قاره ای است به مروت از زمین یمامه مربنی نمیر را. (معجم البلدان). و بدانجا قارۀ دیگری است که آن را نیز صقر گویند. راعی نمیری گفته است: جعلن اریطا بالیمین و رمله و زات لغاط بالشمال و خانقه و صادفن بالصقرین صوب سحابه تضمنها جنبا غدیر و خافقه. (معجم البلدان)
قاره ای است به مروت از زمین یمامه مربنی نمیر را. (معجم البلدان). و بدانجا قارۀ دیگری است که آن را نیز صقر گویند. راعی نمیری گفته است: جعلن اریطا بالیمین و رمله و زات لغاط بالشمال و خانقه و صادفن بالصقرین صوب سحابه تضمنها جنبا غدیر و خافقه. (معجم البلدان)
چرغ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). چرخ، هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن. ج، اصقر، صقور، صقوره، صقار، صقاره، صقر. (منتهی الارب). هر مرغی که شکار کند. (غیاث اللغات). باز. ابوشجاع. ابوالاصبع. ابوالمنهال. ابوالجراء. ابوعمر. ابوعمران. ابوالمضرجی. ابن احلی. (المرصع) : گر همی ترساندت هر دم ز فقر همچو کبکش صد سخن ای نره صقر. مولوی. کرمک است این اژدها از دست فقر پشه ای گردد ز مال و جاه صقر. مولوی. باشق. (تحفۀ حکیم مؤمن). مرغی است که گنجشک صید کند و بپارسی باشه خوانند و به تبریزی یانینا گویند و ابوعماره نیز گویند و گوشت وی گرم و خشک بود چون بپزند و خشک کنند و سحق کنند و دو درم از وی به آب سرد بیاشامند بناشتا سه روز، سرفۀ سرد و ربو را نافع بود و زهرۀ وی نافع بود جهت ابتدا و نزول آب در چشم کشند قوه باصره بدهدو سرگین وی چون بر کلف مالند زود زایل کند. (اختیارات بدیعی). در صبح الاعشی آمده: جمع آن بر اصقر و صقور و صقوره آید و عرب این نوع را حرّ نامد و اکدر و اجدل گوید. در ’المصاید و المطارد’ آمده: آن را بغال الطیر گویند چه از همه پرندگان بر آزار شکیباتر و در برداشتن غذای خشن تواناتر و از همه الیف تر و بر پرندگان دلیرتر است و مزاج آن از بازی و شاهین خنک تر بود و بدین جهت بر آهو و خرگوش برآغالد و بر پرنده چنین نباشد چه از آن بجهد و بخصوص از بازی راهبرتر بود و با مردمان زودتر خو گیرد و خرسندتر بود و خنک مزاج تر بود. آب نیاشامد هر چند که روزها بگذرد و نوعی از آن به گنددهان وصف شود و مسکن آن غارها و شکافهای کوه باشد و به سر درختان و بلندی کوه ها نشود و عرب آن صقرها که وحشی را بگریزاند بستاید و آن را که پرندگان الیف را بگریزاند مذمت کند و گوید آن بلادت نماید و فلاح نیابد و صقر، کرکی و مانند آن و بط و دیگر پرندگان آبی را شکار کند و صقر در پرش از همه بالداران پایدارتر و در دنبال کردن شکار از همه حریص تر است تا آنجا که گویند یکی از پادشاهان مصر بامداد جمعه در مصر بازی را به شکار کرکی فرستاد و هنگامی که مردمان به دمشق نماز جمعه می خواندند صقر و کرکی بجامع اموی افتادند و صقر را بگرفتند و لوح سلطان با آن بیافتند و بشناختند. نائب شام ماجرا بسلطان نوشت و صقر و شکار آن را بفرستاد. در المصائد و المطارد آرد که از الوان صقر سرخ و پیسه و سیاه مایل بسبزی یا سرخ مایل بسیاهی (احوی) و سپید و ابلق باشد و گوید مستحب است که صقر سرخ گون، بزرگ سر، فراخ چشم، تمام منقار، درازگردن، پهن سینه، ممتلی ءالزور، پهن میان، بزرگ ران، کوتاه ساق، درازبال، کوتاه دم، سبطالکف، درشت انگشت، فیروزجی گون، سیاه زبان باشد و نشستن آن قریب به قفا باشد و فراهم آمدن این صفات خرامیدن و وثاقت و سرعت آورد. ادهم بن محرز گوید: نخستین کسی که با صقر بازی کرد حارث بن معاویه بن کندۀ کندی است. روزی به شکار شد. دو شکارچی را دید که دام های چندی بر پا کرده بودند و گنجشکان در آن دام ها بیفتادند. این هنگام صقری از هوا بطلب گنجشکان بیامد حارث بفرمود تا دام هابرای شکار صقرها برپا دارند و چند صقر شکار کرد و گویند شکار کردن صقر طبیعی وی نباشد بلکه بدو آموزند بدلیل آنکه چون جوجۀ باز را از لانۀ آن بگیرند و تربیت کنند نیکوترین شکار را بگیرد چه شکار طبیعی اوست اما صقر را اگر از لانه گیرند و بزرگ شود جز خوراک خود شکار نکند. (صبح الاعشی ج 2 ص 60) ، شیرنیک ترش. (منتهی الارب). شیر سخت ترش. (مهذب الاسماء) ، دوشاب. (منتهی الارب) ، دوشاب خرما. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، آب برگردیده رنگ و مزه. (منتهی الارب) ، دائرۀ سپسجای لبد و هما صقران. (منتهی الارب). الدائره خلف موضع لبد الدابهو هما اثنان. (اقرب الموارد)
چرغ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). چرخ، هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن. ج، اَصقُر، صُقور، صُقورَه، صِقار، صِقارَه، صُقر. (منتهی الارب). هر مرغی که شکار کند. (غیاث اللغات). باز. ابوشجاع. ابوالاصبع. ابوالمنهال. ابوالجراء. ابوعمر. ابوعمران. ابوالمضرجی. ابن احلی. (المرصع) : گر همی ترساندت هر دم ز فقر همچو کبکش صد سخن ای نره صقر. مولوی. کرمک است این اژدها از دست فقر پشه ای گردد ز مال و جاه صقر. مولوی. باشق. (تحفۀ حکیم مؤمن). مرغی است که گنجشک صید کند و بپارسی باشه خوانند و به تبریزی یانینا گویند و ابوعماره نیز گویند و گوشت وی گرم و خشک بود چون بپزند و خشک کنند و سحق کنند و دو درم از وی به آب سرد بیاشامند بناشتا سه روز، سرفۀ سرد و ربو را نافع بود و زهرۀ وی نافع بود جهت ابتدا و نزول آب در چشم کشند قوه باصره بدهدو سرگین وی چون بر کلف مالند زود زایل کند. (اختیارات بدیعی). در صبح الاعشی آمده: جمع آن بر اَصقُر و صُقور و صُقورَه آید و عرب این نوع را حُرّ نامد و اکدر و اجدل گوید. در ’المصاید و المطارد’ آمده: آن را بغال الطیر گویند چه از همه پرندگان بر آزار شکیباتر و در برداشتن غذای خشن تواناتر و از همه الیف تر و بر پرندگان دلیرتر است و مزاج آن از بازی و شاهین خنک تر بود و بدین جهت بر آهو و خرگوش برآغالد و بر پرنده چنین نباشد چه از آن بجهد و بخصوص از بازی راهبرتر بود و با مردمان زودتر خو گیرد و خرسندتر بود و خنک مزاج تر بود. آب نیاشامد هر چند که روزها بگذرد و نوعی از آن به گنددهان وصف شود و مسکن آن غارها و شکافهای کوه باشد و به سر درختان و بلندی کوه ها نشود و عرب آن صقرها که وحشی را بگریزاند بستاید و آن را که پرندگان الیف را بگریزاند مذمت کند و گوید آن بلادت نماید و فلاح نیابد و صقر، کرکی و مانند آن و بط و دیگر پرندگان آبی را شکار کند و صقر در پرش از همه بالداران پایدارتر و در دنبال کردن شکار از همه حریص تر است تا آنجا که گویند یکی از پادشاهان مصر بامداد جمعه در مصر بازی را به شکار کرکی فرستاد و هنگامی که مردمان به دمشق نماز جمعه می خواندند صقر و کرکی بجامع اموی افتادند و صقر را بگرفتند و لوح سلطان با آن بیافتند و بشناختند. نائب شام ماجرا بسلطان نوشت و صقر و شکار آن را بفرستاد. در المصائد و المطارد آرد که از الوان صقر سرخ و پیسه و سیاه مایل بسبزی یا سرخ مایل بسیاهی (احوی) و سپید و ابلق باشد و گوید مستحب است که صقر سرخ گون، بزرگ سر، فراخ چشم، تمام منقار، درازگردن، پهن سینه، ممتلی ءالزور، پهن میان، بزرگ ران، کوتاه ساق، درازبال، کوتاه دم، سبطالکف، درشت انگشت، فیروزجی گون، سیاه زبان باشد و نشستن آن قریب به قفا باشد و فراهم آمدن این صفات خرامیدن و وثاقت و سرعت آورد. ادهم بن محرز گوید: نخستین کسی که با صقر بازی کرد حارث بن معاویه بن کندۀ کندی است. روزی به شکار شد. دو شکارچی را دید که دام های چندی بر پا کرده بودند و گنجشکان در آن دام ها بیفتادند. این هنگام صقری از هوا بطلب گنجشکان بیامد حارث بفرمود تا دام هابرای شکار صقرها برپا دارند و چند صقر شکار کرد و گویند شکار کردن صقر طبیعی وی نباشد بلکه بدو آموزند بدلیل آنکه چون جوجۀ باز را از لانۀ آن بگیرند و تربیت کنند نیکوترین شکار را بگیرد چه شکار طبیعی اوست اما صقر را اگر از لانه گیرند و بزرگ شود جز خوراک خود شکار نکند. (صبح الاعشی ج 2 ص 60) ، شیرنیک ترش. (منتهی الارب). شیر سخت ترش. (مهذب الاسماء) ، دوشاب. (منتهی الارب) ، دوشاب خرما. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، آب برگردیده رنگ و مزه. (منتهی الارب) ، دائرۀ سپسجای لبد و هما صقران. (منتهی الارب). الدائره خلف موضع لبد الدابهو هما اثنان. (اقرب الموارد)
برگ عضاه و عرفط که افتاده باشد. (منتهی الارب). ماانحت من ورق العضاه و العرفط. (اقرب الموارد) ، عسل رطب و مویز و منه: هذا التمر اصقر من ذاک، بمعنی اکثر صقراً، ای عسلاً. (اقرب الموارد) ، نام جهنم. لغتی است در سقر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مویز. (منتهی الارب)
برگ عضاه و عرفط که افتاده باشد. (منتهی الارب). ماانحت من ورق العضاه و العرفط. (اقرب الموارد) ، عسل رطب و مویز و منه: هذا التمر اصقر من ذاک، بمعنی اکثر صقراً، ای عسلاً. (اقرب الموارد) ، نام جهنم. لغتی است در سقر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مویز. (منتهی الارب)
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
ابن معاویه بن هشام بن عبدالملک بن مروان ملقب به صقر قریش و معروف به الداخل الاموی. وی مؤسس دولت امویان به اندلس است. در کودکی پدر خود را از دست داد و در دارالخلافه تربیت شد هنگامی که سلطنت امویان در شام منقرض گشت عبدالرحمان در دهی نزدیک فرات سکونت جست و چون او را تعقیب کردند قصد مغرب کرد و به افریقا رفت. عبدالرحمان بن حبیب فهری به طلب وی خاست. وی به مکناسه میان قوم مادر خود رفت و مدتی بماند و با امویان اندلس مکاتبه کرد و آنان کشتی با جماعتی از بزرگان خویش فرستادندو اطاعت خود را نسبت به وی اعلام کردند و او را به اندلس بازگرداندند والی اندلس یوسف بن عبدالرحمان فهری با وی جنگ کرد. عبدالرحمان پیروز شد و مقر حکومت خود را به قرطبه برد و در آنجا قصری و چند مسجد ساخت وخطبه به نام منصور عباسی خواند و چون کار او استوارشد امارت خود را مستقل اعلام کرد. منصور عباسی نخستین کسی است که او را صقرقریش لقب داد وی مردی شجاع، سخی، شاعر و عالم بود و به سال 113 هجری قمری متولد و در 172 هجری قمری به قرطبه درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن معاویه بن هشام بن عبدالملک بن مروان ملقب به صقر قریش و معروف به الداخل الاموی. وی مؤسس دولت امویان به اندلس است. در کودکی پدر خود را از دست داد و در دارالخلافه تربیت شد هنگامی که سلطنت امویان در شام منقرض گشت عبدالرحمان در دهی نزدیک فرات سکونت جست و چون او را تعقیب کردند قصد مغرب کرد و به افریقا رفت. عبدالرحمان بن حبیب فهری به طلب وی خاست. وی به مکناسه میان قوم مادر خود رفت و مدتی بماند و با امویان اندلس مکاتبه کرد و آنان کشتی با جماعتی از بزرگان خویش فرستادندو اطاعت خود را نسبت به وی اعلام کردند و او را به اندلس بازگرداندند والی اندلس یوسف بن عبدالرحمان فهری با وی جنگ کرد. عبدالرحمان پیروز شد و مقر حکومت خود را به قرطبه برد و در آنجا قصری و چند مسجد ساخت وخطبه به نام منصور عباسی خواند و چون کار او استوارشد امارت خود را مستقل اعلام کرد. منصور عباسی نخستین کسی است که او را صقرقریش لقب داد وی مردی شجاع، سخی، شاعر و عالم بود و به سال 113 هجری قمری متولد و در 172 هجری قمری به قرطبه درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
رطب ترنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج). رطب که بر آن شیرۀ خرما ریزند تا تر و تازه بماند. (ناظم الاطباء). خرمایی که در دوشاب بنهند تا پرشیره شود. (بحر الجواهر)
رطب ترنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج). رطب که بر آن شیرۀ خرما ریزند تا تر و تازه بماند. (ناظم الاطباء). خرمایی که در دوشاب بنهند تا پرشیره شود. (بحر الجواهر)
عبدالرحمان بن معاویه بن حدیج کندی تجیبی قاضی مصر و از علمای بزرگ آنجاست. قضاوت و خلافت سلطان برای وی فراهم گشت و در حدیث ثقه بود. به سال 95 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 512)
عبدالرحمان بن معاویه بن حدیج کندی تُجیبی قاضی مصر و از علمای بزرگ آنجاست. قضاوت و خلافت سلطان برای وی فراهم گشت و در حدیث ثقه بود. به سال 95 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 512)