جدول جو
جدول جو

معنی صلیغ - جستجوی لغت در جدول جو

صلیغ
(صَ)
گاو و گوسفند شش ساله را گویند:
خدا گفت پیغمبری کن به تیغ
که دشمن خورد بر تن خود صلیغ.
ملاطغرا (آنندراج).
با مراجعه به کتب لغت عرب، مانند: منتهی الارب، اقرب الموارد، قطر المحیط، تاج العروس این کلمه دیده نشد و در لغت سلغ که مبدل منه این لغت است نیز این کلمه دیده نمی شود، بنابراین ظاهراً برای مؤلف آنندراج سهوی دست داده است ضمناً ارتباط معنی کلمه بزعم مؤلف آنندراج با بیتی که شاهد آورده است بهیچوجه روشن نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلیغ
تصویر بلیغ
فصیح، رسا، کامل، تمام، کسی که سخنش خوب و رسا باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
دو چوب متقاطع به شکل که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده می شد، چلیپا، نمادی به شکل که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویخته اند و نزد آنان مقدس شمرده می شود، چلیپا، کنایه از زلف معشوق، هر نقش یا طرح به شکل، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی، دلفین
صلیب سرخ: مؤسسه ای بین المللی که برای کمک های عمومی به کشورها و مردمی که دچار حوادث ناگهانی و خسارت های مالی و تلفات جانی می شوند به وجود آمده است و نشان آن صلیبی به رنگ سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلیل
تصویر صلیل
بانگ کردن، برآمدن صدا بر اثر کوبیدن یا بر هم زدن دو شیء فلزی، صدای به هم خوردن سلاح و اشیای آهنی، صدای بر هم خوردن شمشیرها
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
یک کرانۀ گردن. (منتهی الارب). جانب گردن
لغت نامه دهخدا
(صَ)
رنگ کرده. رنگ زده. یقال: ثوب صبیغ و ثیاب صبیغ
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن عسل. مردی بود به زمان عمر که مشکلات قرآن را تتبع میکرد. عمر وی را تازیانه زد و مردمان را از مجالست با او بازداشت. (معجم البلدان ذیل مادۀ عسل). و در منتهی الارب آرد که او را از مدینه به بصره نفی فرمود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مرد ناتوان و ضعیف. (منتهی الارب). مرد ضعیف. (مهذب الاسماء) ، بچۀ هفت روزه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تابان از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مواضعی بوده است در بطیحۀ واسط بین آن و بغداد دارالملک ابونصر مهذب الدوله بوده است... (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جبل صلیع، کوه بی گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به صائغ شود
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
کوهی است نزد کاظمه و با وقعه ای از وقایع عرب مربوط است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سخت. (از اقرب الموارد). محکم. (منتهی الارب) ، خالص نسب، چربی: استخراج صلیب العظام. (اقرب الموارد). چربش استخوان، علم لشکر. (مهذب الاسماء). علم کقوله: صلیب علی الزوراء منصوب. (اقرب الموارد).
- یوم الصلیب، جنگی میان بکر بن وائل و بنی عمرو بن تمیم. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خط چهارگوشه که از تقاطع خط محور و معدل النهار در فلک عندالذهن فرض کرده میشود. (غیاث اللغات). شکلی که از تقاطع خط محور و خط استوا در فلک پدید آید و آنرا صلیب افلاک نیز گویند و صلیب اکبر نیز نامند و در مؤید گفته تقاطع میل شمالی و تقاطع میل جنوبی و تقاطع فلک تدویر را نیز توان گفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
تا بصفت بود فلک صورت دیرعیسوی
محور خط استوا شکل صلیب قیصری.
خاقانی
چهارستاره اند که در قرب نسر واقع شده. (غیاث اللغات). صورت یازدهم از صور نوزده گانه شمالی فلکی قدما که آنرا دلفین نیز نامند. ستارۀ چهارگانه سپس نسر واقع و آنرا قعود نیز خوانند
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
لغتی است در سلوغ. (اقرب الموارد). رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
آبی است مر بنی منقذ را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرد فصیح رسانندۀ سخن آنجا که خواهد. (دهار). شخص فصیح که سخن را در جای خود نهد. (از اقرب الموارد). تیززبان. (غیاث) (آنندراج). فصیح که کنه ضمیر و مراد خود تواند به عبارت آوردن. گشاده زبان. گشاده سخن. (یادداشت مرحوم دهخدا). خوش بیان. شیرین سخن. سخنگوی برکمال. چیره زبان. سرطم. سفّاک. مسقع. مسهج. (منتهی الارب). ج، بلغاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) کلام بلیغ، سخن تمام بامراد. (منتهی الارب) : اولئک الذین یعلم اﷲ ما فی قلوبهم فأعرض عنهم وعظهم و قل لهم فی أنفسهم قولاً بلیغا. (قرآن 63/4) ، آنان کسانی هستند که خداوند آنچه را در دلهایشان است می داند، پس از آنان روی بگردان و آنان را پند ده و از برای ایشان در نفسهایشان گفتاری اثرکننده و بلیغ بگو. قولا بلیغا، یعنی با مبالغت به دلهارسنده. (دهار). که سخن بلیغ با معانی بسیار از زبان مرغان و بهایم و وحوش جمع کردند. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خویشتن را گول نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
آنکه سخن نیکو نتواند بیان کرد، یا سخن او بسوی یاء بازگردد یعنی کلامش یأناک باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلیغ
تصویر بلیغ
فصیح، رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیغ
تصویر صبیغ
رنگ شده
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که عیسی مسیح به اعتقاد مسیحیان بر آن بدار آویخته شد و هر چیزی که بر شکل دو خط متقاطع بود از نقش یا چوب یا جز آن می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلید
تصویر صلید
زفت ژکور (بخیل)، تنها، درخش، سفت و سخت، نارویا زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیع
تصویر صلیع
کوه بی گیاه، سر بی موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیق
تصویر صلیق
تابان، نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیل
تصویر صلیل
آواز آهن، آواز شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایغ
تصویر صایغ
زرگر، ریخته گر، جمع صاغه صواغ صیاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیغ
تصویر تلیغ
خود فریبی گول نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایغ
تصویر صایغ
((یِ))
زرگر، ریخته گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
((صَ))
خاج، چلیپا. داری به شکل، که حضرت عیسی (ع) را به آن آویختند، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، سرخ مؤسسه ای جهانی با نشانه ای به شکل صلیب و به رنگ سرخ که کارش یاری رساندن به آسیب دیدگان از جنگ یا بلایای طبیعی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلیغ
تصویر بلیغ
((بَ))
زبان آور، رسا، شیوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
چلیپا
فرهنگ واژه فارسی سره
رسا، شیوا، زبان آور، سخن آرا، چیره زبان، فصیح
متضاد: الکن، نارسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد