جدول جو
جدول جو

معنی صلاف - جستجوی لغت در جدول جو

صلاف
(صَلْ لا)
لاف زن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صلاف
لاف زدن
تصویری از صلاف
تصویر صلاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلات
تصویر صلات
(پسرانه)
دعای بنده به سوی خداوند، نماز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سرلاب، اصطرلاب، سطرلاب، صلاب، استرلاب، سترلاب برای مثال همه زیج و صلاب برداشتند / برآن کار یک هفته بگذاشتند (فردوسی - ۲/۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
الف ها، هزارها، ۱۰۰۰ ها، جمع واژۀ الف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاف
تصویر علاف
سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صراف
تصویر صراف
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلات
تصویر صلات
صله ها، جوایز،، جمع واژۀ صله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
کسی که کتاب را ته بندی و جلد می کند، آنکه شغلش صحافی است، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند، کتاب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
صحفه ها، بشقاب ها، کاسه های بزرگ، جمع واژۀ صحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاف
تصویر کلاف
نخ، ابریشم که دور چرخه و فلکه پیچیده می شود
کلاف سردرگم: کنایه از کلاف نخ که سر آن پیدا نشود، کنایه از امر پیچیده و مشکل و درهم که راه حل برایش پیدا نشود
مثل کلاف سردرگم بودن: متحیر و مبهوت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاف
تصویر حلاف
بسیار سوگندخورنده، کسی که بسیار قسم یاد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاف
تصویر خلاف
مقابل وفاق، ناسازگاری، مخالفت، عمل ناشایست، در علم حقوق جرم پایین تر از جنحه، سخن ناحق و دروغ، بزه کار، خلافکار، در علم زیست شناسی نوعی درخت بید
برخلاف: (حرف اضافه) برعکس، ضد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
جمع واژۀ صلف. (منتهی الارب). رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
دراهم، واحد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ فُ)
دشمن داشتن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و به زن گویند: اصلف اﷲ رفغک، ای بغضک الی زوجک. (قطر المحیط). دشمن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلاب
تصویر صلاب
بنگرید به اصطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صواف
تصویر صواف
جمع صافه، سه پا ایستادگان اسپان شتران گاوان تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاق
تصویر صلاق
سخنور چیره کار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صله، نودارانی ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات، جمع صله عطاها جوایز. جوایز و عطایا
فرهنگ لغت هوشیار
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاع
تصویر صلاع
گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
آستر موزه ساغ موزه مانداب آب بر گشته رنگ جمع صل مارهای افسون ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
صلات درفارسی: نماز، نیایش، کنشت، جمع صله، نورهان ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات. دعا، رحمت، استغفار و گفته اند صلاه از خداوند رحمت است و از ملائکه آمرزش خواستن و از مومنین دعا و از سایر موجودات تسبیح بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاف
تصویر صحاف
جلد ساز کتاب، ترتیب دهنده صحف
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگور که بی فشار بچکد، نابترین می، ناب، پیشتاز در سپاه، آغاز از شب می باده، آنچه چکد از انگور پیش از فشاردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازگاری، آستین، ناساز، بیهوده (باطل)، پا پاد آخشیج (ضد)، نیسان نیسانی، بید از درختان نا سازی نا سازگاری سرپیچی مقابل موافقت، ناهمتا مخالف عکس ضد مقابل موافق یا بر خلاف... بر عکس ضد، ناحق دورغ، یکی از شعب فن جدل که کیفیت ایراد حجتهای شرعی و دفع شبهات با ایراد براهین قطعی شناخته شود. عملی نا شایسته که مجازاتش حبس تکدیری از ده تا (ک) روز یا غرامت تا دویست ریال است. مخالفت کردن، موافقت نکردن، ناسازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند خورنده آنکه قسم بسیار یاد کند بسیار سوگند خورنده. بسیار سوگند خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
جمع الف، هزار ها، جمع الف هزارها هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاف
تصویر اصلاف
گرانجانی، دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علف، چرامین ها بج فروش کاه فروشی علف فروش، آن که جو و کاه و هیزم و یونجه و علف فروشد، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاف
تصویر خلاف
ناسازگار، نایکسان، وارونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
هزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلاف
تصویر غلاف
روکش
فرهنگ واژه فارسی سره