خطیب منابر بنان می دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 127). خطیب منابر دعا و منادی جواهر ثنا هرچه از دار ملک پادشاه دورتر افتد، بر فسحت و بسطت ملک پادشاه دلالت کند. (منشآت خاقانی ایضاً ص 228). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص 10). تا منابر اسلام به فر القاب همایون او منور گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 237). مساجد شده خندق پارگین منابر شده هیزم شوربا. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 256). اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان. سعدی (گلستان). رجوع به منبر شود
مؤلف غیاث نویسد: صنوبردرخت چلغوزه که بهندی چرط گویند. چلغوز. (مهذب الاسماء). صنوبر از تیره ناژویان (مخروطیان) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز. (گیاه شناسی گل گلاب ص 303). جوالیقی نویسد: بگمان من صنوبر معرب است. (المعرب ص 213). درختی است یا بار آن درخت. (منتهی الارب). بپارسی ناژ گویند و بهندی سرل... چون بکوبند و با سرکه با هم بیامیزند و مضمضه کنند درد دندان را دفع کند، و پوست درخت صنوبر عضوی را که به آب گرم سوخته شود و ریش گردد سودمند باشد و دانۀ صنوبر سرفه ای را که تری بود منفعت کند و طبع را نرم کند در دفع رطوبتی که در قصبات شش باشد و سینه را یاری دهد و باقوت کند و بول را از مثانه براند و گرم است در دو درجۀ اول در خشکی و تری معتدل است. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به مفردات ابن بیطار و ترجمه ضریر انطاکی شود: بر جویهای خشک به امید عدل او اکنون همی صنوبر کارند و نارون. فرخی. جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. شهری که درو نیست جز از فضل منازل باغی که درو نیست جز ازعقل صنوبر. ناصرخسرو. بقای شاه جهان باد تا دهد سایه زمین بشکل صنوبر فلک بگون سداب. خاقانی. ببالا صنوبر بدیدار حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور. سعدی. ، استعاره ای است معشوق را از جهت تشبیه قد او بصنوبر. قد محبوب: چنان چون خو که درپیچد بگلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل. منوچهری. پیش بالایت ببالایت فروریزم گهر زآنکه صد نوبر مرا زآن یک صنوبر ساختند. خاقانی. - حب الصنوبر. رجوع بدین کلمه شود
مؤلف غیاث نویسد: صنوبردرخت چلغوزه که بهندی چرط گویند. چلغوز. (مهذب الاسماء). صنوبر از تیره ناژویان (مخروطیان) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز. (گیاه شناسی گل گلاب ص 303). جوالیقی نویسد: بگمان من صنوبر معرب است. (المعرب ص 213). درختی است یا بار آن درخت. (منتهی الارب). بپارسی ناژ گویند و بهندی سرل... چون بکوبند و با سرکه با هم بیامیزند و مضمضه کنند درد دندان را دفع کند، و پوست درخت صنوبر عضوی را که به آب گرم سوخته شود و ریش گردد سودمند باشد و دانۀ صنوبر سرفه ای را که تری بود منفعت کند و طبع را نرم کند در دفع رطوبتی که در قصبات شش باشد و سینه را یاری دهد و باقوت کند و بول را از مثانه براند و گرم است در دو درجۀ اول در خشکی و تری معتدل است. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به مفردات ابن بیطار و ترجمه ضریر انطاکی شود: بر جویهای خشک به امید عدل او اکنون همی صنوبر کارند و نارون. فرخی. جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. شهری که درو نیست جز از فضل منازل باغی که درو نیست جز ازعقل صنوبر. ناصرخسرو. بقای شاه جهان باد تا دهد سایه زمین بشکل صنوبر فلک بگون سداب. خاقانی. ببالا صنوبر بدیدار حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور. سعدی. ، استعاره ای است معشوق را از جهت تشبیه قد او بصنوبر. قد محبوب: چنان چون خو که درپیچد بگلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل. منوچهری. پیش بالایت ببالایت فروریزم گهر زآنکه صد نوبر مرا زآن یک صنوبر ساختند. خاقانی. - حب الصنوبر. رجوع بدین کلمه شود
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 18000 گزی شمال باختری تربت حیدریه و 6000 گزی باختر راه شوسۀ عمومی تربت به مشهد. کوهستانی و معتدل است. 849 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 18000 گزی شمال باختری تربت حیدریه و 6000 گزی باختر راه شوسۀ عمومی تربت به مشهد. کوهستانی و معتدل است. 849 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی جزء دهستان وزوأبوش دستجرد شهرستان قم. 24کیلومتری شمال دستجرد دارای 198 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت، و سر راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان وزوأبوش دستجرد شهرستان قم. 24کیلومتری شمال دستجرد دارای 198 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت، و سر راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
آنکه شنا کردن داند. (یادداشت مؤلف). دانندۀ شنا. آب باز. شناگر. آب آشنا: شنابر چو بی آشنا را گرد چو زیرک نباشد نخست او مرد. اسدی. میان آبگیری به پهنای راغ شنابر در آب شکن گیر ماغ. اسدی (گرشاسبنامه ص 118)
آنکه شنا کردن داند. (یادداشت مؤلف). دانندۀ شنا. آب باز. شناگر. آب آشنا: شنابر چو بی آشنا را گِرَد چو زیرک نباشد نخست او مِرَد. اسدی. میان آبگیری به پهنای راغ شنابر در آب شکن گیر ماغ. اسدی (گرشاسبنامه ص 118)
در مورد صنوبر سکوت کرده اما کلا درختان سرسبز را بد ندانسته است. علامه مجلسی (ره) مردی است بد دین که نه دنیا دارد و نه آخرت - محمد بن سیرین سرو و صنوبر مردم نیکو سرشت و فرزند باشد. نفایس الفنون
در مورد صنوبر سکوت کرده اما کلا درختان سرسبز را بد ندانسته است. علامه مجلسی (ره) مردی است بد دین که نه دنیا دارد و نه آخرت - محمد بن سیرین سرو و صنوبر مردم نیکو سرشت و فرزند باشد. نفایس الفنون