ابن منصور ملقب به سیف الدوله. وی فرزند منصور بن دبیس مکنی به ابوکامل و ملقب به بهاءالدوله است. به سال 479 هجری قمری پس از مرگ پدر ایالت حله یافت و مدت ده سال حکومت آن ناحیت داشت چون اعراب خفاجه ولایت او غارت کردند و از آنجا بکربلا شدندو دست بفتنه گشودند، صدقه سپاهی مأمور دفع آنان کرد و جمعی کثیر از ایشان را بقتل رسانید. به سال 494 سیف الدوله با سلطان برکیارق خلاف آغاز کرد و خطبه بنام سلطان محمد خواند و نایب برکیارق را از کوفه براندو به سال 495 شهر حله را عمارت کرد و منازل پادشاهانه بنا فرمود و به سال 496 یکی از امراء برکیارق به بغداد شد و ایلغازی بن ارتق را که از قبل سلطان محمد حاکم بود عذر خواست، ایلغازی به سیف الدوله پناه برد و او در مقام امداد برآمد و در نواحی بغداد دست بغارت گشود. خلیفه قاصدی نزد وی فرستاد تا دست از اضرار خلایق بازدارد. صدقه بپذیرفت بدان شرط که خلیفه گماشتۀ برکیارق را از بغداد اخراج کند و او بناچار بروز دوازدهم ربیعالاخری همان سال بغداد را ترک گفت. آنگاه صدقه پسر خود منصور را مصحوب ایلغازی بملازمت مستظهربالله ارسال داشت و از رفتار سابق خویش معذرت خواست. صدقه به سال 496 سیب را تسخیر کرد و به سال 499 بصره را بتصرف آورد و به سال 500 بر قلعۀ تکریت استیلا یافت و به سال 501 ابودلف سرخاب بن کیخسرو که سلطان محمد وی را حکومت ساوه داده بود، از وی بگریخت و به صدقه پناهنده گشت و سلطان قاصدی فرستاد و او را از صدقه بطلبید و او عذری بگفت و ابودلف را بفرستادۀ سلطان نداد و بین الجانبین مخالفت آغاز گشت و سلطان در همان سال به بغداد شتافت و دیگر بار فرستادگان به حله روانه داشت و صدقه را پیام داد که عازم غزو روم هستم مناسب است که تو نیز با جمعی از سپاهیان بما بپیوندی. صدقه پاسخ داد چون مزاج سلطان را بر خود متغیر می بینم شرط عقل نیست که بخدمت او پیوندم لیکن از فرستادن کمک مضایقت نیست. سلطان این عذر نپذیرفت و جمعی ازسپاهیان را بفرمود تا بر حله هجوم برند و خود نیز در هشتم رجب همان سال از بغداد بصوب حله حرکت کرد و در کنارۀ دجله منزل گزید و در نوزدهم آن ماه بین الجانبین جنگ درپیوست و صدقه بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 541- 542). و در ص 504 از همین مجلد از تاریخ امام یافعی قتل وی را در روز جمعه سلخ جمادی الاخری سال 501 هجری قمری نوشته است و گوید: صدقه شیعی مذهب بوده و مدت بیست و دو سال امارت کرد. ابن اثیر در حوادث سال 494 آرد: در این سال امیر صدقه بن منصور بن دبیس بن مزید صاحب حله از طاعت سلطان برکیارق خارج شد و خطبۀ وی را در بلاد خویش قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و سبب آن بود که وزیر اعز ابوالمحاسن دهستانی وزیر برکیارق کس نزد صدقه فرستاد و از اوهزار هزار دینار و چندی دینار خراج پس افتادۀ خزانۀ سلطان را بطلبید و پیام داد که اگر نفرستی لشکرهافرستیم و آن مال از تو بگیریم. چون فرستاده این رسالت بنهاد صدقه خطبۀ برکیارق را قطع کرد و بنام سلطان محمد خطبه خواند و چون برکیارق به بغداد رسید رسولها فرستاد و او را بحضور خواند و صدقه نپذیرفت. پس امیر ایاز کس نزد او فرستاد و او را بخدمت سلطان خواند و ضمانت کرد که هر چه خواهد از سلطان برای وی بگیرد. صدقه گفت حاضر نشوم و اطاعت سلطان نکنم، مگر آنگاه که وزیر ابوالمحاسن را بمن بسپارد و اگر این نپذیرد هرگز تصور حضور مرا نکند و اگر وزیر را بمن سپارد او را در اطاعت بندۀ مخلص باشم، سلطان نپذیرفت و صدقه همچنان از او ببرید و کس بکوفه فرستاد و نائب سلطان را از آنجا براند و کوفه را بملک خود منضم کرد. (کامل ابن اثیر چ مطبعۀ ازهریه ج 10 ص 127). و رجوع به صفحات 175 و 184 همین مجلد و رجوع به الاعلام زرکلی ص 430 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود. در طبقات سلاطین اسلام آرد: صدقه چهارمین امیر از سلسلۀ بنی مزید حله است. وی به سال 495 هجری قمری پای تخت خود را در نزدیکی جامعان در شهر حله بنا نهاد و آن شهر را با ابنیۀ زیبا و رونق تجارت تا مدتی مشهور عالم کرد، وی یکی از شجعان معروف تاریخ عربست و مورخین و شعرا محامد او را یادآور شده اند. سلسلۀ بنی مزید پس از صدقه رو بضعف نهاد. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام صص 107- 108)