جدول جو
جدول جو

معنی صقحه - جستجوی لغت در جدول جو

صقحه
(صَقَ حَ)
موی رفتگی پیش سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صقحه
داغسری
تصویری از صقحه
تصویر صقحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفحه
تصویر صفحه
روی چیزی، رویه، سطح، یک روی از هر برگ کتاب
صفحۀ فلوئورسان: صفحۀ شیشه ای که با ماده ای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن می تابد می درخشد، پردۀ فلوئورسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیحه
تصویر صیحه
بانگ کردن، فریاد کردن، آواز بلند، بانگ، نعره، فریاد، عذاب
صیحه زدن (کشیدن): بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ قَ لَ)
جمع واژۀ صاقل است. رجوع به صاقل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
قلعه ای است به دیاربکر میان آمد و میافارقین. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
شکوفۀ خرما. (منتهی الارب) ، از هر گیاهی گل آن. (از اقرب الموارد.) ، حلقۀ سوراخ شرم انسان یا حلقۀ فراخ شرم. (منتهی الارب). حلقۀ نشیمن فراخ. (از اقرب الموارد) ، پنجۀ دست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کمربند احرام. (از منتهی الارب). مندیل احرام در حج. ج، فقاح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ حَ)
جای موی رفتگی از سر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ حَ)
پستان ماده سگ، سرخی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
شرم سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دفعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ حَ)
غورۀ خرما که سرخی آن متغیر شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فاده ای که سرخی درآورده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
دهی است از دهستان بنوارناظر بخش شوش شهرستان دزفول، واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری شوش و 3 هزارگزی کنار باختری راه آهن تهران به اهواز. این ده در دشت واقع و گرمسیری و مالاریائی است. 400 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه دز. محصول آنجا غلات، برنج و کنجد. شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
مهرۀ افسون که بدان زنها مردها را بند کنند. (منتهی الارب). رجوع به صدحه و صدحه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ عَ)
سپیدی میان سر از جانور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
کنارۀ هر چیزی. (منتهی الارب). بر. کنار. جانب. ج، صفحات:
آتشکده شود دل سوزان نهاد مرد
زآن آبدارصفحۀ سندان گداز تیغ.
مسعودسعد.
لعل ناگشته صفحۀ خنجر
گرم نابوده آتش پیکار.
مسعودسعد.
، یک سوی روی ویک سوی ورق. (مهذب الاسماء). ج، صفحات: چهرها چون صفحۀ کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452) ، برگ. روی. رویه. ورق:
خالیست بدان صفحۀ سیمین بناگوش
یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن ؟
سعدی.
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟
همچو بر صفحۀ گل قطرۀ باران بهاری.
سعدی.
- صفحهالرجل، عرض صدره. (اقرب الموارد). پهنای سینه. بشرۀ پوست چهره.
- صفحۀ گرامافون، صفحۀ مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند، ثبت و تولید اصوات را.
- صفحۀ گردن، علاط. صفحتا العنق، دو جانب آن. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 33هزارگزی جنوب خاوری اهواز 10هزارگزی خاور راه آهن اهواز به خرمشهر و کنار کارون. دشت. گرمسیر. دارای 65 تن سکنه. آب از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو. آسیاب آن قدیمی است. این آبادی از دو محل به نام 1 و 2 بفاصله 2هزار گز دور از هم قرار گرفته است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ قِ رَ)
امراءه صقره، زن تیزفهم سخت بینائی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ رَ)
آب باقی مانده در حوض که شاشیده باشند در آن سگان و روباهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ حَ)
آشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ / صُ حَ)
خواب پگاه و منه: الصبحه تمنع الرزق، هر چه بدان پگاه تعلل و مشغولی کنند، سیاهی مایل بسرخی، سپیدی مایل بسیاهی، سرخی مایل بسپیدی یا زردی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ حَ)
مهرۀ افسون که بدان زنها مردها را بند کنند. (منتهی الارب). رجوع به صدحه و صدحه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ حَ)
مهره. (منتهی الارب). رجوع به صدحه و صدحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لقحه
تصویر لقحه
آله (عقاب)، کلاغ، زن شیرده دایه، شتر پر شیر، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقحه
تصویر فقحه
بنکون سوراخ کون، شکوفه، پنجه پنجه دست، کمر بند هنج (حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیحه
تصویر صیحه
آواز بلند حسب طاقت، فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحه
تصویر صبحه
خواب بامدادی، چاشت (صبحانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرحه
تصویر صرحه
همواری، گشادگی میان خانه، یکبار آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدحه
تصویر صدحه
مهر افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
کناره هر چیزی، کنار، جانب، رویه، سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحه
تصویر صاحه
شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقحه
تصویر شقحه
غوره خرما، سرخ و سپید، پستان ماده سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرحه
تصویر صرحه
((صَ رْ حَ))
زمین صاف و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیحه
تصویر صیحه
((صَ حَ))
بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
((صَ حَ یا حِ))
رویه و سطح چیزی، جمع صفحات، کناره چیزی، جانب، چهره، صورت، در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن، صفحه مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفحه
تصویر صفحه
دیمه، برگه
فرهنگ واژه فارسی سره