جدول جو
جدول جو

معنی صماخ - جستجوی لغت در جدول جو

صماخ
داخل گوش، سوراخ گوش
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
فرهنگ فارسی عمید
صماخ
(صُ)
شاید که مشتق از دردی بود در صماخ و آن شکافتن گوش است چه این کلمه بر وزن ادواء (بیماریها) است، چون: سعال و زکام و حلاق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صماخ
(صِ)
سوراخ گوش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). سوراخ باطنی گوش، گوش، آب کم. (منتهی الارب) ، سوراخ دیده. (بحر الجواهر) (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
صماخ
آبی است بر یک منزلی واسط آنرا که قصد مکه دارد. ابوعبداﷲ سکونی آرد: صماخ از آبها است که بین دو جبل طی و جبالی که بین آن و تیماء است قرار دارد. یاقوت گوید: ندانم آن صماخ همین است یا خطائی در روایت رخ داده. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صماخ
سوراخ شدن
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
فرهنگ لغت هوشیار
صماخ
((ص))
پرده گوش، سوراخ گوش
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
فرهنگ فارسی معین
صماخ
پرده گوش، سوراخ گوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماخ
تصویر شماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
بسیار مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماخ
تصویر سماخ
صماخ، داخل گوش، سوراخ گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سینه بند زنان، پستان بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صراخ
تصویر صراخ
فریاد، آواز بلند، خروش
فرهنگ فارسی عمید
(شَمْ ما)
شامخ. بلند: نهری صحاب و جویی پرآب یافتند و کوهی شماخ و زمینی سنگلاخ. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
نام یکی از پادشاهان یمن است که در ذیل کلمه صباح مذکور افتاده لیکن در بعضی نسخ چاپی صباخ آمده است. رجوع به صباح شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صبخه. رجوع به صبخه و سبخه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بزرگ منشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کبر و تعظیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طمْ ما)
نام قبیله ای است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شهری است در روم... و میان کماخ و ارزنجان یک روز راه است. (از معجم البلدان ذیل کمخ). کماخ قلعه ای است به روم و شهر کوچک در پای آن قعله، هوایش به سردی مایل است و چند پاره دیه بر توابعآن و حقوق دیوانیش سی و چهار هزاروچهار صد دینار است. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 98) : و آن نوع در ولایت روم در کماخ بسیار بود... و از جملۀ متاع کماخ یکی آن است که خشک می کنند و به تحفه به ولایات دیگر می برند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سوراخ گوش. (از غیاث) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صماخ شود، مسخرگی. (لغت نامه فرس اسدی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از صملاخ
تصویر صملاخ
مغاک گوش، گوشژد ژد گونه زرد رنگی که در مغاک گوش فراهم آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماخ
تصویر لماخ
تو گوش هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماخ
تصویر کماخ
بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
بلای سخت، حادثه زمانه، مونث اصم ناشنوا کر: زن، ماده شتر فربه، سخت، کار دشوار، مارآینکی مونث اصم کر (مونث)، سخت و محکم: صخره صماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمات
تصویر صمات
ساکت، خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماح
تصویر صماح
خوی گنده (عرق متعفن)، داغ، داغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمام
تصویر صمام
در پوش در بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمان
تصویر صمان
جمع اصم، کران ناشنوایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراخ
تصویر صراخ
غریونده، فراشمرغ (طاوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سرفراز، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماخ
تصویر سماخ
سوراخ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماخه
تصویر صماخه
هزار لا هزار لای شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صمد، جاهای سخت جاهای بلند در پوش چوب پنبه، دستار تو پر، جمع صمده، تخته سنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمات
تصویر صمات
((صُ))
خاموشی، سکوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صماء
تصویر صماء
((صَ مّ))
زن کر، سخت و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
((شَ))
سینه بند، پستان بند، نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد، شاماخ
فرهنگ فارسی معین