جدول جو
جدول جو

معنی صلم - جستجوی لغت در جدول جو

صلم
در علم عروض اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنان که از مفعولات، مفعو باقی بماند و به جای آن فع لن بگذارند و آن را اصلم می گویند، از بیخ و بن بریدن، کندن گوش یا بینی
تصویری از صلم
تصویر صلم
فرهنگ فارسی عمید
صلم(تَ)
از بن بریدن یا از برکندن گوش و بینی را. (منتهی الارب). بریدن گوش از بن و بینی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) ، (اصطلاح عروض) سقوط وتد مفروق است از آخر جزء و جزئی را که صلم در آن واقع شده اصلم نامند. پس از مفعولات بضم تاء مفعو باقی ماند و چون مفعو لفظی مهمل است، بجای آن فعلن استعمال کنند، چنانکه عادت اهل عروض بر آن جاری است. هکذا فی رسائل العربیه و الفارسیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حذف وتد مفروق است مانند حذف لات از مفعولات که مفعو باقی ماند و به فعلن نقل شود و آنرا اصلم نامند. (تعریفات جرجانی). صلم اسقاط وتد مفعولات است، مفعو بماند، فعلن بجای آن بنهند و فعلن چون از مفعولات خیزد آنرا اصلم خوانند. و بعضی عروضیان این زحاف را حذذ خوانند از بهر آنکه سقوط وتد است از آخر جزو همچنانک در عروض تازی سقوط وتدمتفاعلن را حذذ خوانند و در عروض پارسی سقوط وتد مستفعلن را حذذ خوانند و این اسم بدین زحاف لایقتر است و صلم بقطع وتد فاعلاتن لایقتر. (المعجم چ خاور ص 42). صلم در فاعلاتن آن است که سبب او بیندازی و وتد را قطع کنی و قطع در اوتاد همچنان است که قصر در اسباب، یعنی ساکن آنرا بیندازند و ماقبل ساکن را ساکن گردانند و بدان زحاف از فاعلاتن فاعل ماند به سکون لام، فعلن بجای آن بنهند و فعلن چون از فاعلاتن خیزد آن را اصلم خوانند، یعنی گوش از بن بریده. و چون بدین زحاف سببی از این جزو کم شده است و وتد ناقص گشته آن را به گوش از بن بریدن تشبیه کردند. (المعجم ایضاً ص 38)
لغت نامه دهخدا
صلم
بریدن از بن گوش یا بینی را بریدگی قطع (گوش و بینی)، اسقاط و تد وفعولات است مفعو بماند فع لن به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد آن را اصلم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
صلم((صَ))
بریدگی، قطع (گوش و بینی)، در علم عروض اسقاط وتد مفعولات است، «مفمو» بماند. «فع لن» به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد، آن را «اصلم» خوانند
تصویری از صلم
تصویر صلم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنم
تصویر صنم
(دخترانه)
بت، معشوق، دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلم
تصویر سلم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفعولات یا فاعلاتن به فع لن تغییر یابد
فرهنگ فارسی عمید
سایه دار، یکی از منازل بنی اسرائیل است در دشت (سفر اعداد 33:41 و 42) که در شرقی ادوم بوده و بگمان یلمر و رومر صلمونه همان معان است و دیگران آنرا وادی الاثم دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصلم. رجوع به اصلم شود
لغت نامه دهخدا
(تَیْهْ)
ستردن موی سر کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کسی که خداوند او را مزین فرموده است، او پدر فقح است که بر فقحیا پادشاه اسرائیل بشورید و او را بکشت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یکی از شجاعان داود. (کتاب دوم سموئیل 23:28) و در اول تواریخ ایام 11:29 عیلای خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
سایه دار، کوهی است در حوالی شکیم که ابی مالک از آنجا شاخها برای آتش زدن برج شکیم قطع نمود (سفر داوران 48 و 49، کتاب مزامیر 68:14) و آنرا کوه عیبال نیزمی گفتند و فعلاً به جبل السلامه معروف (است) و دور نیست که مبداء اشتقاق صلمون باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گوش ازبن بریده. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بریده گوش. (مهذب الاسماء). گوش بریده. (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش، گویا مقطوع الاذن خلقی. ج، صلم. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(صُ مَ)
خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلم
تصویر جلم
ممرز
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه ای غده یی محتوی مواد ذخیره ای می باشد نباتی است دو ساله یعنی در سال دوم کشت می شود گل وی دهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموش لازم ندارد. و چون دارای ویتامین سی فراوان و املاح مفید برای بدن است بهترین ماده غذایی به صورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرما خوردگی شده اند می باشد شالغم لفت بوشاد شملخ شلجم شنجم عنقلی شلیم عنقیلی عنغلی سلجم شلغم قمری. یا شلغم بیابانی. شلغم روغنی. گونه ای شلغم که شباهت زیادی به نداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. یا شلغم فرنگی. بیخ گیاهی شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گاهای دراز است و آن برای ساختن ترشی استعمال می شود. سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلت
تصویر صلت
جایزه، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
آشتی و صلح پایه و نردبان تسلیم شدن، باختیار کسی در آمدن پایه و نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلم
تصویر تلم
کشاورز، برزگر، پسر، زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلب
تصویر صلب
سخت، استوار، زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلم
تصویر خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم
تصویر الم
رنج ویدا، دردمندی فرخا دردمند شدن، دردمندی، درد، جمع آلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلم
تصویر دلم
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
گوش بریده گوش از بن بریده، وتد مفروق بودن جزو آخر فع لن چون از فاعلاتن خیزد آنرا اصلم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلم
تصویر اصلم
((اَ لَ))
گوش بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلم
تصویر سلم
لوح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
بیداد، جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صلح
تصویر صلح
آشتی، سازش
فرهنگ واژه فارسی سره