جدول جو
جدول جو

معنی صلغه - جستجوی لغت در جدول جو

صلغه
(صَ لَ غَ)
ناقۀ فربه که دندان رباعیه افکنده باشد یا در ششم درآمده
لغت نامه دهخدا
صلغه
(صَ غَ)
کشتی بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلغه
تصویر بلغه
قوت روزانه به قدری که از آن زیاد نیاید، آنچه به آن روز بگذرانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیغه
تصویر صیغه
نکاح موقت، کنایه از زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
صیغه جاری کردن: در فقه و حقوق صیغه خواندن، صیغۀ عقد ازدواج، طلاق یا معامله را خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلعه
تصویر صلعه
جلو سر، جلو سر که موهایش ریخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
رنگ، ماده ای که با آن چیزی را رنگ می کنند، دین و ملت
فرهنگ فارسی عمید
(صَ قَ)
بانگ. فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ غَ)
رنگ. (منتهی الارب) :
مرد چون بالغ شد آن طفلی بمرد
رومیی شد صبغۀ زنگی سپرد.
مولوی.
، دین و ملت. (منتهی الارب). دین نیک. (مقدمۀ لغت میرسید شریف ص 4)
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
غورۀ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته. (منتهی الارب). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ غَ / غِ)
چنگالی که بدان یونجه و یا غله را دسته کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ)
جای نرم که میان گوشۀابرو و گوش است. (غیاث اللغات). رجوع به صدغ شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
واحد صلف است. (منتهی الارب). رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ فَ)
زن بی بهره از شوی. ج، صلفات، صلائف. (منتهی الارب). زنی که شوی وی را دوست ندارد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ غَ)
جمع واژۀ بالغ. (غیاث) (آنندراج). رجوع به بالغ شود
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
کسی که پوست بینی او واشده باشد از سرخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ عَ)
جای صلع از سر، و به ضم صاد نیز آمده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
ناقه صلده، شتر مادۀ بی شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ حَ)
آشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لَ جَ)
جامۀ ابریشم. (منتهی الارب) ، الفیلجه من القز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پیلۀ ابریشم
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
نهایت حماقت، و گویند آن بدین معنی است که شخص احمق با حماقت خود بدانچه میخواهد دست یابد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). بلغ. و رجوع به بلغ شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ غَ)
تأنیث بلغ. حمقاء بلغه، مؤنث أحمق بلغ. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به بلغ یا بلغ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ غَ)
رمزی در کتابت بلغهالمقابله را. علامتی که در مقابلۀ کتاب بر کنارۀ ورق نویسند تا معلوم شود که مقابلۀ صحت کتاب تا آنجا رسید. ظاهراً بلغه صیغۀ ماضی مؤنث است که تای آن را در مقام علامت بجهت اختصار دراز ننویسند. (غیاث) (آنندراج). بلغ. و رجوع به بلغ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ)
قوت روز، و آنچه بدان روز گذرانند. (منتهی الارب). آنچه از روزی بدان اکتفا شود و باقی نماند. (از اقرب الموارد). آن قدر که بدان روزگار بگذرانند. (دهار). آنچه کفایت کند در معاش. (آنندراج). قوت روزگذار. خورش یک روزه. (فرهنگ فارسی معین). آن مقدار اندک از روزی که زندگانی را بسنده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قوت لایموت. آنچه زندگانی را کفاف دهد و زیادتی نکند. ج، بلغ. (ناظم الاطباء) : اصحاب قابوس در آن بؤس، نفوس شریف خویش را به اندک بلغه قانع گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 226). هر روز بقدر حاجت بلغه از آن میساختم تا حق تعالی نصرت داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 17). زمانی بر در مدرسه به رسم غریبان سر بگریبان تنهائی فروبردم لاأملک بلغه و لا أجد فی جرابی مضغه. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). بلاغ. تبلّغ. و رجوع به بلاغ شود.
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ بَ)
جمع واژۀ صلب. رجوع به صلب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیغه
تصویر صیغه
خلقت، نوع، اصل، شکل متعه، زنی است که او را بعقد انقطاع گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
نیمرس میوه رزیدن رنگ زدن، رنگ، کیش آیین، سرشت، آیین شستار ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند رنگ، دین و مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغه
تصویر صمغه
یک پاره ژد، زخم چرکی ریمزخم به ویژه در آبله فرنگی یا کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلطه
تصویر صلطه
لاتینی تازی گشته سبزیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغه
تصویر صدغه
گیجگاه جای نرم میان دو ابرو و گوش
فرهنگ لغت هوشیار
صلات درفارسی: نماز، نیایش، کنشت، جمع صله، نورهان ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات. دعا، رحمت، استغفار و گفته اند صلاه از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مومنین دعا و از سایر موجودات تسبیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
سنگناک صلاب در فارسی (به صلابه کشیدن) سخت گرفتن سخت و استوار گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغه
تصویر بلغه
قوت روزانه تعیین شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبغه
تصویر صبغه
((ص ِ غَ یا غِ))
ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند، دین و ملت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیغه
تصویر صیغه
((غَ یا غِ))
هرچیز در قالب ریخته شده، ریخت، شکل، عقد موقت، صورتی از کلمه که شخص یا زمان فعل را نشان می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغه
تصویر بلغه
((بُ غَ))
غذای یک روزه
فرهنگ فارسی معین