جدول جو
جدول جو

معنی صلف - جستجوی لغت در جدول جو

صلف
گزاف گویی کردن، لاف زدن، گذشتن از حد خود در سخن گفتن و خودستایی، بی بهره شدن زن از شوهر
تصویری از صلف
تصویر صلف
فرهنگ فارسی عمید
صلف
(صَ لِ)
خنور گران. (منتهی الارب) ، طعام بی مزه. (منتهی الارب) (دهار) ، خنور که آب کم برد. (منتهی الارب).
- سحاب صلف، ابر بسیاررعد کم باران. منه المثل: رب صلف تحت الراعده.
، کسی که تهدد کند و قیام بدان ننماید، بخیل مالدار بی خیر و مادح خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلف
(صَ)
خاری است در میان خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلف
(صَ لِ)
مرد لافی. ج، صلافی، صلفاء، صلفین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صلف
لاف زدن
تصویری از صلف
تصویر صلف
فرهنگ لغت هوشیار
صلف
((صَ لَ))
خودپسندی
تصویری از صلف
تصویر صلف
فرهنگ فارسی معین
صلف
تکبر، خودپسندی، خودخواهی، لاف زن، لافی، متصلف
متضاد: تواضع، غیرخواهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدف
تصویر صدف
(دخترانه)
نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود، نام سه ستاره به شکل مثلث
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تصلف
تصویر تصلف
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، لاف زدن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ فی یو)
جاحظ گوید: شهری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سنگ تابان، زمین درشت سخت. (منتهی الارب). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، سنگ با زمین برابر شده. (منتهی الارب). صفاه قد استوت فی الارض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
جمع واژۀ صلف. رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
زمین درشت و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
زمین درشت سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
جمع واژۀ صلفه. (منتهی الارب). رجوع به صلفه شود
لغت نامه دهخدا
بکر، یکی از اجداد منسی است که در دشت فوت کرده جز چند دختر از او باقی نماند، علیهذا امر شد که همان دختران وارث او شوند. در صورتی که خود را به خارج از سبط خود تزویج ننمایند (سفر اعداد 26:33، 27، 1، 7 و 36:2، 6، 10، 11، صحیفۀ یوشع17:3، اول تواریخ ایام 7:15). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردانیدن درم ها را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ)
جمع واژۀ صلف. رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَمْ مُ)
زدن گردن کسی را، زدن سر کسی را. ستردن موی کسی را، مفلس و بی چیز گردیدن. (منتهی الارب). ظاهراً تحریفی است از صلقعه. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
لاف زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاف زنی نمودن و چاپلوسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تملق. (اقرب الموارد) : آفت عقل تصلف است... و آفت دل ضعیف، آواز قوی. (کلیله و دمنه). و ممکن است که این سخن در لباس تصلف بخاطر گذرد. (کلیله و دمنه).
مرد صوفی تصلفی بنمود
خود تصوف تکلفی بنمود.
سنائی.
از تکلف و تصلف تجنب نمایی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ملول شدن شتر از علف شیرین و میل نمودن بسوی شوره گیاه، در زمین درشت افتادن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
واحد صلف است. (منتهی الارب). رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ فَ)
زن بی بهره از شوی. ج، صلفات، صلائف. (منتهی الارب). زنی که شوی وی را دوست ندارد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
زمین سخت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مکان اصلف، درشت و خشن. (ناظم الاطباء). مؤنث: صلفاء. ج، اصالف. (منتهی الارب).
- امثال:
اصلف من جوزتین فی غراره.
اصلف من ملح فی ماء
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصلف
تصویر تصلف
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلف
تصویر بلف
سخن لاف و گزاف، توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلف
تصویر آلف
خوگر انگلیسی اسپست
فرهنگ لغت هوشیار
دلیر آهسته روی آهسته رفتن، جمع دلوف، آله ها، عقاب ها، ماده شتران گرانبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلف
تصویر زلف
موی سر، گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلف
تصویر جلف
سفیه و خودسر و بیباک، فرومایه و احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلف
تصویر تصلف
((تَ صَ لُّ))
لاف زدن، تملّق گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلح
تصویر صلح
آشتی، سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صرف
تصویر صرف
گردانش، به کارگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صدف
تصویر صدف
گوش ماهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صاف
تصویر صاف
هموار
فرهنگ واژه فارسی سره
تملق گفتن، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، گزاف گفتن، لاف زدن، لافیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد