جدول جو
جدول جو

معنی صلهب - جستجوی لغت در جدول جو

صلهب
(صَ هََ)
مرد دراز، خانه بزرگ، شتر استوار وتوانا، سنگ سخت دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلاب
تصویر صلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سرلاب، اصطرلاب، سطرلاب، صلاب، استرلاب، سترلاب برای مثال همه زیج و صلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی - ۲/۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
دو چوب متقاطع به شکل که در روم باستان برای اعدام محکومین استفاده می شد، چلیپا، نمادی به شکل که به اعتقاد مسیحیان عیسی را به آن آویخته اند و نزد آنان مقدس شمرده می شود، چلیپا، کنایه از زلف معشوق، هر نقش یا طرح به شکل، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی، دلفین
صلیب سرخ: مؤسسه ای بین المللی که برای کمک های عمومی به کشورها و مردمی که دچار حوادث ناگهانی و خسارت های مالی و تلفات جانی می شوند به وجود آمده است و نشان آن صلیبی به رنگ سرخ است
فرهنگ فارسی عمید
(صَ خَ)
نصر گوید: کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ بَ)
جمع واژۀ صلب. رجوع به صلب شود
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
تأنیث صلب. سخت: ذرات صغار صلبه. رجوع به صلب شود
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
کوهی است نزد کاظمه و با وقعه ای از وقایع عرب مربوط است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سخت. (از اقرب الموارد). محکم. (منتهی الارب) ، خالص نسب، چربی: استخراج صلیب العظام. (اقرب الموارد). چربش استخوان، علم لشکر. (مهذب الاسماء). علم کقوله: صلیب علی الزوراء منصوب. (اقرب الموارد).
- یوم الصلیب، جنگی میان بکر بن وائل و بنی عمرو بن تمیم. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خط چهارگوشه که از تقاطع خط محور و معدل النهار در فلک عندالذهن فرض کرده میشود. (غیاث اللغات). شکلی که از تقاطع خط محور و خط استوا در فلک پدید آید و آنرا صلیب افلاک نیز گویند و صلیب اکبر نیز نامند و در مؤید گفته تقاطع میل شمالی و تقاطع میل جنوبی و تقاطع فلک تدویر را نیز توان گفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
تا بصفت بود فلک صورت دیرعیسوی
محور خط استوا شکل صلیب قیصری.
خاقانی
چهارستاره اند که در قرب نسر واقع شده. (غیاث اللغات). صورت یازدهم از صور نوزده گانه شمالی فلکی قدما که آنرا دلفین نیز نامند. ستارۀ چهارگانه سپس نسر واقع و آنرا قعود نیز خوانند
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
تکۀ درازشاخ. (منتهی الارب). آهوی نر درازشاخ، خواه وحشی باشد و خواه اهلی. (از لسان العرب). آهوی نر درازشاخ. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گاو وحشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گاو و آهوی وحشی. (از لسان العرب). ج، علاهبه. (لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) ، مرد بلندبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد بلندبالا، و یا کهنسال از مردم و آهوان. (از لسان العرب) (تاج العروس) (متن اللغه) (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
سنگ بزرگ، شتر مادۀ قوی و استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
شدت گرما، مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، سنگ سخت. سنگ. (مهذب الاسماء) ، روز گرم. (منتهی الارب). روزی سخت گرم. (مهذب الاسماء) ، جای سخت، زمین هموار و سنگستان و جائی که آفتاب بر آن بحدی تابد که گوشت بر آن بریان توان کرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
به نهایت خوب صورت. (منتهی الارب). کسی که در نهایت خوب صورتی و نیکویی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
اسب تیزرو غبارانگیز. (از اقرب الموارد) ، افروزنده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (منتهی الارب). و رجوع به الهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
جامۀ کم رنگ. (منتهی الارب). جامۀ نیم رنگ. (ناظم الاطباء). جامه ای که سرخ آن اشباع نشده باشد و رنگ پریده به نظر رسد. (از اقرب الموارد) ، جامۀ سخت سرخ کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا)
اسطرلاب بود. صاحب برهان و به پیروی از او مؤلف آنندراج آن را بر وزن گلاب ضبط کرده است:
همی باز جستند راز سپهر
به صلاب تا بر که گردد بمهر.
فردوسی.
همه زیج و صلاب برداشتند
بدان نیز یک هفته بگذاشتند.
فردوسی.
منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را.
فردوسی.
بیاورد صلاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت.
فردوسی.
برفتند پویان بر شهریار
همان زیج و صلابها در کنار.
فردوسی.
بصلاب کردند ز اختر نگاه
هم از زیج او می بجستند راه.
فردوسی.
بدان منگر که سرهالم بکار خویش محتالم
شبی تا دی بدشت اندر ابی صلاب و فرکالم.
طیان.
بگفت این و صلاب برداشته
به ره دیده بان دیده بگماشته.
اسدی.
رجوع به اسطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
مرد سبک ریش و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
مرد دیرینۀ سطبراندام. (منتهی الارب). الرجل القدیم الضخم و قیل الفدم الضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ با)
شتر استوار سخت. (منتهی الارب). شتر سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
افروخته شدن و روشن گردیدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شعله زن شدن آتش و زبانه کشیدن آتش. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ هَِب ب)
مرد دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْثَ ءَ)
دراز شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علهب
تصویر علهب
دراز بالا مرد، بز دراز شاخ، گاو آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که عیسی مسیح به اعتقاد مسیحیان بر آن بدار آویخته شد و هر چیزی که بر شکل دو خط متقاطع بود از نقش یا چوب یا جز آن می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیهب
تصویر صیهب
سختی گرما، روز گرم، دراز بالا مرد، سنگناک، زمین داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
سنگناک صلاب در فارسی (به صلابه کشیدن) سخت گرفتن سخت و استوار گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
((صَ))
خاج، چلیپا. داری به شکل، که حضرت عیسی (ع) را به آن آویختند، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، سرخ مؤسسه ای جهانی با نشانه ای به شکل صلیب و به رنگ سرخ که کارش یاری رساندن به آسیب دیدگان از جنگ یا بلایای طبیعی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
((تَ لَ هُّ))
زبانه کشیدن آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلیب
تصویر صلیب
چلیپا
فرهنگ واژه فارسی سره
چلیپا، خاج، دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
1ـ دیدن صلیب در خواب، نشانه گرفتاری است. سعی کنید به کارهای خود نظم و سامانی بدهید. 2ـ اگر خواب ببینید کسی صلیب بر دوش حمل می کند، نشانه آن است که مبلغین مذهبی از شما می خواهند به مؤسسات خیریه کمک کنید.
-
فرهنگ جامع تعبیر خواب