جدول جو
جدول جو

معنی صلنباح - جستجوی لغت در جدول جو

صلنباح
(صِ لِمْ)
ماهی است دراز باریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صباح
تصویر صباح
(پسرانه)
بامداد، صب ح، روز، نام دعائی منسوب به علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاباح
تصویر صاباح
(دخترانه)
ترکی از عربی صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
زن بدکار که پیر شده باشد و زن های دیگر را به فحشا و بی عفتی وادار کند، برای مثال به خود گفتم عجب نبود که نفرت / کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری - لغت نامه - لنبان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنبار
تصویر تلنبار
تلمبار، هر چیز زیاد که روی هم ریخته و انبار شده باشد، تلیبار، تلیوار
جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند، پیله انبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباح
تصویر صباح
صبیح ها، زیبارویان، سفید چهرگان، جمع واژۀ صبیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صباح
تصویر صباح
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صباح و مسا: صبح و عصر، بامداد و شبانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ کردن سگ، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَخْ)
نبح الکلب نبحاً و نبیحاً و نباحاً و نباحاً تنباحاً. بانگ کردن سگ و کذا نبح الظبی والتیس و الحیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نباح. نباح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ صلیب. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به صلیب شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
دو وادیند در بلاد عامر. نصر گویند آن صلب است وچیز دیگر. و صلب غلبه یافته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن یوحنا موصلی. یکی از نسطوریان نیمۀ اول قرن چهاردهم میلادی است. وی به معاونت عمر بن متی طیرهانی کتاب مجدل تألیف ماری بن سلیمان نسطوری را که در قرن دوازدهم میلادی تألیف شده بود از کلدانی سریانی به عربی ترجمه کرده است. (معجم المطبوعات ستون 1216 و 1255)
ابن الندیم او را در شمار نقلۀ کتب از زبانهای دیگر بعربی، ثبت کرده است. (الفهرست ابن الندیم ص 341)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ فَ)
بسیاربانگ از مردم و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بِ)
پدر قبیله ای است از مراد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
کلان سال شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَمْ)
زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندازد. (برهان). صاحب آنندراج گوید: لنبان ترکیبی است از لن به معنی آلت تناسل رجال و دیگر بان که افادۀ معنی محافظ و نگهبان و مراقب کند:
ملامتشان مرا میداشت گفتی
چو مهمانی به بنگاه عروسان
به خود گفتم عجب نبود که نفرت
کنند از صحبت لنبان لبیبان.
نزاری
لغت نامه دهخدا
(لُمْ بِ)
نام محله ای به اصفهان. نام محلتی در مرکز اسپاهان. رفیع الدین شاعر ازآنجاست. یاقوت گوید: ده بزرگی است به اصفهان و آن را دروازه ای باشد که بدان شهرت یافته (و هنوز برجاست). کمال اسماعیل در مدح رئیس لنبان گفته:
تا زبانم به کام جنبان است
در ثنای رئیس لنبان است.
(از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ببانگ آوردن سگ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فا بانگ آوردن سگ. (مصادر زوزنی). ببانگ آوردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(صَلَ)
تأنیث صلهبی است. رجوع به صلهبی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
زمینی است درشت بلند در شربه نزدیک تیمن. (منتهی الارب). حزم من الشربهقرب تیمن و هی هضبه من دیار فزاره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ)
فراخ شدن، چنانکه جوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ لِم)
مرد پریشان گوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 5 ص 369)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
مکثار. (اقرب الموارد). بسیارگوی. رجوع به صلنقی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ سگ
فرهنگ لغت هوشیار
قلنبک بنگرید به قلنبک درختی است از تیره شمعدانیها از دسته ترشکها که از گیاهان بومی هندوستان است. برگهایش متناوب و گلهایش به شکل خوشه های انتهایی است. میوه اش خوراکی و تصفیه کننده خون است. چوبش دارای اسانسی خوشبوی و معطر است و به همین علت آن را به نام عود به بازار عرضه می کنند قلنبق قلنباق درخت قرنبل درخت قرنبول آلوی پنج پر درخت ابن الرشد شجر ابن الرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباح
تصویر صباح
بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنبار
تصویر تلنبار
میوه ایست شبیه بشفتالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباح
تصویر الباح
کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلبان
تصویر صلبان
جمع صلیب، دارها چلیپاها
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که قیادت فاحشگان را بعهده دارد خانم رئیس: بخود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان (نزاری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبان
تصویر لنبان
((لَ))
زن فاحشه ای که واسطه برای زن های دیگر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلاح
تصویر صلاح
((صَ))
نیکی کردن، نیک شدن، آشتی کردن، نیکوکاری
فرهنگ فارسی معین
انباشته، توده، کپه، پر، لبریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انبار بزرگ، انبار توتون
فرهنگ گویش مازندرانی