معنی صماء - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با صماء
صماء
- صماء
- بلای سخت، حادثه زمانه، مونث اصم ناشنوا کر: زن، ماده شتر فربه، سخت، کار دشوار، مارآینکی مونث اصم کر (مونث)، سخت و محکم: صخره صماء
فرهنگ لغت هوشیار
صماء
- صماء
- برآمدن و نمودار شدن بر قوم، برانگیختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ذماء
- ذماء
- حرکت کردن، جنبیدن حرکت کردن، قوی دل گردیدن، آشکار کردن، قوت دل را، قوت دل باقی جان رمق. جنبیدن جا به جا شدن، نیمه جانی نیمه جان شدن، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
خصماء
- خصماء
- جمع خصیم، دشمنان، ناسازگاران، پیکار جویان، جمع خصیم دشمنان پیکار جویان
فرهنگ لغت هوشیار