جدول جو
جدول جو

معنی صمقه - جستجوی لغت در جدول جو

صمقه
(صَ مَ قَ)
شیر بی مزه، سبوی سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعقه
تصویر صعقه
بیهوش شدن از شدت ترس یا از شنیدن صدای هول انگیز، بیهوشی، صاعقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفقه
تصویر صفقه
بیع، عقد بیع، در هنگام خرید و فروش دست بر دست یکدیگر زدن به علامت توافق در بیع و ختم معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدقه
تصویر صدقه
آنچه در راه خدا به بینوایان می دهند به جهت ثواب، چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق می دهد، صدقۀ سر، صدقه سری
فرهنگ فارسی عمید
(صَ قَ)
تأنیث صدق. رجوع به صدق شود
لغت نامه دهخدا
(شِ مِقْ قَ)
مؤنث شمق. زن دراز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شمق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
اندک از قوت که جان را نگاه دارد. آنچه بدان روز گذارند. و گویند: ما فی عیشه الا رمقه، ای بلغه. (منتهی الارب). اندک مایه از معیشت که بدان سد رمق کنند. بلغه. (از اقرب الموارد). رمق. رماق. رماق. مرمّق. (متن اللغه). رجوع به رمق و رماق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ قَ)
معرب از دمۀ فارسی. دمقه الحداد، دمۀ آهنگران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دمه و دم شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دُ قَ)
دست پیمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دُ قَ)
کابین زن. ج، صدقات. (منتهی الارب). دست پیمان. (منتهی الارب). کاوین. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی). کابین. (مهذب الاسماء). صداق. شیربها. مهر
لغت نامه دهخدا
(غَ مِ قَ)
زمین نمناک و گران. یا زمین نزدیک آب. لیله غمقه کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قریه غمقه، دهی بسیارآب. (مهذب الاسماء) ، لیله غمقه، شب نمناک. شبی که باد در آن نوزد و نم آن بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ قَ)
زکات. ج، صدقات. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مؤلف قاموس مقدس آرد: این لفظ در عهد قدیم وارد نشده است، لکن از بعضی اشارات معلوم میشود که ترحم برفقرا از جملۀ واجبات می باشد، از جملۀ اوامر واجبۀ اسرائیلیان واگذاشتن گوشه و کنارهای مزارع بود که آنها را در موقع حصاد صرف نظر کرده خوشه چینی نکنند وبجهت فقرا واگذارند (سفر لاویان 19:9 و 10 و 23:22، سفر تثنیه 15:11 و 24:19) و مأمور بودند که از نوبرمحصولات خودشان در حضور کاهن آن عصر بیاورند که او بحضور خداوند تقدیم نماید (سفر تثنیه 26:2- 13) و ازحکایات روت معلوم میشود که عادت خوشه چینی که در (این ؟) ایام هم معمول است در آن زمان هم رواج داشته و هر سه سال یک مرتبه هم می بایست عشر محصولات ارضی را به لاویان و یتیمان و غربا و بیوه زنان بدهند (سفر تثنیه 14:28 و 29) و هم چنین کسی که بر فقرا تصدق دهد پسندیده باشد (دوم تواریخ ایام 31:17. مزامیر 41:1 و 112:9) در هیکل نیز صندوقی قرار داده بودند تا عطایا وتصدقات را در آنجا جمع کرده، اولاد فقرا که از خانوادۀ محترم و شریفی می بودند تربیت نمایند و تصدق از جملۀ اعمال مخصوصۀ فریسیان بود که خود بدان نهایت مراقبت و فخر را داشتند و عیسی مسیح ایشان را محض دادن صدقه سرزنش و توبیخ نفرموده بلکه بواسطۀ فخر ایشان بود که متعرض حال ایشان گردید (انجیل متی 6:2. 15:25- 27. اول تواریخ ایام 16:1- 4). (قاموس کتاب مقدس). و در تاریخ تمدن اسلام آرد: صدقه و زکاه دو اسمی است که یک معنی دارد و از مسلمانان متمول گرفته و بفقرای اسلام داده میشد. صدقه یا زکاه در مرکز (دارالخلافه) دیوان مخصوص داشته و شعبات آن در تمام ممالک (شهرها و ده ها) دایر بوده است و مأمورین مخصوص آن را جمع و تفریق میکردند. آنچه زکاه به آن تعلق میگیرد چهار چیز است: چارپایان، زر و سیم، میوه، محصول کشت و کار. زکاه چارپایان به شتر و گاو و گوسفند تعلق میگیرد و حضرت رسول اکرم (بامر خدا) میزان آن را تعیین فرموده اند و اینک (ترجمه) متن نامه ای که ابوبکر در مورد زکاه به انس بن مالک هنگام اعزام او به بحرین نوشته است: بنام خدای بخشایندۀ مهربان. این صدقه فریضه ای است که رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم بفرمان خدا برمسلمین فرض نموده و چیزی از آن نباید کم و زیاد بشود و آن فریضه چنین است: تا 24 شتر و کمتر از آن برای هر پنج شتر یک گوسفند، از 25 شتر تا 35 شتر یک شتر مادۀ دوساله، از 36 تا 45 شتر، یک شتر سه سالۀ ماده، از 46 تا 60 شتر یک شتر نر پنجساله، از 61 تا 75 شتر یک شتر پنج ساله، از 76 تا 90 دو کره شتر ماده، از - 120 به بالا از هر چهل شتر یک کره شتر ماده و ازهر پنجاه شتر یک شتر نر پنج ساله. هر کس چهار شتر دارد زکاه نمیدهد و همینکه پنج شتر پیدا کرد باید یک گوسفند زکاه بدهد اما زکاه گوسفند چنین است: اگر در صحرا می چرد و آب صحرا می خورد از 40 تا 120 گوسفند یک گوسفند، از 121 تا 200 گوسفند دو گوسفند، از 200 تا300 گوسفند سه گوسفند، از 300 گوسفند به بالا برای هر صد گوسفند یک گوسفند واگر از چهل یکی کم بود زکاه ندارد و اگر گوسفند دستی آب و علوفه میخورد از هر دویست گوسفند یک گوسفند و صد و نود گوسفند زکاه ندارد. فقیهان راجع بزکاه کتابهای مفصلی نگاشته اند و در هرصورت اسب و استر و الاغ زکاه ندارد. زکاه نقره، از دویست درهم ببالا برای هر صد درهم دو درهم و نیم در سال (1- 40) و از دویست درهم بپائین زکاه ندارد. زکاه طلا در هر بیست مثقال نیم مثقال در سال و هرچه مقدار بالا برود زکاتش همان نیم مثقال در بیست مثقال میباشد و از بیست مثقال به پائین زکاه ندارد. سایر کالاهای تجارتی نیز بهمین میزان تسعیر میشود و زکاه میدهند. زکاه میوه بسته بطریق آبیاری آن است به این قسم که اگر با آب رودخانه و یا باران (بدون زحمت آب کشی) آبیاری شده زکاتش ده یک است ودر غیر آن ده نیم میباشد و در هر حال باید مقدار محصول میوه به پنج وسق برسد تا زکاه واجب بشود هر وسقی شصت صاع است و هر صاع پنج رطل و ثلث رطل عراق است. خرما و انگور نیز مانند سایر میوه ها مشمول همین احکام میشود. حکم زکاه جو و گندم و برنج و نخود و لوبیا عیناً مانند احکام زکاه میوه میباشد. مصرف زکاه صریحاً در قرآن مجید بیان شده چنانکه در سورۀ توبه میفرماید: صدقه برای فقیران، مسکینان و مأمورین جمعآوری آن و دل بدست آوردگان و برای آزاد کردن بندگان و بدهکاران و در راه خدا و آوارگان است. بنابراین زکاه به هشت سهم تقسیم میشود از این قرار: 1- سهم فقیران یعنی کسانی که هیچ ندارند. 2- سهم مسکینان، کسانی که هزینۀ آنان بیش از درآمدشان است. سهم این دو طایفه با رعایت اوضاع و احوال نباید از 200 درم افزون شودچه در آنصورت خودشان باید زکاه بدهند و مستحق زکاه نمیشوند و بنا بر روایت قاضی ابویوسف در کتاب موسوم به ’خراج’ فقرای اهل ذمه (یهود و نصاری) بگفتۀ عمر جزء مساکین بشمار می آمدند، اما کلمه فقرا فقط شامل فقرای اسلام میشده است. 3- حقوق مأمورین جمع و تفریق زکاه مطابق خدمت و استحقاق آنان و اگر سهم هر کی از آنان بیش از میزان حقوق و استحقاق آنان بود مازاد را بسهم دیگران می افزایند. 4- سهم دل بدست آوردگان - اینان کسانی بودند که حضرت رسول و خلفا سهمی از زکاهبه آنان میدادند تا مسلمانان را آزار نرسانند و یا در اسلام خود پایدار بمانند و یا کسان خود را بمسلمان شدن تشویق نمایند و اگر این دسته خودشان مسلمان نبودند از مسلمانان سهم نمیبردند بلکه از غنیمت و فی ٔ سهم میگرفتند. 5- سهم مخصوص برای خریدن بندگان و آزاد کردن آنها. 6- سهم مخصوص برای پرداخت وام وامدارانی که توانائی پرداخت آن را ندارند. 7- سهم مخصوص هزینۀ محاربه در راه خدا. 8- سهم مخصوص هزینۀ راه آوارگانی که از وطن دور مانده اند و وسیلۀ بازگشت ندارند. مأمورین صدقه (زکاه) از خود اختیاراتی داشتندکه مطابق احکام فوق زکاه را جمع کنند و بمستحقین بپردازند مگر اینکه دستور مخالف آن از طرف خلیفه صادر شده باشد. ولی مأمورین اموال غنیمت و فی ٔ فقط با اذن صریح خلیفه و یا جانشین او میتوانستند در آن نوع اموال تصرف کنند. (ترجمه تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 صص 204- 207) و رجوع به زکاه شود:
تا بحدی که عامل صدقات
آنچه ماند از منش ستد بزکات.
نظامی.
- صدقه بتله، صدقه ای که دهنده را باز رجوع در آن جایز نبود. (منتهی الارب)
آنچه بدرویش دهی در راه خدای تعالی. (منتهی الارب). آنچه براه خدا بفقرا دهند و بسکون دال خطاست. (غیاث اللغات). هر چه بدهند نه بر سبیل وجوب. (مهذب الاسماء). آرازش. (برهان). تسک. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: صدقه با دو فتحه مشتق از صدق، بخششی را نامند که به منظور احراز ثواب باشد نه بمنظور اکرام. زیرا چنین بخشایشی راستی و خلوص نیت بخشاینده را حکایت کند. کذا فی جامع الرموز - انتهی: و صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. (تاریخ بیهقی). یک روز آن جا بار افکند و بسیار صدقه فرمود درویشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198). یوسف بسیار شادی کرد و بسیار چیز بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد. (تاریخ بیهقی). او را بخانه بردند و صدقات و قرابی روان شد. (تاریخ بیهقی). در صدقه بی نیت... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه). آن بقعه ازو ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441). این شوخ دیده را بصدقۀ گور پدرت آزاد کن. (گلستان).
- از صدقۀ سر فلان، یعنی ازتوجه او. از عنایت او. از لطف او.
- از صدقۀ سر شما نان می خوریم، یعنی بطفیل وجود شما زنده ایم. از نوالۀ شمابرخورداریم.
- صدقه سری،مجانی. رایگان.
- صدقۀ کسی رفتن، قربانت شوم و تصدقت شوم گفتن
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ قَ)
کوچه ای است به مرو. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ قَ)
ابن منصور ملقب به سیف الدوله. وی فرزند منصور بن دبیس مکنی به ابوکامل و ملقب به بهاءالدوله است. به سال 479 هجری قمری پس از مرگ پدر ایالت حله یافت و مدت ده سال حکومت آن ناحیت داشت چون اعراب خفاجه ولایت او غارت کردند و از آنجا بکربلا شدندو دست بفتنه گشودند، صدقه سپاهی مأمور دفع آنان کرد و جمعی کثیر از ایشان را بقتل رسانید. به سال 494 سیف الدوله با سلطان برکیارق خلاف آغاز کرد و خطبه بنام سلطان محمد خواند و نایب برکیارق را از کوفه براندو به سال 495 شهر حله را عمارت کرد و منازل پادشاهانه بنا فرمود و به سال 496 یکی از امراء برکیارق به بغداد شد و ایلغازی بن ارتق را که از قبل سلطان محمد حاکم بود عذر خواست، ایلغازی به سیف الدوله پناه برد و او در مقام امداد برآمد و در نواحی بغداد دست بغارت گشود. خلیفه قاصدی نزد وی فرستاد تا دست از اضرار خلایق بازدارد. صدقه بپذیرفت بدان شرط که خلیفه گماشتۀ برکیارق را از بغداد اخراج کند و او بناچار بروز دوازدهم ربیعالاخری همان سال بغداد را ترک گفت. آنگاه صدقه پسر خود منصور را مصحوب ایلغازی بملازمت مستظهربالله ارسال داشت و از رفتار سابق خویش معذرت خواست. صدقه به سال 496 سیب را تسخیر کرد و به سال 499 بصره را بتصرف آورد و به سال 500 بر قلعۀ تکریت استیلا یافت و به سال 501 ابودلف سرخاب بن کیخسرو که سلطان محمد وی را حکومت ساوه داده بود، از وی بگریخت و به صدقه پناهنده گشت و سلطان قاصدی فرستاد و او را از صدقه بطلبید و او عذری بگفت و ابودلف را بفرستادۀ سلطان نداد و بین الجانبین مخالفت آغاز گشت و سلطان در همان سال به بغداد شتافت و دیگر بار فرستادگان به حله روانه داشت و صدقه را پیام داد که عازم غزو روم هستم مناسب است که تو نیز با جمعی از سپاهیان بما بپیوندی. صدقه پاسخ داد چون مزاج سلطان را بر خود متغیر می بینم شرط عقل نیست که بخدمت او پیوندم لیکن از فرستادن کمک مضایقت نیست. سلطان این عذر نپذیرفت و جمعی ازسپاهیان را بفرمود تا بر حله هجوم برند و خود نیز در هشتم رجب همان سال از بغداد بصوب حله حرکت کرد و در کنارۀ دجله منزل گزید و در نوزدهم آن ماه بین الجانبین جنگ درپیوست و صدقه بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 541- 542). و در ص 504 از همین مجلد از تاریخ امام یافعی قتل وی را در روز جمعه سلخ جمادی الاخری سال 501 هجری قمری نوشته است و گوید: صدقه شیعی مذهب بوده و مدت بیست و دو سال امارت کرد. ابن اثیر در حوادث سال 494 آرد: در این سال امیر صدقه بن منصور بن دبیس بن مزید صاحب حله از طاعت سلطان برکیارق خارج شد و خطبۀ وی را در بلاد خویش قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و سبب آن بود که وزیر اعز ابوالمحاسن دهستانی وزیر برکیارق کس نزد صدقه فرستاد و از اوهزار هزار دینار و چندی دینار خراج پس افتادۀ خزانۀ سلطان را بطلبید و پیام داد که اگر نفرستی لشکرهافرستیم و آن مال از تو بگیریم. چون فرستاده این رسالت بنهاد صدقه خطبۀ برکیارق را قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و چون برکیارق به بغداد رسید رسولها فرستاد و او را بحضور خواند و صدقه نپذیرفت. پس امیر ایاز کس نزد او فرستاد و او را بخدمت سلطان خواند و ضمانت کرد که هر چه خواهد از سلطان برای وی بگیرد. صدقه گفت حاضر نشوم و اطاعت سلطان نکنم، مگر آنگاه که وزیر ابوالمحاسن را بمن بسپارد و اگر این نپذیرد هرگز تصور حضور مرا نکند و اگر وزیر را بمن سپارد او را در اطاعت بندۀ مخلص باشم، سلطان نپذیرفت و صدقه همچنان از او ببرید و کس بکوفه فرستاد و نائب سلطان را از آنجا براند و کوفه را بملک خود منضم کرد. (کامل ابن اثیر چ مطبعۀ ازهریه ج 10 ص 127). و رجوع به صفحات 175 و 184 همین مجلد و رجوع به الاعلام زرکلی ص 430 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. در طبقات سلاطین اسلام آرد: صدقه چهارمین امیر از سلسلۀ بنی مزید حله است. وی به سال 495 هجری قمری پای تخت خود را در نزدیکی جامعان در شهر حله بنا نهاد و آن شهر را با ابنیۀ زیبا و رونق تجارت تا مدتی مشهور عالم کرد، وی یکی از شجعان معروف تاریخ عربست و مورخین و شعرا محامد او را یادآور شده اند. سلسلۀ بنی مزید پس از صدقه رو بضعف نهاد. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام صص 107- 108)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
بانگ. فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ قَ)
جمل صنقه، شتر دفزک و کلان و ناقهصنقه کذلک یا آن مخصوص به نر است. (منتهی الارب). دراقرب الموارد آنرا بفتح نون ضبط کرده و نویسد: جمل صنقه، بزرگ سطبر و تا مبالغت را بود نه تأنیث
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ قَ)
جمع واژۀ صانق. رجوع به صانق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ)
بیماریی است که بر پشت پیدا میگردد. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی که در کمر پیدا شود. داء یأخذ فی الصلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ما اغنی عنی زمقه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی از آبهای بنی نمیر است در بطن وادیی موسوم به عمق. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ قَ)
چربش و چرک روغن در خیک. (منتهی الارب). چرک چربی و روغن در خیک و کوزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
کسی که سفیدی چشمش با کمی کبودی باشد. (ازناظم الاطباء) (منتهی الارب). یا کسی که چشمش از بی سرمگی تباه شده باشد، یا سرمه جای از چشم سفید گشته باشد.
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ قَ)
زمین سنگلاخ سوختۀ درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمقه
تصویر رمقه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمقه
تصویر عمقه
ته خیک ته دیگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغه
تصویر صمغه
یک پاره ژد، زخم چرکی ریمزخم به ویژه در آبله فرنگی یا کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش گردان: گولزنک آنچه بدان کودکان را خاموش گردانند و آرام کنند چون خوراکی و شیرینی و بازیچه، گنگی کری و لالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمخه
تصویر صمخه
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمده
تصویر صمده
تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
بیهوش گردیدن، بیهوشی، سعق، آتشی که از آسمان افتد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بدرویش دهند در راه خدایتعالی، آنچه در راه خدا به بینوایان بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار دست دادن، پیمان خرید و فروش یک بار دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت، یک عقد بیع، بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدقه
تصویر صدقه
((صَ دَ قِ))
آن چه از مال که برای رضای خدا به بینوایان دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
((صَ قَ یا قِ))
بی هوش گردیدن، بی هوشی
فرهنگ فارسی معین