جدول جو
جدول جو

معنی صلقع - جستجوی لغت در جدول جو

صلقع
(صَقَ)
دشت خالی بی آب و گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلع
تصویر صلع
ریختن موهای جلو سر، بی مویی جلو سر
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
گرمی آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی موی پیش سر گردیدن. موی رفتگی پیش سر. (منتهی الارب). موی پیش سر رفتن. کل بودن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
جمع واژۀ اصلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لَ)
سنگ پهنا سخت، جائی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
دشت گرد هموار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میان سر اسب سپید شدن. (منتهی الارب) ، فرو دریدن چاه. (منتهی الارب). ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی) ، بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشده البرد. (اقرب الموارد) ، گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
زدن کسی را و پا بر سر او زدن. (منتهی الارب). چیزی سخت بر جای کسی زدن. (مصادر زوزنی). بر میان سر زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب) ، رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن خروس. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صقع بکی ّ، داغ کردن بر روی یا بر سر کسی، سخت تیز دادن خر. پشک افتادن بر زمین. پشک زده شدن زمین، رفتن یا مائل شدن از راه یا برگشتن از راه خیرو کرم، بیهوش گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
کرانه، گوشۀ زمین. ج، اصقاع. (منتهی الارب). ناحیت. (مهذب الاسماء). سوی. و رجوع به صقع واجب شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ قَ)
صوت صلنقع، بانگ و فریاد سخت. (منتهی الارب).
- رجل صلنقع، مرد رسا دلاور و توانا. (منتهی الارب).
- طریق صلنقع بلنقع، راه روشن و پیدا. (منتهی الارب)
سرکش. سرکشی غیر منقاد. (منتهی الارب). الشدید الشکیمه. (اقرب الموارد) ، ظریف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَمْ مُ)
گردن زدن، موی سر ستردن، سختی و شدت کردن کسی را، مفلس شدن. (منتهی الارب). رجوع به صلفعه شود
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا)
جمع واژۀ صلاّعه. تیغ پهنا. (منتهی الارب) ، سنگ پهنا سخت. (منتهی الارب). الصخر العریض الشدید. (اقرب الموارد). سنگ پهن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جبل صلیع، کوه بی گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
آنکه بعض دندان خود را بر بعضی زند. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، شیر بیشه. (منتهی الارب) ، شتر فربه. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشنام دادن و سخن راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تلقع بالکلام، رمی به رمیاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ قِ)
مرد مفلس بی چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
زمین بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات. (دهار). ج، بلاقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حدیث است: الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجره تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید منزل بلقع و دار بلقع (بدون تاء تأنیث) ، و چون اسم بود با تاء آید و گویند انتهینا الی بلقعه ملساء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود.
لغت نامه دهخدا
(صِ قِ)
گنده پیر کلانسال و سطبر. (منتهی الارب). العجوز الکبیره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
انداختن چیزی را. یقال: لقعه بحصاه، ای رماه بها. (منتهی الارب). انداختن. (زوزنی) ، انداختن شتر به لوک و جز آن. (تاج المصادر) ، به چشم کردن کسی را. (منتهی الارب). به چشم زدن. (زوزنی). به چشم کردن. (تاج المصادر) ، گزیدن مار، به سر بینی گرفتن مگس چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
جای بی نبات. این کلمه تابع بلقع است. یقال بلقع سلقع، یعنی جای خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت. (مهذب الاسماء) ، شترمرغ نر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نعت فاعلی از صقع. بر سر زننده، دیک ٌ صاقع، خروس بابانگ. (منتهی الارب) ، دروغگو. (اقرب الموارد). صه یا صاقع، یعنی خاموش شو ای دروغگو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
بانگ. فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلق
تصویر صلق
بانگ غریو، غریویدن، زدن با چوبدست، آفتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلع
تصویر صلع
ریختن موهای پیش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیع
تصویر صلیع
کوه بی گیاه، سر بی موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاع
تصویر صلاع
گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقع
تصویر صاقع
بر سر زننده، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقع
تصویر تلقع
دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقع
تصویر بلقع
زمین لم یزرع، زمین بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلع
تصویر صلع
((صَ))
ریختن موهای جلوی سر، بی مویی جلوی سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صَ))
زدن کسی را، پا بر کسی زدن، بر خاک انداختن کسی را، رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقع
تصویر صقع
((صُ))
کرانه، گوشه زمین، ناحیه، جمع اصقاع
فرهنگ فارسی معین