استخوان که بدان قوام عضو است. (منتهی الارب)، اصل چیزی و خالص و خلاصۀ آن. یقال: هو فی صمیم قومه، ای فی خالصهم و لبهم. (منتهی الارب). خالص. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). بی آمیغ. - رجل صمیم، مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است. - ، مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. (غیاث اللغات). کر: نوای مرثیۀ شام و شا (د) یا نۀ عید گشادی از اثر انبساط گوش صمیم. سیدمحمد عرفی (از آنندراج). نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت. حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج). و صحیح این کلمه اصم است و صمّاء. ، سرمای سخت. (منتهی الارب). از زخم گام بارۀ تو در صمیم دی بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران. مسعودسعد. نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر. سوزنی. و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... (سندبادنامه ص 281). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایۀ چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)، میان هر چیز. (غیاث اللغات). تک او گر کند عجب نبود وهم را در صمیم دل محصور. مسعودسعد. قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود در در صمیم حلق صدف دانۀ انار. ؟ (جهانگشای جوینی). لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان. رشید وطواط. ، گرمای سخت، پوست خشک که از بیضه برآید. (منتهی الارب). ، (اصطلاح نجوم) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. (از مفاتیح العلوم)
استخوان که بدان قوام عضو است. (منتهی الارب)، اصل چیزی و خالص و خلاصۀ آن. یقال: هو فی صمیم قومه، ای فی خالصهم و لبهم. (منتهی الارب). خالص. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). بی آمیغ. - رجل صمیم، مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است. - ، مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. (غیاث اللغات). کر: نوای مرثیۀ شام و شا (د) یا نۀ عید گشادی از اثر انبساط گوش صمیم. سیدمحمد عرفی (از آنندراج). نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت. حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج). و صحیح این کلمه اصم است و صَمّاء. ، سرمای سخت. (منتهی الارب). از زخم گام بارۀ تو در صمیم دی بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران. مسعودسعد. نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر. سوزنی. و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... (سندبادنامه ص 281). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایۀ چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)، میان هر چیز. (غیاث اللغات). تک او گر کند عجب نبود وهم را در صمیم دل محصور. مسعودسعد. قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود در در صمیم حلق صدف دانۀ انار. ؟ (جهانگشای جوینی). لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان. رشید وطواط. ، گرمای سخت، پوست خشک که از بیضه برآید. (منتهی الارب). ، (اصطلاح نجوم) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. (از مفاتیح العلوم)
ابن تاج الدوله جعفر بن ثقه الدوله یوسف بن عبدالله کلبی. وی آخرین امیر از امرای کلبی در جزیره صقلیه است. بسال 417 هجری قمریبه ولایت رسید. در امارت و انقلاب ها و فتنه ها برخاست و او برابر مشکلات مقاومت کرد، لیکن شورشیان بر وی دست یافتند و او را خلع کردند و یکی از سران خود را ولایت دادند و او صمصامه را به قتل رسانید و با کشته شدن او دولت کلبیان پایان یافت. (الاعلام زرکلی ص 435)
ابن تاج الدوله جعفر بن ثقه الدوله یوسف بن عبدالله کلبی. وی آخرین امیر از امرای کلبی در جزیره صقلیه است. بسال 417 هجری قمریبه ولایت رسید. در امارت و انقلاب ها و فتنه ها برخاست و او برابر مشکلات مقاومت کرد، لیکن شورشیان بر وی دست یافتند و او را خلع کردند و یکی از سران خود را ولایت دادند و او صمصامه را به قتل رسانید و با کشته شدن او دولت کلبیان پایان یافت. (الاعلام زرکلی ص 435)
نام شمشیر عمرو بن معدیکرب. (منتهی الارب). واثق بشمشیر عمرو بن معدیکرب که صمصام نام داشت زخمی بر احمد زد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 268). در عقد الفرید و تعلیقات البیان و التبیین نام این شمشیر صمصامه ضبط شده است. رجوع به صمصامه شود
نام شمشیر عمرو بن معدیکرب. (منتهی الارب). واثق بشمشیر عمرو بن معدیکرب که صمصام نام داشت زخمی بر احمد زد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 268). در عقد الفرید و تعلیقات البیان و التبیین نام این شمشیر صمصامه ضبط شده است. رجوع به صمصامه شود