جدول جو
جدول جو

معنی صلاحدید - جستجوی لغت در جدول جو

صلاحدید
صلاح دیدن، مصلحت دیدن
تصویری از صلاحدید
تصویر صلاحدید
فرهنگ فارسی عمید
صلاحدید
نیکخواهانه، روادید، نیکخواهی
تصویری از صلاحدید
تصویر صلاحدید
فرهنگ واژه فارسی سره
صلاحدید
مصلحت، مصلحت اندیشی، مصلحت بینی، مصلحت دید
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
صالح بودن، شایسته بودن، در خور بودن، شایستگی، سزاواری، اهلیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنادید
تصویر صنادید
مهتران، بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوابدید
تصویر صوابدید
صلاحدید، اجازه، تجویز
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا مَ دَ)
مصلحت دیدن. مناسب دانستن. موافق رأی و عقل دیدن چیزی یا کاری را:
چو پای صید را در دام خود دید
در آن جنبش صلاح آرام خود دید.
نظامی.
رجوع به صلاح و صلاح دانستن شود
لغت نامه دهخدا
(لُقْ)
تجویز. مصلحت دیدن. صلاح جستن. صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُقْ نَ)
صلاح دید. صلاح و تجویز. (غیاث اللغات) (آنندراج). صواب اندیشیدن. مصلحت دیدن.تصویب. صواب شمردن. استصواب رأی. اعتقاد: آغازید آب عبدالجبار را خیرخیر ریختن و به چشم سبکی در او نگریستن و بر صوابدیدهای وی اعتراض کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). به صوابدید عبیداﷲ بن زیاد او را (مروان بن حکم را) بیعت کردند پس از مرگ معاویه ابن یزید. (مجمل التواریخ و القصص). شاه بی دستوری و صوابدید از وی (ارسطو) هیچ کار نکردی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). هولاگو فرمود: مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صوابدید اوی. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
صلاحیت درفارسی: سزاواری شایستگی شایش شاهندگی فر ساختگی نیکو کار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنادید
تصویر صنادید
مهتران و بزرگان، اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنا دید
تصویر صنا دید
مرد بزرگ مهتر سرور، دلاور، سرمای شدید، جمع صنادید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابدید
تصویر صوابدید
سکالش صلاح دید شور مشورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلح دید
تصویر صلح دید
بهین دید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاح دیدن
تصویر صلاح دیدن
مصلحت دیدن صلاح اندیشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاح دید
تصویر صلاح دید
مصلحت دیدن صلاح دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
شایسته بودن اهلیت داشتن، شایستگی سزاواری اهلیت. توضیح این کلمه را در فارسی معمولا به تشدید یاء تلفظ کنند ولی در عربی فصیح به تخفیف یاء است مع هذا بطرس بستانی در محیط المحیط به تشدید یاء ذکر کرده است و پیداست که عرب معاصر هم مانند ایرانیان بر خلاف اصل مشدد تلفظ کنند، اختیاری که قانون با دادگاهی میدهد که به موجب آن بدعوایی رسیدگی کند به عبارت دیگر برای رسیدگی بدعوای خاص. مشورت، سزاواری، اهلیت، شایسته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابدید
تصویر صوابدید
((صَ))
نظرخواهی، مشورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
((صَ یَّ))
شایسته بودن، شایستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
شایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
پسند، تایید، خیر، صلاح، قبول، مصلحت دید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
Jurisdiction, Competence, Eligibility, Qualification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
compétence, éligibilité, juridiction, qualification
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
능력 , 자격 , 사법권 , 자격
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
kompetensi, kelayakan, yurisdiksi, kualifikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
दक्षता , पात्रता , क्षेत्राधिकार , योग्यता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
competentie, geschiktheid, jurisdictie, kwalificatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
competência, elegibilidade, jurisdição, qualificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
competencia, elegibilidad, jurisdicción, calificación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
competenza, eleggibilità, giurisdizione, qualifica
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
kompetencja, uprawnienia, jurysdykcja, kwalifikacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
компетентність , правомочність , юрисдикція , кваліфікація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
Kompetenz, Berechtigung, Gerichtsbarkeit, Qualifikation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
компетентность , правомочность , юрисдикция , квалификация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از صلاحیت
تصویر صلاحیت
מיומנות , זכאות , סמכות שיפוט , הסמכה
دیکشنری فارسی به عبری