- صفیر
- بانگ و فریاد، سوت
معنی صفیر - جستجوی لغت در جدول جو
- صفیر
- صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت،
در موسیقی نوعی ساز بادی
صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن،برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
- صفیر ((صَ))
- بانگ و فریاد، سوت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوتوات ها: ز ص س یا حروف صفیره. حروفی که هنگام تلفظ آنها آوازی پدید آید: ز ص س، گونه ای نعناع که آنرا نعناع وحشی گریند
بانگیدن، سوت کشیدن سافوت زدن (سوت سافوت صفیر)، زرد گرداندن رنگ زرد زدن زرد اندایی
دم بر آوردن، بازدم
ترکش چوبی یا چرمی
گور کنده، حفر
پناه دهنده، نگهبان
میانجی، سفراء جمع
کناره پلک چشم که مژه بر آن می روید
رویه پهن، آسمان، تخته آهن
تهی گشتن خنور
نخستین باران زمستانی
از هم درنده صفت، شکننده صف
کرم روده، زرداب شکم، رنگ پریدگی از بیماری رویگر، مسگر رویگر، روی فروش
مونث صفی: پاکیزه: یکرنگ زن مونث صفی، گزیده از غنیمت که پیغمبر امام یا رئیس برای خود بردارد، جمع صفایا
پر رو بی شرم، جامه سفت باف، پوست درشت پوست کلفت
کباب سنگک گوشتی که بر ریگ گسترده بریان شود
خرد و کوچک
فریاد کردن و بانگ کردن، صدای قلم هنگام نوشتن
زغال اخته از گیاهان
موی نرم و ریز در گردن یا رخسار، کثیر، بسیار
برهم زنندۀ صف دشمن در روز جنگ، صف شکن
کنایه از دلیر، جنگاور
کنایه از دلیر، جنگاور
خارج شدن هوا از ریه، دم برآوردن، خارج کردن نفس، بازدم
خرد، کوچک، خردسال، در فقه پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده، در علوم ادبی در علم عروض بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
صدایی که از قلم نی به وقت نوشتن برمی آید، کنایه از آواز، صدا
هر دسته موی جداگانه بافته
تکیده بد بو خور رفت
شکیبا، پذ رفتار، استوان زنهار دار، ابر تو بر تو، ابر پریشان، خوان سفره، باران تند کاکتوس
گداخته