جدول جو
جدول جو

معنی صلحاء - جستجوی لغت در جدول جو

صلحاء
(صُ لَ)
صلحا. جمع واژۀ صلیح، بمعنی صالح: قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).
زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است
کو را به صلاح گرهی کز صلحااند.
ناصرخسرو.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود... (گلستان). و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 119)
لغت نامه دهخدا
صلحاء
جمع صالح، درستکاران، جمع صلیح، راستان نیک کرداران جمع صلیح صالحان نیکوکاران
فرهنگ لغت هوشیار
صلحاء
((صُ لَ))
جمع صلیح، نیکو کاران
تصویری از صلحاء
تصویر صلحاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلحا
تصویر صلحا
صالح ها، نیکوکارها، شایسته ها، درخورها، نیک ها، پایبندها به اصول اخلاقی و مذهبی، جمع واژۀ صالح
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ)
ملاحات. با هم خصومت و نزاع کردن و دشنام دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ لَ)
جمع واژۀ صلف. رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پوست درخت. (منتهی الارب). پوست بیخ نباتات و ریشه های باریک آن است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
لحا. نام رودباری است از یمامهبسیارکشت و نخل از آن مردم عنزه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لحیه. (معجم البلدان ذیل لحاء) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام لشکری که آل منذر را بود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخت برگ ریخته، گوشت پشت از دوش تا سرین، لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث املح. گویند: نعجه ملحاء،میش سپید سیاهی آمیخته، لیله ملحاء، شبی که از ژاله و یا شبنم سپید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلتی که بدان پوست درخت برکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
زمین درشت. (منتهی الارب). زمین سخت درشت. (مهذب الاسماء). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصلم. رجوع به اصلم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اشغال مکانی را از روی سازش مقابل عنوه. گرفتن چیزی را از کسی به رضامندی بدون جنگ و ستیز. انجام کاری با رضایت خاطر
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ناقه صلخاء، شتر گرگین. (منتهی الارب). رجوع به صلخی شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
زمین درشت نیک سخت. (منتهی الارب). رجوع به صلداءه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سنگ تابان، زمین درشت سخت. (منتهی الارب). زمین سخت. (مهذب الاسماء) ، سنگ با زمین برابر شده. (منتهی الارب). صفاه قد استوت فی الارض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
زمین درشت و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
جمع واژۀ صریح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شلحا. تیغ تیز. ج، شلح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تیغ تیز و آن به سبب اسم آلت بودنش مؤنث آمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شلحی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افلح. زن کفته لب زیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقلح. زن زرددندان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
جمع واژۀ طالح. (منتهی الارب). بی سامانکاران. و رجوع به طالح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آوردن چیزی که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). بجا آوردن عملی که بر آن سرزنش کنند. (از المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصقح است. پیش سر بی موی. (منتهی الارب). رجوع به اصقح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلحاء
تصویر فلحاء
لب گرده ای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرحاء
تصویر صرحاء
جمع صریح، ناب ها، پاک نژادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحاء
تصویر صبحاء
فور موی زن بور موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحاء
تصویر ملحاء
برگ ریخته، لشکر گران، گوشت پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاء
تصویر لحاء
پوست پوست درخت، زیر پوست نوار پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلحا
تصویر صلحا
جمع صلیح صالحان نیکوکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلحاء
تصویر قلحاء
مونث اقلح دندان زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاء
تصویر صلاء
((صَ))
آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز
فرهنگ فارسی معین