جدول جو
جدول جو

معنی صنابر - جستجوی لغت در جدول جو

صنابر
(صَ بِ)
صنابرالشتاء، سختی سرما. (منتهی الارب). سختی سرمای زمستان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنوبر
تصویر صنوبر
(دخترانه)
معرب از فارسی، نام درختی همیشه سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صابر
تصویر صابر
(پسرانه)
صبور، شکیبا، از نامهای خداوند، نام شاعر نامدار قرن ششم، ادیب صابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منابر
تصویر منابر
منبرها، کرسی های پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند، جمع واژۀ منبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابر
تصویر صابر
شکیبا، بردبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنوبر
تصویر صنوبر
سپیدار، کنایه از معشوق، برای مثال ندانستم من ای سیمین صنوبر / که گردد روز چونین زود زایل (منوچهری - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
اسب سپید یا اسب گلگون که با مویهای سپید آمیخته باشد. (منتهی الارب). اسب کمیت یا بور که سفیدی با وی آمیخته بود. (مهذب الاسماء). در صبح الاعشی آرد: و ان خابطشقره الاشقر او الکمیت شقره بیضاء قیل صنابی اخذاً من الصناب و هو الخردل بالزبیب. (صبح الاعشی ص 19 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبر. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : آنجا منابر بسیار و همیشه حضرت بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679). نخست بر منابر نام ما برند به شهرها... آنگاه به نام وی. (تاریخ بیهقی). منابر اسلام را شرقاً و غرباً به فر و بهای القاب میمون و زینت نام مبارک شاهنشاهی مزین گرداناد. (کلیله و دمنه).
شکلهاشان در مخارج، نقش نفس ناطقه
ذاتهاشان بر منابر شرح شرع مصطفی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 33).
مذکران طیورند بر منابر باغ
ز نیم شب مترصد نشسته املی را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1).
هر ساعت و لحظه، زبان را منادی دروازۀ دهان وقلم را خطیب منابر بنان می دارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 127). خطیب منابر دعا و منادی جواهر ثنا هرچه از دار ملک پادشاه دورتر افتد، بر فسحت و بسطت ملک پادشاه دلالت کند. (منشآت خاقانی ایضاً ص 228). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص 10). تا منابر اسلام به فر القاب همایون او منور گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 237).
مساجد شده خندق پارگین
منابر شده هیزم شوربا.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 256).
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان.
سعدی (گلستان).
رجوع به منبر شود
لغت نامه دهخدا
(صُ بِ)
پدر قبیله ای است از مراد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ بَ)
مؤلف غیاث نویسد: صنوبردرخت چلغوزه که بهندی چرط گویند. چلغوز. (مهذب الاسماء). صنوبر از تیره ناژویان (مخروطیان) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز. (گیاه شناسی گل گلاب ص 303). جوالیقی نویسد: بگمان من صنوبر معرب است. (المعرب ص 213). درختی است یا بار آن درخت. (منتهی الارب). بپارسی ناژ گویند و بهندی سرل... چون بکوبند و با سرکه با هم بیامیزند و مضمضه کنند درد دندان را دفع کند، و پوست درخت صنوبر عضوی را که به آب گرم سوخته شود و ریش گردد سودمند باشد و دانۀ صنوبر سرفه ای را که تری بود منفعت کند و طبع را نرم کند در دفع رطوبتی که در قصبات شش باشد و سینه را یاری دهد و باقوت کند و بول را از مثانه براند و گرم است در دو درجۀ اول در خشکی و تری معتدل است. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). رجوع به مفردات ابن بیطار و ترجمه ضریر انطاکی شود:
بر جویهای خشک به امید عدل او
اکنون همی صنوبر کارند و نارون.
فرخی.
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار.
منوچهری.
شهری که درو نیست جز از فضل منازل
باغی که درو نیست جز ازعقل صنوبر.
ناصرخسرو.
بقای شاه جهان باد تا دهد سایه
زمین بشکل صنوبر فلک بگون سداب.
خاقانی.
ببالا صنوبر بدیدار حور
چو خورشیدش از چهره میتافت نور.
سعدی.
، استعاره ای است معشوق را از جهت تشبیه قد او بصنوبر. قد محبوب:
چنان چون خو که درپیچد بگلبن
بپیچم من بر آن سیمین صنوبر.
بوالمثل.
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روز چونین زود زایل.
منوچهری.
پیش بالایت ببالایت فروریزم گهر
زآنکه صد نوبر مرا زآن یک صنوبر ساختند.
خاقانی.
- حب الصنوبر. رجوع بدین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صِ نَ بَ)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 18000 گزی شمال باختری تربت حیدریه و 6000 گزی باختر راه شوسۀ عمومی تربت به مشهد. کوهستانی و معتدل است. 849 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ بَ)
درختی است مانا بکنار، نون زائد است. (منتهی الارب). شجر کالسدر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ بَ)
دراز پشت و شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بِ)
جمع واژۀ صابر. رجوع به صابر شود
لغت نامه دهخدا
(صُ خِ)
شتر فربه، مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان وزوأبوش دستجرد شهرستان قم. 24کیلومتری شمال دستجرد دارای 198 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت، و سر راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ سَ)
آنکه شنا کردن داند. (یادداشت مؤلف). دانندۀ شنا. آب باز. شناگر. آب آشنا:
شنابر چو بی آشنا را گرد
چو زیرک نباشد نخست او مرد.
اسدی.
میان آبگیری به پهنای راغ
شنابر در آب شکن گیر ماغ.
اسدی (گرشاسبنامه ص 118)
لغت نامه دهخدا
(صِنْ نَ / صِنْ نِ)
باد سرد یا باد سرد در ابر. (منتهی الارب) ، روز دوم از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، شدت سرما. (منتهی الارب).
- غداه صنبر، صبح سردو صبح گرم، ضد است. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بِ)
جمع واژۀ قنبره. (فهرست مخزن الادویه). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عنبر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عنبر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنابر
تصویر بنابر
زیرا
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است بزرگ و تناور شبیه درخت چنار، برگهایش درشت و سبز تیره، کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنار
تصویر صنار
پارسی تازی گشته چنار از درختان چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنبر
تصویر صنبر
باریک و سست، سختی سرما، باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابر
تصویر صابر
شکیبا، آرام، بردبار، حلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منابر
تصویر منابر
جمع منبر، نه پایگان، بسپایگان، افرازان
فرهنگ لغت هوشیار
((صَ نُ بَ))
درختی است از تیره مخروطیان که همیشه سبز است و جزو درختان زینتی است. برگ های متناوب و سوزنی دارد و چوب آن در صنعت خاصه منبت کاری به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صناب
تصویر صناب
((صَ))
نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند
صناب بری: گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صابر
تصویر صابر
((بِ))
صبر کننده و بردبار، یکی از نام های خداوند متعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منابر
تصویر منابر
((مَ بِ))
جمع منبر
فرهنگ فارسی معین
منبرها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کاج، ناژ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در مورد صنوبر سکوت کرده اما کلا درختان سرسبز را بد ندانسته است. علامه مجلسی (ره)
مردی است بد دین که نه دنیا دارد و نه آخرت - محمد بن سیرین
سرو و صنوبر مردم نیکو سرشت و فرزند باشد. نفایس الفنون
فرهنگ جامع تعبیر خواب
صبور، سنسور
دیکشنری اردو به فارسی