جدول جو
جدول جو

معنی صقیله - جستجوی لغت در جدول جو

صقیله
(صَ لَ)
مؤنث صقیل. رجوع به صقیل شود: منطبع شود در رطوبت جلیدی از اشباح و اجسام ملون بمیانجی جسمی شفاف که ایستاده بود از او تا سطوح اجسام صقیله. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
صقیله
مونث صقیل: اجسام صقیله
تصویری از صقیله
تصویر صقیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقیل
تصویر صقیل
زدوده و جلاداده شده
فرهنگ فارسی عمید
(صَ لَ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گره چابق تازیانه. (منتهی الارب). گره تازیانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ لَ)
جمع واژۀ صاقل است. رجوع به صاقل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
زدوده. (منتهی الارب). زدوده شده و روشن. (غیاث اللغات). روشن کرده. مهره زده. مصقول، شمشیر صقیل. (منتهی الارب). تیغ زدوده. (مهذب الاسماء) :
رای رازنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل.
فرخی.
شکسته گردن گردنکشان به گرز گران
زدوده آینۀ ملک را به تیغ صقیل.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(قَ / قی لَ)
فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر [ی] گویند و بشهر من [یعنی گرگان] دبه خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به قیله شود.
- قیلهالامعاء، فرودآمدن روده به کیسۀ خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- قیلهالریح، آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [فرودآمدن روده ها] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسۀ خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیلهالریح گویند. سوم قیلهالماء. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- قیلهالماء، آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیلهالماء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نام مادر اوس و خزرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
مؤنث قیل. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود، شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) ، شیر که نیمروز آشامند. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ لِ)
قلعه ای است به صنعاء بر سر کوه کنز. (منتهی الارب). قلعه ای است در نواحی صنعاء بر بالای کوهی بنام کنز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَلَ)
شربهٌ صقعله، شربت خنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ قِلْ لی یَ)
جزیره سیسیل واقع در بحرالروم میان شبه جزیره ایتالیا و تونس. مؤلف حدود العالم آرد: نام جزیره ای است به دریای روم بنزدیکی رومیه، کوهی بزرگ از گرد این جزیره آید و خزینۀ رومیان اندر این جزیره بودی اندر قدیم از استواری این جزیره. درازی او هفت منزل است اندر پهنای پنج منزل. (حدود العالم). رجوع به سیسیل شود. در اقرب الموارد آمده: ابن خلکان ضبط آن را صقلیه بفتح صاد و قاف دانسته
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ رَ)
نوعی خرد از جوارح طیور
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود
دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
لغت نامه دهخدا
(قِصْ یَلْ لَ)
کوتاه بالای پهناور از مردم و شتر، مرد برآمده ناف پرگوشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
کوچۀ تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
تره زار و زمین سبزه ناک، یقال: ارض بقیله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به بقاله و بقله و بقیل شود، مناسب بودن. (ناظم الاطباء ذیل بکار) ، لایق و سزاوار بودن. (ناظم الاطباء) ، مقبول بودن. پسند آمدن:
مرا تخت بر بر نیاید بکار
اگر بد رسد بر تن شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
شاه دقیله، گوسپند لاغر و خرد و خوار. ج، دقال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و ابن سیده گوید قاعده جمع دقیله باید دقائل باشد، مگر اینکه بر حذف زائد باشد. (از اقرب الموارد). دقله. و رجوع به دقله شود
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ لَ)
مصغر بقله. (ناظم الاطباء) ، بجا آوردن و انجام دادن. (ناظم الاطباء ذیل بکار) :
کنون اندرین هم بکار آورم
برو بر فراوان نگار آورم.
فردوسی.
بد فعل و عوان گرچه شود دوست به آخر
هم بر تو به کار آرد یک روز عوانیش.
ناصرخسرو.
، کشتن و قتل کردن. (ناظم الاطباء ذیل بکار)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
گندم درازخوشه. و نام دیگر آن مبارکه است. گندم درازشاخ. (مهذب الاسماء) ، آب تره در روده ها. حقال. حقل. ج، حقائل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرمای تباه که فروریزد از درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
تأنیث ثقیل، اجسام ثقیله، چون خاک و آب
لغت نامه دهخدا
تصویری از صقیل
تصویر صقیل
زدوده شده، روشن زدوده شده جلا یافته مصقول، شمشیر زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیله
تصویر قیله
باد گند (فتق) اداره قیله ادره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیله
تصویر قصیله
کوته بالا خپله، ناف برجسته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقاله
تصویر صقاله
چوب بست داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیله
تصویر حقیله
خرمای تباه، شکمدرد ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقیله
تصویر ثقیله
مونث ثقیل. یااجسام ثقیله. اجسامی وزین مانند خاک و سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیل
تصویر صقیل
((صَ))
زدوده شده، جلا یافته، شمشیر زدوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقیله
تصویر ثقیله
((ثَ لِ))
مؤنث ثقیل
اجسام ثقیله: اجسامی وزین مانند خاک و سنگ
فرهنگ فارسی معین