معنی فلحاء - لغت نامه دهخدا
معنی فلحاء
- فلحاء(فَ)
- مؤنث افلح. زن کفته لب زیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
واژههای مرتبط با فلحاء
صلحاء
- صلحاء
- جمع صالح، درستکاران، جمع صلیح، راستان نیک کرداران جمع صلیح صالحان نیکوکاران
فرهنگ لغت هوشیار
فصحاء
- فصحاء
- جمع فصیح، زبان آوران: مردان مردان سخنور کسی که کلامش دارای فصاحت باشد زیان آور ترزبان، جمع فصحا (ء)
فرهنگ لغت هوشیار
فیحاء
- فیحاء
- زمین فراخ، سرای فراخ، آشام تند شوربای تند زمین فراخ، آشام باتوابل
فرهنگ لغت هوشیار
الحاء
- الحاء
- آوردن چیزی که بر آن ملامت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). بجا آوردن عملی که بر آن سرزنش کنند. (از المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
طلحاء
- طلحاء
- جَمعِ واژۀ طالح. (منتهی الارب). بی سامانکاران. و رجوع به طالح شود
لغت نامه دهخدا